#سرگذشت_مونس
#عاقبت_بخیر
#پارت_پنجاه_شش
اسمم مونسه دختری از ایران
جای من عباس گفت علی جان همین که فعلا مشغول بشه خودش کلیه فقط بگوشروع به کارش کیه..علی خندیدگفت ازهمین امروز میتونه مشغول بشه خودت ببرش توسالن وبه خانم فکوری بگوکاریادش بده خودمم میام برای سرکشی..ازش تشکرکردم ازاتاقش امدیم بیرون..نمیدونم چرامیترسیدم استرس داشتم استین عباس روگرفتم گفتم داداش من میترسم اگرنتونم کاریادبگیرم چکارکنم..عباس گفت ابجی تومیدونی فکوری کیه..باتعجب نگاهش کردم گفت همون خدیجه منه توردارم دست عشقم میسپارم وقراراون به تویادبده پس نگران نباش..با عباس واردیه سالن خیلی بزرگ شدیم که سرتهش معلوم نبودوکلی دختروپسرجوان سردستگاه هاکارمیکردن..داشتم به عظمت اون کارخونه نگاه میکردم که یه دخترتپل وخیلی زشت امدسمت ما..فکر کردم میخوادماروببره پیش فکوری که عباس نیشش بازشدگفت سلام عشقم..کم مونده بودپس بیفتم اصلافکرنمیکردم عشق عباس که این همه ازش تعریف میکنه این دخترباشه.....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد