من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم زیر زمین تو کمتر از یک ماه آماده شد و معصومه با یه دونه پسرش شدند همدم منو بچه‌هام،معصومه یه دختر شوخ و با لهجه شیرین تبریزی بود که مثل خواهر دوستش داشتم.روزها دوتایی باهم دردو دل میکردیم و کارهای خونه رو انجام میدادیم و شبها هم با پسرش میاومد بالا و با ما میخوابید..معصومه تو شهر ما غریب بود و کسی رو نداشت و شوهرش هم مثل حسین همیشه جبهه بود.موقعی که من جایی دعوت بودم یا خونه‌ی آنا و خانوم میرفتم معصومه و پسرش رو هم میبردم و همه‌ی فامیل به اونا عادت کرده بودند.روزها میگذشت و با اینکه من قرص ضدبارداری میخوردم فهمیدم که چند وقتیه حامله‌ام و خبر ندارم..وقتی به معصومه گفتم، اونم با ناراحتی گفت، وای ترلان منم حامله‌ام.هر دوتامون ناخواسته باردار بودیم و دوتایی تصمیم گرفتیم که سقط کنیم ولی نه بچه‌ی من افتاد و نه مال معصومه،خیلی زود خبر رسید که وحیده هم حامله است.در کنار معصومه و بچه‌ها زندگیمون میگذشت و حسین و شوهر معصومه که اسمش حسن بود ماهی یکبار میومدند و یک هفته میموندند و دوباره میرفتند جبهه دیگه با هم صمیمی شده بودیم طوریکه حسن‌آقا منو آبجی صدا میزد.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈