﷽ اوایل بهمن بود. با هماهنگی انجام شده، مسئولیت یکی از تیم های حفاظت .حضرت امام)ره( به ما سپرده شد گروه ما در روز دوازده بهمن در انتهای خیابان آزادی)منتهی به فرودگاه( به .صورت مسلحانه مستقر شد صحنه ورود خودرو حضرت امام را فراموش نمی کنم. ابراهیم پروانه وار به .دور شمع وجودی حضرت امام می چرخید بافاصلــه پس از عبور اتومبیل امام، بچه ها را جمع کردیم. همراه ابراهیم به .سمت بهشت زهرا رفتیم .امنیت درب اصلی بهشــت زهرا از ســمت جاده قم به ما ســپرده شد ابراهیم در کنار در ایســتاد. اما دل و جانش در بهشت زهرا بود. آنجا که .حضرت امام مشغول سخنرانی بودند ابراهیم می گفت: صاحب این انقلاب آمد، ما مطیع ایشانیم. از امروز هر چه .امام بگوید همان اجرا می شود از آن روز به بعد ابراهیم خواب و خوراک نداشــت. در ایام دهه فجر چند .روزی بود که هیچکس از ابراهیم خبری نداشت .تا اینکه روز بیستم بهمن دوباره او را دیدم .بافاصله پرسیدم: کجائی ابرام جون!؟ مادرت خیلی نگرانه مکثــی کرد وگفت: توی این چند روز، من و دوســتم تاش می کردیم تا مشخصات شهدائی که گمنام بودند را پیداکنیم. چون کسی نبود به وضعیت .شهدا، تو پزشکی قانونی رسیدگی کنه ٭٭٭ شــب بیســت و دوم بهمن بود. ابراهیم با چند تن از جوانــان انقابی برای .تصرف کانتری محل اقدام کردند آن شــب، بعد از تصرف کلانتری ۱۴ با بچه ها مشغول گشت زنی در محل .بودیم .صبح روز بعد، خبر پیروزی انقاب از رادیو سراسری پخش شد ابراهیــم چند روزی به همراه امیر به مدرســه رفاه می رفــت. او مدتی جزء .محافظین حضرت امام بود بعد هم به زندان قصر رفت و مدت کوتاهی از محافظین زندان بود. در این مدت با بچه های کمیته در مأموریت هایشان همکاری داشت، ولی رسماً وارد .کمیته نشد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @shohada_vamahdawiat