✍️ (2) ⬅️ بازه یک خادمی شهدای هویزه / قسمت آخر 🔺 سختی وداع را از ابتدا خیلی ها برای مان تعریف می کردند. از آن زمانی که باید قلب را از آغوش گرم شهیدان کَند! از آن زمان که پاهایت یاری ات نمی کنند و دست هایت بر مزار دخیل بسته اند؛ دلت آشوب است و سرت از عطش عشق، مدهوش. اما فرا رسید آن روز سِیه که لحظه لحظه اش درد بود و لذت! انفجاری از احساس محبت در وجودمان شعله می زد و همزمان دردی استخوان سوز، یادآور خاطرات روزهایی شیرین می شد. دانشگاه هویزه؛ مدرکش را بر قلبمان مهر کرده و امضای شهیدان بر دل مان حک شده است. پای درس شهیدان هویزه، بی قرار شده ایم؛ پرچم هدایت علم کرده و راه شهیدان را یافته ایم. از امروز بر سر در قلب، روزشمار بازگشت می زنیم و در دل، انتظار وصال یار می کشیم. زنهار! ما به پای خود بازنمی گردیم که اذن خدمت را شهدا به هرکس نمی دهند. درد دوری بر دل ماند و دعای رجعت به بهشت کار هر روزمان شد. وصف شاعر را حال بهتر درک می کنیم که می گفت: سعدی، چو جورش می بری نزدیک او دیگر مرو ای بی بصر من می روم؟ او می کشد قلاب را... * کانال شهدای هویزه؛ موثق ترین منبع روایت و اطلاعات حماسه هویزه @shohaday_hoveizeh