__________________________ !!! 😳😳😳 جوان بیچاره دل از کف داده و صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که او بیمار شد و بیماری او را به نزدیک کرد چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش برساند و گفت؛ اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست. او موضوع را به گفت و منتظر "عکس العمل" او شد بعد از شنیدن این حرف با "خوشرویى" گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از " "جلوگیرى" کنیم؟ و به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى با تو آماده هستم ولى قبل از آن دو شرط باید صورت بگیرد. بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم "طلاق بگیرم.!!! ادامه داستان در کانال زیر سنجاق شده👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2699362458C51869ee361 👆👆👆👆👆