آن شنیدستی که روزی مصطفی
بوسه زد بر سینه خیرالنساء
جاهلی دور از ادب، گفت این میان:
دور باشد از حیا این کار، هان
ای پیمبر دختر تو بالغ است
ناهیات از بوسه، ذات خالق است
غیرت ار داری محبت محو کن
پیشه کن تقوا و ترک سهو کن
گفت پیغمبر بدان جهل عنود:
از پیمبر پیشتر رفتن، چه سود؟
دخترم بوی حقیقت میدهد
سینهاش آهنگ جنت میدهد
باش خاموش ای ندای آتشین
چونکه نوری گشت با نوری عجین
«کار پاکان را قیاس از خود مگیر
در نوشتن گرچه باشد شیر شیر»
ظن ناپاک تو از تو سرزند
لیک ما را حق چنین درهم زند
آینت تنگ است و معنا بس بزرگ
کن رها ما را و این بحر سترگ
#ر_س
@sooyesama