علی، خواجه علی/۱۱
شهرت: علی زابلی
◾
صبحانه با مجروحین
روزهای اول اسارت هنوز با خلق و خوی نگهبانان آشنا نشده بودیم اول صبح گفتند مجروحین را ببرید که دکتر معاینه کند امورات پانسمان شون را انجام بدیم . یکی از نگهبانا بمن اشاره کرد که بلندشو مجروح را ببر. حسین آقا از بچه های اهواز، یک پاش از زانو قطع شده بود بود و یکی ۲ نفر دیگه هم پاهاشون قطع بود. من حسین اقا رو حمل میکردم دکتر دیر امد و هوا هم ابری و خیلی سرد بود صبحانه رو بردند تو آسایشگاه، یکی از مجروحین بمن گفت فلانی به نگهبان بگو تا دکتر میاد بریم صبحانه رو بخوریم و بعد بیاییم. من هم به مترجم گفتم. یک دفعه نگهبان متوجه صحبت من و مجروح شد. گفت چه صحبتی باهم داشتید؟ گفتم صحبت مون این بود. گفت نه چه نقشه ای کشیدید!؟ هرچه گفتیم باور نکرد و پیله کرد.
توی آن هوای سرد گفت پیراهنت رو در بیار وسرت را پایین بگیر کار رو انجام دادم چشمت روز بد نبینه حدود ۱۵ تا کابل را توانستم بشمارم که بر کمر و پهلوهام می کوبید دیگه بعد از ۱۵ تا بدنم بی حس شد و اصلا متوجه نشدم که آن لحظه ببعد چند تا کابل خوردم . خلاصه شبانه روز، عزیزان ماساژور می دادند. بعد چند روز متوجه درد شدید از ناحیه پهلو و پشتم شدم خیلی به سختی میتوانستم خم و راست شوم. تا یک شب دستم رو از زیر پیراهنم روی کمرم کشیدم. احساس کردم که دستم خیس شد وقتی دستم رو نگاه کردم متوجه شدم پوست بدنم کنده شده و بدنم خونی هست.
🔹 آزاده تکریت ۱۱
https://eitaa.com/taakrit11pw65
#علی_خواجه_علی #خاطرات_آزادگان #ازادگان