🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ 🔸قسمت چهاردهم 🔸 از همان کودکی عشق وارادت خاصی به داشت هرچه بزرگتر میشد این علاقه بیشتر میشد در سال ۱۳۵۶ که هنوز خبری از درگیری ها نبود صبح جمعه از میدان ژاله به سمت خانه بر میگشتیم شروع کرد از برای ما تعریف کردن وبا صدای بلند فریاد زد درود بر ما هم با او ادامه دادیم وچند نفر دیگر به ما ملحق شدندتا نزدیک چهار راه شمس چند تا ماشین پلیس اومدن وما به داخل کوچه ها پخش شدیم دوهفته از این ماجرا میگذشت از همان جلسه که مردم بیرون می آمدند شروع کرد به شعار دادن وبقیه هم پشت سرش شروع کردند قبل اینکه پلیس👨✈️ بیاد مردم را متفرق کرد دقایقی بعد پلیس اومد وما سوار تاکسی🚕 شدیم جلوتر که رفتیم دیدیم ۱۰تا مامور ساواک ماشینها رو بازرسی میکنن یکی از همون ساواکی ها توی جمعی که شعار میدادیم بود قبل اینکه به تاکسی ما برسند فرار کرد وما به خونه رفتیم ساعت ۱۱شب بود که اومد به خونه وبا لبخند همیشگی بهش گفتم چطوری گفت میبینی که سالم وسر حال بدن قوی💪 همین جاها بدرد میخوره یه شب با ابراهیم رفتیم مسجد حاج آقا چاوشی حدیث از امام کاظم علیه السلام گفت 🌷 مع_میشوند چند دقیقه بعد دیدم ساواکی ها ریختند تو مسجد زن مرد نمیکردن با چوب میزدند عصبانی شد وبا اونها درگیر شد در این فرصت راه برای بقیه باز شد با شروع انقلاب فکر وذهن سمت اعلامیه و پخش نوار رفته بود ..... https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃