eitaa logo
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
899 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
4.5هزار ویدیو
205 فایل
هر کس به هر نحو یک قدم در راستای کار فرهنگی ✏️طلبه دهه هفتادی، بچه محله امام رضا جان: @taha_00313
مشاهده در ایتا
دانلود
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸 قسمت شصت وششم 🔸 #والفجرمقدماتی #گردان_کمیل خط شکن محورجنوبی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت شصت وهفت 🔸 یکی از مسئولین اطلاعات را دیدم وپرسیدم یعنی چی گردانها محاصره شدند؟ عراق که جلو نیامده بچه ها هم تو کانال دوم یا سوم هستند فرمانده گفت کانال سومی که ما در شناسایی دیده بودیم با این کانال فرق میکنه این کانال وچند کانال فرعی را عراق ظرف همین چند روز درست کرده این کانالها به موازات خط مرزی ساخته شده ولی کوچکتر و پر از موانع . بعد ادامه داد گردانهای خط شکن بخاطر اینکه زیر آتش 💥گلوله نباشند رفتند داخل کانال با روشن شدن هوا تانکهای عراقی جلو آمدند ودو طرف کانال را بستند دشمن هم کانال را زیر آتش گرفته . بعد کمی مکث کرد وگفت دشمن ۱۶ نوع مانع سر بچه ها چیده بود وهرکدام از موانع هم نزدیک چهار کیلومتر بوده منافقین هم تمام اطلاعات این عملیات را به عراق داده بودند خیلی حالم گرفته شد با بغض😢 گفتم حالا باید چکار کرد؟ گفت اگه بچه ها مقاومت کنند مرحله دوم عملیات را انجام میدهیم آنها را عقب می آوریم در همین حین بیسیمچی📞 گفت : برادر ثابت نیا با برادر افشردی دست داده این خبر کوتاه یعنی فرمانده گردان کمیل به شهادت رسید😢 عصر همان روز خبر رسید حاج حسینی معاون گردان کمیل هم به شهادت رسیده وبنکدار دیگر معاون گردان به سختی مجروح است😭 همه بچه ها در قرارگاه ناراحت بودند 😔حال عجیبی در آنجا حاکم بود ۲۰بهمن ماه بچه ها آماده حمله مجدد به منطقه فکه شدند یکی از رفقا را دیدم از قرار گاه می آمد پرسیدم چه خبر؟ گفت الان بیسیم چی📞 گردان کمیل تماس گرفت با حاج همت صحبت کرد وگفت شارژ بیسیم داره تموم میشه خیلی از بچه ها شهید شدند برای ما دعا کنید به امام سلام برسونید وبگید ما تا آخرین لحظه مقاومت میکنیم بادلی شکسته وناراحت گفتم وظیفه ما چیه ما باید چیکار کنیم؟ گفت توکل به خدا . برو آماده شو غروب مرحله بعدی عملیات آماده میشه غروب بچه ها توپخانه دشمن را به آتش🔥 گرفتند چند گردان تا نزدیکی کانال کمیل پیش رفتند اما بخاطر حجم زیاد آتش ☄دشمن تعداد کمی از بچه ها را از محاصره خارج کردند واین حمله ناموفق بود وتا قبل از صبح به خاکریز خودمان برگشتیم ۲۱بهمن ۱۳۶۱ بود هنوز صدای تیر اندازی پراکنده از کانال شنیده میشد مشخص بود که بچه ها هنوز دارند مقاومت میکنن اما نمیشد فهمید بعد ۴روز با چه امکاناتی دارند مقاومت میکنن😔 یکی از بچه ها که دیشب از کانال اومده بود میگفت نمیدانی چه وضعی داشتیم آب وغذا نبود ومهمات هم کم بود ما هر چند دقیقه یک گلوله شلیک میکردیم تا بدانند زنده ایم عراقی ها هم با بلندگو اعلام میکردند تسلیم شوید عراقی ها به ۲۲ بهمن حساس بودندحجم آتش ها را زیاد کردند و با خودم گفتم شاید عراقی ها قصد پیشروی دارند امابعید است موانعی که خودشان ساختند جلوی پیشروی شان را میگیرد عصر بود با دوربین به جایی رفتم که بتونم کانال را ببینم دود غلیظی از کانال بلند شده بود ومرتب صدای انفجار می آمد سریع رفتم پیش بچه های اطلاعات عملیات گفتم عراق داره کار کانال رو تموم 😭میکنه اونها با دوربین نگاه کردن آتش🔥 ودود 🌫بود که دیده می شد اما من امید داشتم ابراهیم شرایط بدتر از این را سپری کرد ولی یاد حرفهای🤔 قبل عملیاتش که افتادم تنم 😨لرزید... https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت شصت وهفت 🔸 #کانال_کمیل یکی از مسئولین اطلاعات را دیدم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت شصت وهشتم 🔸 عصر روز ۲۲بهمن ۱۳۶۱بود برای من خیلی دلگیر تر بود بچه های اطلاعات به سنگرشان رفتند من دوباره با دوربین نگاه میکردم احساس کردم از دور چیزی در حال حرکت است با دقت بیشتری نگاه کردم کاملا مشخص بود سه نفر در حال حرکت به سمت ما هستند در راه مرتب زمین می خوردند و بلند میشدند آنها زخمی وخسته بودند معلوم بود از همان کانال می آیند . فریاد زدم بچه ها را صدا کردم وبه بچه ها گفتم تیر اندازی نکنید میان سرخی غروب بالاخره به خاکریز ما رسیدند به محض رسیدن از آنها سوال کردیم از کجا می آیید؟ حال حرف زدن نداشتند یکی از آنها آب🚰 خواست سریع قمقمه ام را به او دادم دیگری از شدت ضعف وگرسنگی بدنش میلرزید کمی که به حال آمدند گفتند ما بچه های کانال هستیم با اضطراب پرسیدم بقیه چی شدند؟ در حالی که به سختی سرش را بالا می آورد گفت فکر نمیکنم کسی غیر از ما زنده باشه هول شدم وپرسیدم این چند روز چطور مقاومت کردید؟ حال حرف زدن نداشت کمی مکث کرد و گفت : ما این دو روز اخیر زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال را سر پا نگه داشته بود دوباره نفسی تازه کرد وبه آرامی گفت عجب آدمی بود یک طرف آرپی جی میزد یک طرف با تیر بار شلیک میکرد عجب قدرتی داشت دیگری پرید توی حرفش وگفت: همه شهدا را در انتهای کانال روی هم چیده بود آذوقه وآب رو تقسیم میکرد به مجروح ها میرسید اصلا این پسر خستگی نداشت😒 گفتم از کی داری حرف میزنی ؟ گفت : جوانی بود موهایش کوتاه وشلوار کردی پاش بود دیگری گفت از روز اول چفیه عربی دور گردنش بود چه صدایی داشت مداحی میکرد وبه بچه ها روحیه میداد داشت روح از بدنم خارج میشد سرم داغ🤯 شد آب دهانم را فرو دادم . این مشخصات بود بانگرانی نشستم دستانش را گرفتم با چشمانی گرد شده 😳از تعجب گفتم آقا ابراهیم رو میگی درسته ؟ الان کجاست ؟ یکی از آنها گفت تا آخرین لحظه که عراق آتش🔥 میریخت زنده بود بعد به ما گفت عراق نیرو هایش را برده عقب حتما میخواد آتش سنگین☄ بریزه شما هم اگر حال دارید تا این اطراف خلوته برید عقب خودش هم رفت به مجروح ها برسه ماهم آمدیم عقب... دیگری گفت من دیدم که زدنش با همان انفجار های اول☄ افتاد زمین بی اختیار بدنم سست😕 شد واشک از چشمانم😭 جاری شد شانه هایم مرتب تکان میخورد دیگر نمیتوانستم خودم را کنترل کنم سرم را روی خاک گذاشتم وگریه😭 میکردم وتمام خاطراتی که با ابراهیم داشتم را در ذهنم مرور میکردم خواستم به سمت کانال حرکت کنم یکی از بچه ها جلوی من ایستاد وگفت با رفتن تو که ابراهیم بر نمیگرده ببین چه آتیشی☄ دارن میریزن آن شب ما را به عقب منتقل کردند خیلی ها رفقایشان را جا گذاشته بودند وقتی وارد دوکوهه شدیم صدای حاج صادق آهنگران در حال پخش بود که میگفت: 🌷ای از سفر برگشتگان 🌷کو شهیدانتان کو شهیدانتان صدای گریه بچه ها بیشتر شد😭 خبر شهادت ومفقود شدن ابراهیم سریع پخش شد یکی از رزمندگان که برای دیدن پسرش آمده بود با ناراحتی😔 گفت: همه داغدار هستیم اگر پسرم شهید میشد اینقدر ناراحت نمیشدم هیچ کس نمیدونه ابراهیم چه انسان بزرگی بود روز بعد همه بچه های لشکر را به مرخصی فرستادند وما آمدیم تهران هیچکس جرات نداشت خبر شهادت ابراهیم را اعلام کند اما چند روز بعد زمزمه مفقود شدنش همه جا پیچید https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت شصت وهشتم 🔸 #غروب_خونین عصر روز ۲۲بهمن ۱۳۶۱بود برای من
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت شصت ونهم 🔸 با اینکه سن من زیاد نبود اما خدا لطف کرد تا با بهترین بندگانش در گردان کمیل همراه باشیم ما در شب عملیات تا کانال سوم پیش رفتیم اما بخاطر کوچک بودن ، همه بچه ها به کانال دوم برگشتیم کانالی که بعد ها به کانال کمیل معروف شد من هم به همراه بچه ها پنج روز را در این کانال سپری کردم از صبح روز بعد تک تیر اندازان عراقی هرجنبنده ای را مورد هدف قرار می دادند یادم هست هادی با آن قدرت بدنی کانال را سر پا نگه داشت بعد از شهادت فرماندهان گردان ما اوکانال را مدیریت میکرد او نیروها را تقسیم کرد وبلافاصله در قسمتی از کانال مستقر نمود . در انتهای کانال یک انحناء داشت وچند نفر دیگر شهدا را به آنجا منتقل کردند ومجروحین را به گوشه ای دیگر انتقال دادند تا در زیر آتش🔥 نباشند ابراهیم در آن روز با ندای اذان بچه ها را برای نماز آماده میکرد ودر آن شرایط هر سه وعده ما نماز جماعت برپا کردیم ابراهیم با این کارها به ما روحیه میداد وهمه نیرو ها را به آینده امیدوار میکرد دو روز بعد از شروع عملیات خواستیم به عقب برگردیم اما پشت و روبه روی ما تانک ونفر بر بیشتر شد وکماندو های عراقی تحت پوشش تانکها جلو آمدند آنها فهمیده بودند که در این دشت فقط داخل این کانال نیرو مانده ، یادم هست شهید سید جعفر طاهری قبضه آرپی جی را برداشت وبا یک شلیک دقیق تانک دشمن را زد 💥همین باعث شد آنها کمی عقب بروند بچه ها هم باشلیک پیاپی چند نفر را کشتند وچند نفر از نیرو ها را اسیر گرفتند در آن شرایط سخت ۵اسیر هم به ما اضافه شد نبود آب وغذا همه ما را کلافه کرده بود عراقی ها بلندگوهای خود را روشن کرده بودند وفردی که از منافقین بودبچه ها را با آب خنک❄️ وغذا به تسلیم شدن تشویق میکرد😋 تشنگی وگرسنگی امان همه را بریده بود چند نفر از بچه ها گفتند بیایید برویم تسلیم شویم ما وظیفه خودمان را انجام دادیم . یکی از همان بچه های بسیجی جواب داد اگر ما تسلیم شویم وتصاویر ما را امام ببیند وناراحت شود ما چه کنیم ؟😔 مگرمانیامدیم دل امام راشاد کنیم؟ ابراهیم وقتی نظر جمع را فهمید خوشحال شد😊 وهرچه آذوقه ومهمات داشتیم را جمع کرد وبین بچه ها تقسیم کرد وبه ۵ عراقی هم یک قمقمه آب داد بعضی ها ناراحت شدند اما ابراهیم گفت آنها مهمان ما هستند سحر روز بعد یعنی۲۲بهمن تانکهای دشمن عقب رفتند تعدادی از بچه ها از فرصت استفاده کردند ودر دسته های چند نفره به عقب رفتند اما برخی از آنها به اشتباه روی مین رفتند💥 ساعتی بعد حجم آتش🔥 دشمن خیلی زیاد شد وکسی نمیتوانست کاری انجام دهد عصر ۲۲بهمن عراقی ها با گلوله باران ☄شدید خود را به کانال ما رساندند یک افسر عراقی ویک سرباز به داخل کانال آمدند وبه اولین مجروحی که رسیدند افسر عراقی لگدی به صورتش زد وبه سرباز دستور داد شلیک کند سرباز هم شلیک کرد به دومین مجروح رسیدند نوجوان معصوم بود که افسر عراقی بایک لگد به صورتش از سرباز خواسته بود شلیک کند اما سرباز امتناع کرد وشلیک نکرد افسر عراقی سر او داد زد وبا کلت خودش به صورت او زد سرباز عراقی کنارشهدای ما نقش بر زمین شد افسر عراقی سریع از کانال رفت بیرون وبه نیرو هایش دستور شلیک داد دقایقی بعد همه عراقی ها با تصور اینکه همه مجروحین داخل کانال شهید شدند کانال را ترک کردند ودیگر صدای تیری نیامد وبا غروب آفتاب سکوت عجیبی در فکه ایجاد شد من وچندین نفر دیگر که میان شهدا زنده مانده بودیم از جا بلند شدیم کمی به اطراف نگاه کردیم کسی در آنجا نبود با تاریک شدن هوا به سمت نیروهای خودی حرکت کردیم وقبل روشن شدن هوا خودمان را به نیروهای خودی رساندیم 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت شصت ونهم 🔸 #اوج_مظلومیت با اینکه سن من زیاد نبود اما خد
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتاد 🔸 از خبر مفقود شدن یک هفته میگذشت قبل از ظهر آمدم جلوی مسجد جعفر جنگروی هم آنجا بود خیلی ناراحت وبهم ریخته بود هیچ کس این خبر را باور نمی کرد مصطفی هم آمد داشتیم در مورد صحبت میکردیم یکدفعه محمد آقا تراشکار جلو آمد وبیخبر از همه جا گفت: بچه ها شما کسی رو به اسم dابراهیم_هادی میشناسید؟! یکدفعه همه ما ساکت شدیم وبا تعجب😳 همدیگه رو نگاه کردیم آمدیم جلو گفتیم چی شده؟ چی میگی؟ بنده خدا حول شد گفت هیچی بابا برادر خانمم چند ماهه که مفقود شده من هرشب ساعت ۱۲ رادیو بغداد رو گوش میکنم عراق اسم اسیر ها رو آخر شب اعلام میکنه دیشب داشتم گوش می کردم که یکدفعه مجری که فارسی حرف میزد با خوشحالی گفت در این عملیات از فرماندهان ایرانی در جبهه غرب به اسارت نیرو های ما در آمده داشتیم بال در می آوردیم از اینکه زنده است خیلی خوشحال شدیم سریع رفتیم سراغ بچه ها وحاج علی صادقی با صلیب سرخ🏥 نامه نگاری کرد وبه برادر خبر دادیم وهمه از این خبر خوشحال شده بودند مدتی بعد از صلیب سرخ نامه رسید . در جواب نامه آمده بود من ابراهیم هادی ۱۵ ساله اعزامی از نجف آباد اصفهان هستم فکر کنم شما هم مثل عراقی ها با یکی از فرماندهان غرب کشور اشتباه گرفتید هرچند جواب نامه آمد اما بسیاری از رفقا تا هنگام آزادی اسرا منتظر بازگشت ابراهیم بودند بچه ها در هیئت هر وقت اسم می آمد روضه حضرت زهرا علیه السلام می خواندند وصدای گریه بچه ها بلند می شد https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد 🔸 #اسارت از خبر مفقود شدن #ابراهیم یک هفته میگذشت
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتاد ویکم 🔸 یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت هیچکدام از رفقای ابراهیم حال روز خوبی نداشتند هرجا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم واشک😢 میریختیم برای دیدن یکی از بچه ها به بیمارستان رفتیم رضا گودینی هم آنجا بود وقتی رضا را دیدم انگار داغ دلش تازه شده بود بلند بلند گریه😭 می کرد . بعد گفت بچه ها دنیا بدونه ابراهیم برای من جای زندگی نیست مطمئن باشید در اولین عملیات شهید میشم یکی دیگر از بچه ها گفت ما نفهمیدیم ابراهیم که بود او بنده خالص خدا بود بین ما مدتی زندگی کرد تا بفهمیم معنی بنده خدا بودن چیست دیگری گفت ابراهیم به تمام معنا یک پهلوان عارف بود پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت هرچه مادر از ما می پرسید ابراهیم چرا مرخصی نمی آید با بهانه های مختلف بحث را عوض می کردیم یا اینکه می گفتیم فعلا عملیاته نمیتونه بیاد تا اینکه یک بار آمده بود داخل اتاق روبه روی عکس ابراهیم نشست واشک می ریخت😭 جلو آمدم وگفتم مادر چی شده گفت من بوی ابراهیم را حس میکنم ابراهیم الان توی این اتاقه همینجاست😔 و.... وقتی که گریه اش تمام شد گفت من مطمئنم که ابراهیم شهید شده وادامه داد دفعه آخر خیلی فرق کرده بود هرچه گفتم بیا بریم خاستگاری می خوام دامادت کنم اما او می گفت مطمئنم که بر نمی گردم نمی خواهم چشم گریانی گوشه اتاق منتظر من باشه چند روز بعد هم دوباره جلوی عکس ابراهیم گریه😭 کرد بالاخره مجبور شدیم دائی را بیاوریم وبه مادر حقیقت را بگوید آن روز حال مادر بهم خورد ناراحتی قلبی او شدید تر شد ودر سی سی یو بیمارستان بستری شد سالها بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا میبردیم بیشتر دوست داشت به قطعه ۴۴ برود به یاد کنار قبر شهدای گمنام می نشست هر چند گریه برای او بد بود اما عقده دلش😭 را آنجا باز میگرد وحرف دلش را باشهدای گمنام میگفت 😔 https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد ویکم 🔸 #فراق یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتاد ودوم 🔸 سال ۱۳۶۹ آزادگان به میهن باز گشتند وبچه ها هنوز امید خود را از دست نداده بودند . سال بعد تعدادی از رفقای برای بازدید به مناطق عملیاتی وراهی فکه شدند در این سفر به تعدادی از پیکر شهدا برخورد کردند وآنها را به تهران منتقل کردند . چند روز بعد به دیدار مادر شهید رفتیم به من گفت شما میدانید پسر من کجا شهید شد؟ گفتم بله ما باهم بودیم پرسید حالا که جنگ تمام شده نمیتونید پیکرش رو پیدا کنید وبرگردانید؟😔 با این حرف مادر شهید با چند تن از فرماندهان ودلسوختگان جنگ صحبت کردیم 🤔وباهم قرار گذاشتیم که به دنبال پیکر رفقای خود باشیم پس از جستجو مجدد پیکر سیصد شهید از جمله فرزند همان مادر شهید پیدا شد پس از آن گروهی به نام تفحص شهدا شکل گرفت ودر مناطق مختلف مرزی مشغول جستجو شدند از بچه های تفحص که ابراهیم را میشناختند میگفتند بنیانگذار گروه تفحص ابراهیم_هادی بوده اوبعد عملیات به دنبال پیکر شهدا می گشت پنج سال پس از پایان جنگ شهدای کمیل یکی پس از دیگری پیدا می شد اما خبری از ابراهیم نبود علی محمودوند مسئول گروه تفحص که پنج روز در کانال در محاصره دشمن بود خود را مدیون ابراهیم میدانست ومیگفت خاک فکه بوی غربت_کربلا میدهد یک روز در حین جستجو به پیکر شهیدی بر خوردند که دفترچه یادداشتی📖 در جیبش قرار داشت وبعد چند سال قابل خواندن بود در صفحه آخرش نوشته بود 🌷🌿☘امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم آب وغذا را جیره بندی کرده ایم شهدا در انتهای کانال کنار هم قرار دارند دیگر شهدا تشنه نیستند فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه...😔 بچه ها با خواندن این دفترچه خیلی منقلب شدند😢 وباز هم به جستجو ادامه دادند اما باوجود پیدا شدن اکثر شهدا خبری از ابراهیم نبود. چرا که خود میخواست گمنام باشد او در فکه مانده تا خورشیدی برای راهیان نور باشد... 🔸خواهرشهید ابراهیم_هادی اواخر دهه هفتاد جستجو در منطقه فکه آغاز شد باز هم پیکر شهدا از کانال پیدا شد اما اکثر آنها گمنام بودند پیکر شهدای گمنام به ستاد تفحص رفت وقرار شد در ایام فاطمیه وپس از تشیع هر پنج شهید در یک نقطه از ایران به خاک بسپارند شبی که قرار بود پیکر شهدای گمنام در تهران تشیع شود ابراهیم را در خواب دیدم با موتور🏍 جلوی درب خانه ایستاد وبا شور حال خاصی گفت ما برگشتیم وشروع کرد به دست تکان دادن بار دیگر در خواب مراسم تشیع شهدا را دیدم تابوت یکی از شهدا تکانی خورد و ابراهیم از آن بیرون آمد باهمان چهره جذاب همیشگی به ما لبخند😊 می زد من فکر میکنم ابراهیم در روز شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیه بازگشت تا غبار غفلت از چهره مان را پاک کند به همین خاطر بر سر مزار هر شهید گمنام که می روم به یاد ابراهیم وابراهیم هادی های این ملت فاتحه ای میخوانم 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتاد وسوم 🔸 از مهمترین کارهایی که در محل انجام شد ترسیم چهره درسال ۷۶زیر پل شهید محلاتی بود سراغ آقا سید رفتم وگفتم تصویر شهید هادی را شما ترسیم کردید؟ سید گفت بله چطور مگه ؟ گفتم هیچی فقط خواستم تشکر کنم چون با این عکس هنوز آقا در محل حضور دارد سید گفت من این شهید رو نمیشناختم برای کشیدن چهره او هم چیزی نخواستم اما بعد از انجام این کار به قدری خدا به زندگی ام برکت داد که نمیتوانم حساب کنم.... ادامه داد خیلی چیزها از این تصویر دیدم باتعجب😳 پرسیدم مثلا چی ؟🤔گفت زمانی که این عکس را کشیدم نمایشگاه وجلوه گاه شهدا راه افتاد خانمی پیش من آمد وجعبه شیرینی به من داد وگفت برای این شهید تهیه شده وهمینجا پخش کنید . پرسیدم شما را میشناسید؟ . گفت نه منزل ما اطراف این عکسه من مشکلی تو زندگی داشتم چند وقت پیش که شما عکس شهید رو ترسیم میکردی از اینجا رد شدم با خودم گفتم خدایا اگر این شهدا پیش تو مقامی دارند به حق این شهید مشکلم را حل کن بعد هم قول دادم نمازم را اول وقت بخوانم وبرای شهیدی که اسمش را نمیدانستم فاتحه ای خواندم باور کنید خیلی سریع مشکلم حل شد 🔸سید ادامه داد پارسال اوضاع کاری من بهم خورد از جلوی عکس شهید رد میشدم دیدم به خاطر گذشت زمان تصویر زرد وخراب شد من هم داربست تهیه کردم ورنگها را برداشتم شروع کردم به درست کردن تصویر شهید باور کردنی نبود درست زمانی که کار تصویر تمام شد پروژه بزرگی به من پیشنهاد شد کا تمام مشکلاتم حل شد🤗 🔸آمده بود مسجد از من سراغ دوستان آقا ابراهیم را گرفت پرسیدم کار شما چیه شاید بتوانم مشکلتان را حل کنم گفت هیچی ، میخواهم بدانم این شهید هادی کی بوده قبرش کجاست ؟ بعد چند لحظه سکوت گفتم ابراهیم شهید گمنام است اما ؟ منزل ما اطراف تصویر شهید هادی قرار داره من دختر کوچکی دارم که هر روز صبح از جلوی تصویرش به طرف مدرسه میرویم یکبار از من پرسیر بابا این کیه؟ من گفتم اینها رفتند با دشمن جنگیدند ونگذاشتند دشمن به ما حمله کنه وبعد هم شهید شدند. دخترم هروقت از جلوی عکس شهید رد میشد به عکس شهید هادی سلام میکنه . چند شب قبل دخترم در خواب این شهید رامی بینه شهید هادی به دخترم میگوید :دختر خانم تو هروقت به من سلام میکنی من جوابت رو میدم! 😘برای توهم دعا میکنم که با این سن کم حجابت رو اینقدر رعایت میکنی حالا دخترم از من میپرسه این شهید هادی کیه ؟😔 قبرش کجاست؟ بغض گلویم را گرفت 😢وگفتم به دخترت بگو اگر میخوای شهید ازت راضی باشه مواظب حجاب ونمازت باش وبعد چند خاطره از شهید برایش تعریف کردم 🔸یادم افتاد روی تابلویی نوشته بود رفاقت وارتباط با شهدا دو طرفه هست اگر تو با آنها باشی آنها هم با تو خواهند بود . نوروز ۸۸بود برای تکمیل اطلاعات کتاب راهی گیلان غرب شدم در راه به شهر ایوان رسیدم موقع غروب بود وخیلی خسته بودم هیچ هتل ومهمانپذیر ی در شهر پیدا نکردم در دلم گفتم آقا ابراهیم ما دنبال کار شما آمدیم خودت ردیفش کن که همان موقع صدای اذان آمد با خودم گفتم اگر آقا ابراهیم اینجا بود به مسجد میرفت من هم راهی مسجد شدم نماز جماعت را خواندیم یه آقایی حدودا ۵۰سال جلو آمد وبا ادب سلام کرد ایشان پرسید شما از تهران آمدید؟ گفتم بله چطور مگه؟گفت از پلاک ماشینتان متوجه شدم بعد ادامه داد منزل ما نزدیک است همه چیز هم آماده است تشریف می آورید؟ گفتم ممنون من باید بروم . گفت امشب را استراحت کنید فردا حرکت کنید نمیخواستم قبول کنم خادم مسجد جلو آمد وگفت ایشان از مسئولین شهرداری اینجا هستند حرفشان را قبول کن .آنقدر خسته بودم که قبول کردم شام مفصل ، بهترین پذیرایی😋 انجام شد . صبح بعد از صبحانه مشغول خدا حافظی شدیم آقای محمدی گفت میتوانم علت حضورتان را در این شهر بپرسم؟ گفتم برای تکمیل خاطره یک شهید راهی گیلان غرب هستم سوال کرد کدام شهید؟ گفتم نمی شناسید از تهران آمده بود بعد عکسی از داخل کیف در آوردم ونشانش دادم با تعجب😳 نگاه کرد وگفت :این که آقا ابراهیم هست ؟من وپدرم نیروی شهید ابراهیم بودیم توی عملیاتها تو شناسایی ها......مات مبهوت😳 ایشان را نگاه کردم.نمیدانستم چه بگویم بغض گلویم را گرفت😥 . دیشب تا حالا به بهترین نحو از من پذیرایی شد میزبان ماهم که از دوستان اوست آقا ابراهیم ما به یاد تو نمازمان را اول وقت خواندیم شما هم🙄 ..... https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد وسوم 🔸 #حضور از مهمترین کارهایی که در محل انجام ش
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتاد وچهارم 🔸 وقتی تصمیم گرفتیم کاری برای آقا ابراهیم انجام دهیم تمام تلاش خودمان را انجام دادیم تا با کمک خدا بهترین کار انجام گیرد . هرچند میدانیم این مجموعه قطره ای💧 از دریای🌊 کمالات وبزرگواری های آقا ابراهیم نیز ترسیم نکرده اما در ابتدا از خدا تشکر کردم 🙏چون مرا با بنده پاک وخالص خودش آشنا نمود . همچنین خدا را شکر کردم که برای این کار انتخابم نمود. من در این مدت تغییرات_عجیبی در زندگی خودم حس کردم☺️ . نزدیک به دو سال شصت مصاحبه وچندین سفر کاری وچندین بار تنظیم متن و....انجام شد . دوست داشتم نام مناسبی که با روحیات ابراهیم هماهنگ باشد برای کتاب پیدا کنم . حاج حسین را دیدم. پرسیدم :چه نامی برای این کتاب پیشنهاد میکنید؟ ایشان گفتند: 🌷اذان ، چون بسیاری از بچه های جنگ ابراهیم را به اذان هایش میشناختند ، به آن اذان های عجیبش یکی دیگر از بچه ها جمله شهید ابراهیم حسامی راگفت : 🌷عارف پهلوان اما در ذهن خودم نام مجموعه را اذان انتخاب کردم شب بود که به این موضوعات فکر میکردم . قرآنی کنار میز بود توجهم به آن جلب شد🤔 قرآن را برداشتم. در دلم گفتم خدایا 🙄این کار برای بنده صالح وگمنام تو بوده میخواهم نام این مجموعه نظر قرآن را جویا شوم! بعد به خدای خودم گفتم تا اینجای کار همه اش لطف شما بوده من نه ابراهیم را دیده بودم نه سن وسالم می خورد که به جبهه بروم اما همه گونه محبت خود را شامل حال ما کردی تا این مجموعه تهیه شد خدایا من نه استخاره بلد هستم نه میتوانم مفهوم آیات را درست برداشت کنم بعد بسم الله گفتم . سوره حمد را خواندم وقرآن را باز کردم آن را روی میز گذاشتم 📖. صفحه ای که باز شده بود را با دقت نگاه کردم😳 با دیدن آیات بالای صفحه رنگ از چهره ام😨 پرید! سرم داغ شده بود بی اختیار اشک😢 در چشمانم حلقه زد . در بالای صفحه آیات ۱۰۹ به بعد سوره جلوه گری می کرد که میفرماید: 🌷سلام بر ابراهیم 👈اینگونه نیکو کاران را جزا میدهیم به درستی که او از بندگان مومن ما بود https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد وچهارم 🔸 #سلام_بر_ابراهیم وقتی تصمیم گرفتیم کاری
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتاد وپنجم 🔸 این حرف ما نیست قرآن میگوید شهدا شاهدان این عالم اند وبهتر از زمان ظاهری خود از پس پرده خبر دارند ! در دوران جمع آوری خاطرات برای این کتاب بارها دست عنایت خدا وحمایتهای آقا ابراهیم را مشاهده کردیم بارها خودش آمد وگفت برای مصاحبه🎤 سراغ چه کسی بروید ؟ اما بیشترین حضور آقا ابراهیم ودیگر شهدا را در حوادث سخت روزگار شاهد بودیم . این حضور در حوادث وفتنه هایی که در سالهای پس از جنگ پیش آمد به خوبی حس می شد در تیرماه سال ۱۳۷۸فتنه ای رخ داد که دشمنان نظام بسیار به آن دلخوش کردند😏 اما خدا خواست که سر انجامی شوم نصیب فتنه گران👹 شود در شب اولی که این فتنه به راه افتاد وهنوز زمانی که کسی از شروع درگیری ها خبر نداشت در عالم رویا سردار شهید محمد بروجردی را دیدم! ایشان همه بچه های مسجد را جمع کرده بود وآنها را سر یکی از چهار راه های تهران برد درست مثل زمانی که حضرت امام وارد ایران شد در روز ۱۲بهمن هم مسئولیت انتظامات با ایشان بود من هم با برادر بروجردی حضور داشتم یکدفعه دیدم ابراهیم هادی وجواد افراسیابی ورضا وبقیه دوستان شهید ما به کنار برادر بروجردی آمدند ! خیلی خوشحال شدم میخواستم به سمت آنها بروم اما دیدم که برادر بروجردی برگه ای 🗒در دست دارد و مثل زمان عملیات مشغول تقسیم نیرو ها در مناطق مختلف تهران است او همه نیرو هایش از جمله ابراهیم را در مناطق مختلف دانشگاه پخش کرد صبح روز بعد خیلی به این رویا فکر کردم یعنی چه تعبیری داشت ؟ تا اینکه رفقای ما تماس گرفتند وخبر درگیری اطراف دانشگاه تهران وحادثه کوی دانشگاه را اعلام کردند تا این خبر را شنیدم بلا فاصله به یاد رویای شب قبل خودم افتادم فتنه ۷۸ خیلی سریع به پایان رسید مردم بایک تجمع مردمی در۲۳تیرماه خط بطلانی بر همه فتنه گر ها 👹کشیدند در آن روز بود که علی نصرالله را دیدم با آن حال خراب آمده بود در راهپیمایی شرکت کند گفتم حاج علی تمام این فتنه ها را شهدا جمع کرده اند . حاج علی برگشت وگفت مگر غیر از اینه؟😊 👌مطمئن باش کار خود شهدا بود 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد وپنجم 🔸 #شهیدان_زنده_اند این حرف ما نیست قرآن میگ
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت هفتادوهفتم 🔸 بعد از حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابراهیم همه زندگی من بود خیلی به اودلبسته بودیم. اونه تنها یک برادر، که مربی مانیز بود بارها بامن در مورد حجاب صحبت میکرد چادر یک یادگار حضرت زهرا علیه السلام است ایمان یک زن وقتی کامل میشود که حجاب را کامل رعایت کند و... وقتی میخواستیم از خانه بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم به ما در مورد نحوه برخورد با نامحرم را صحبت میکرد اما هیچگاه امر ونهی نمیکرد موقع نماز صبح هم ما را با شوخی وخنده بیدار میکرد همیشه به دوستان خود در مورد اذان گفتن نصیحت میکرد هرجا هستید حتی اگر سوار موتور هستید توقف کنید وموقع اذان پروردگار را صدا کنید واذان بگویید زمانی که ابراهیم مجروح🤕 بود به خانه آمد خوب به یاد دارم که دوستانش برای دیدار او می آمدند شروع به خواندن این اشعار میکرد اگرعالم همه باماستیزند🌷اگرباتیغ خونم رابریزند اگرشویندباخون پیکرم را🌷اگرگیرندازپیکرسرم را اگربا آتش وخون خوبگیرم🌷زخط سرخ رهبری برنگردم بارها شنیده بودم که از این حرف میگفتند فقط میرویم به جبهه برای شهید شدن و.... اصلا خوشش نمی آمد به دوستانش می گفت همیشه بگوییدما تا جایی که نفس داریم برای و اسلام خدمت میکنیم اگر خدا خواست نمره ما بیست شد آنوقت شهید شویم آنقدر باید با این بدن کار وفعالیت در راه خدا کنیم که وقتی خودش صلاح دید پای کارنامه ما را امضاء کند وشهید شویم 🔸سالها از شهادت ابراهیم میگذشت تا اینکه سال ۱۳۹۰ شنیدم که قرار است نگ یادبودی برای روی قبر یکی از شهدای گمنام در بهشت زهرا علیه السلام ساخته شود. ابراهیم عاشق گمنامی بود در واقع یکی از شهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم می شد این گذشت تا اینکه به مزار یادبود او رفتم و زمانی که برای اولین بار در مقابل سنگ مزار ابراهیم قرار گرفتم بدنم لرزید ورنگم پرید😨 وبا تعجب 😳به اطراف نگاه میکردم به یاد 🤔بعد از عملیات آزادی خرمشر افتادم که پسر عموی مادرم حسن سراجیان به شهادت رسید . آن زمان ابراهیم مجروح🤕 بود وبا عصا راه می رفت اما به خاطر شهادت ایشان به بهشت زهرا علیه السلام آمد . وقتی حسن را دفن کردند ابراهیم جلو آمد وگفت خوش به حالت حسن چه جای خوبی هستی قطعه۲۶وکنار خیابان اصلی هرکی از اینجا رد بشه یه فاتحه برات میخونه وتو رو یاد می کنه بعد ادامه داد من هم باید بیام پیش تو دعا کن من هم بیام اینجا وهمینطور با عصای خود چند قبر آنطرفتر از قبر حسن را نشان داد چند سال بعد شهدای گمنام آن قسمت دفن کردند وبعد به طرز عجیبی سنگ یادبود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت 👉 https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🔴 #اطلاعیه 🔺 #توجه با سلام و عصر بخیر قابل توجه دوستان عزیز همون طور که خدمتتون عرض کردم توسط یک
واقف گرامی: کاربر یا مهدی ادرکنی به نیابت از: ___ مبلغ : 10 سهم (50 هزار تومان) سهام باقی مانده: 50 خداوند خیر دنیا و آخرت نصیب این عزیز و خانواده گرامیشون عنایت بفرماید، سلامتیشون صلوات https://eitaa.com/vaqf_hadi
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🔴 #اطلاعیه 🔺 #توجه با سلام و عصر بخیر قابل توجه دوستان عزیز همون طور که خدمتتون عرض کردم توسط یک
#کمک_به_طرح #سلام_علی_ابراهیم واقف گرامی: کاربر *** استوار به نیابت از: ___ مبلغ : 6 سهم (30 هزار تومان) سهام باقی مانده: 44 خداوند خیر دنیا و آخرت نصیب این عزیز و خانواده گرامیشون عنایت بفرماید، سلامتیشون صلوات #وقف_هادی https://eitaa.com/vaqf_hadi