طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت شصت ودوم 🔸 #ما_تو_را_دوست_داریم پاییز سال ۱۳۶۱بود بار
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت شصت وسوم
🔸 #عملیات_زین_العابدین_علیه_السلام
آذرماه ۱۳۶۱بود معمولا #ابراهیم هرجا میرفت با روی باز از او استقبال میکردند بسیاری از فرماندهان شجاعت ودلاوری های او را شنیده بودند یکبار به گردان ما آمد وباهم صحبت میکردیم صحبت ما به درازا کشید وقتی برگشتم فرمانده پرسید کجا بودی ؟ گفتم یکی از رفقا آمده بود با من کار داشت پرسید اسمش چیه ؟ گفتم #ابراهیم_هادی...
یکدفعه گفت😳 #ابراهیم میگن همینه اینکه از قدیمی های جنگه چطور باهاش رفیق شدی ؟ با غرور خاصی گفتم خُب بچه محل ماست برگشت وگفت یکبار بیارش اینجا برای بچه ها صحبت کنه منم کلاس😎 گذاشتم گفتم سرش شلوغه ببینم چی میشه روز بعد رفتم ببینمش موقع برگشت گفت صبر کن برسونمت وبا فرمانده تون صحبت کنم در مسیر باید از یک آبراه رد میشدیم گفتم آقا #ابراهیم برو بالاتر با سرعت بیا از اینجا گیر میکنی گفت وقتش رو ندارم تو دلم خندیدم😁 گفتم چطور میخواد رد بشه چه حالی میده اگه گیر کنه #ابراهیم یه الله اکبر بلند گفت ویه بسم الله وبا دنده یک رد شد وگفت ماهنوز قدرت الله اکبر را نمیدانیم..
گردان برای عملیات آماده میشد #ابراهیم برخلاف همیشه با لباس نظامی واسلحه وسربند آمد از او پرسیدم خندید😆 و گفت #اطاعت_از_فرمانده_واجب است بعد چند کیلومتر راه در تاریکی شب به مواضع دشمن رسیدیم من آرپیجی زن بودم بخاطر همین جلو تر بودم ما از داخل یک باریکه با شیپ کم به سمت نوک تپه حرکت میکردیم هنوز به نوک تپه نرسیده بودیم که منوری شلیک شد انگار عراقی ها میدانستند ومنتظر ما بودند وبعد هم از سه طرف آتش وگلوله میریختند آب دهنم را قورت دادم مرگ رو با چشمام می دیدم در همین حال یکی سینه خیز پایم را گرفت باورم نمیشد #ابراهیم بود بلافاصله آرپیجی رو از من گرفت وجلو رفت وبا صدای الله اکبر آرپیجی رو شلیک کرد سنگری که بیشترین تیر اندازی را میکرد منهدم شد #ابراهیم از جا بلند شد وفریاد زد #شیعه_های_امیرالمومنین_بلند_شید_دست_مولا_پشت_سر_ماست بچه ها هم روحیه گرفتند منم با الله اکبر بلند شدم همه شلیک میکردند همه عراقی ها فرار کردند چند لحظه بعد دیدم #ابراهیم نوک تپه ایستاده کار تصرف تپه خیلی سریع انجام شد بعد عملیات، گردانها به عقب برگشتند اما یک گردان بود مجروحین وشهدای خودشان را جا گذاشتند #ابراهیم وقتی با فرمانده شان صحبت میکرد داد میزد تابه حال او را اینطور عصبانی😡 ندیده بودم میگفت شما که میخواستید برگردید نیرو وتجهیزات هم داشتید چرا مجروحین🤕 وشهدا را جا گذاشتید چرااااا
با مسئول محور صحبت کرده بود وبه همراه جواد افراسیابی وچند نفر از رفقا طی چند شب ۱۸مجروح و۹شهید را به عقب انتقال دادند حتی پیکر یک شهید را از ده متری مواضع دشمن با شگرد خاصی به عقب آورده بودند #ابراهیم بعد این عملیات کمی کسالت پیدا کرد وبا هم به تهران آمده بودیم ودر تهران به فعالیت فرهنگی مذهبی را ادامه داد.
https://eitaa.com/vaqf_hadi
#وقف_هادی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت شصت وسوم 🔸 #عملیات_زین_العابدین_علیه_السلام آذرماه ۱۳۶
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⚫️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت شصت وچهارم
🔸 #روزهای_آخر
آخر آذر ماه بود با ابراهیم برگشتیم تهران درعین خستگی خیلی خوشحال بود می گفت هیچ شهید یا مجروحی در منطقه باقی نمانده وهرچه بود آوردیم امشب چقدر چشمهای منتظر را خوشحال کردیم
من بلافاصله از موقعیت سوءاستفاده کردم وگفتم آقا ابراهیم چرا برای خودت دعا میکنی گمنام باشی ؟!
منتظر این سوال نبود لحظه ای سکوت کرد وگفت من مادرم را آماده کردم حتی گفتم برایم دعا کند ..
اما این جواب سوالم نبود😒
♻️دی ماه بود حال وهوای #ابراهیم خیلی فرق کرده بود دیگر خبری ازحرفهای عوامانه وشوخی نبود حتی بعضی از دوستان او را شیخ #ابراهیم صدا میزدند
در تاریکی شب باهم قدم میزدیم پرسیدم آرزوی شما شهادته درسته؟!
خندید😁 وبعد چند لحظه گفت شهادت ذره ای از آرزوی من است من میخواهم چیزی از من نماند ومثل ارباب بی کفن حسین علیه السلام قطعه قطعه شوم وجنازه ام برنگردد و گمنام باشم
بعد به زورخانه رفتیم وبرای فردا بچه ها را به نهار دعوت کرد😋 فردا قبل نهار موقع نماز ابراهیم را پیش نماز کردیم حالت عجیبی داشت انگار در این دنیا نبود
در هیئت ، توسلِ ابراهیم به حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیه بود
ودر ادامه میگفت به یاد همه شهدای گمنام مثل مادر سادات که قبر ونشانی ندارند
♻️اواسط بهمن بود که ابراهیم وعلی نصرالله ساعت نه شب به خونه ما اومدن ابراهیم را بغل کردم وبوسیدم هوا سرد بود ومن خونه تنها بودم گفتم شام خوردید؟
ابراهیم گفت نه زحمت نکش گفتم تعارف نکنید تخم مرغ درست میکنم شام مختصری میخوریم
گفتم امشب بچه ها نیستند وکرسی هم به راهه اگر کار ندارید همینجا بمانید
ابراهیم هم قبول کرد با خنده گفتم داداش ابراهیم توی این سرما با شلوار کُردی راه میری ؟ اوهم خندید 😁وگفت نه ، چهارتا شلوار پام کردم بعد هم سه تا شلوار رو در آورد ورفت زیر کرسی ومن با علی صحبت میکردم نمیدانم خوابش برد یا نه اما یکدفعه از جا پرید وصورتم را نگاه کرد وبی مقدمه گفت: علی جان تو چهره من شهادت میبینی؟ توقع این سوال را نداشتم به صورت ابراهیم نگاه کردم با آرامش خاصی گفتم بعضی از بچه ها قبل شهادت حالت عجیبی دارند اما ابراهیم جون تو همیشه این حالت رو داری سکوت تمام اتاق رو فرا گرفته بود یکدفعه ابراهیم بلند شد وگفت علی جون پاشو باید سریع حرکت کنیم 😳 باتعجب گفتم کجا؟ گفت سریع باید بریم مسجد وشلوار پوشید وبا علی به راه افتادند...
https://eitaa.com/vaqf_hadi
#وقف_هادی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⚫️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت شصت وچهارم 🔸 #روزهای_آخر آخر آذر ماه بود با ابراهیم برگ
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت شصت وپنجم
🔸 #فکه_آخرین_میعادگاه
نیمه شب بود که آمدیم مسجد #ابراهیم با بچه ها خدا حافظی کرد وبعد هم رفت خانه از مادر وخانواده اش هم خدا حافظی کرد از مادر خواهش کرد که برای شهادتش دعا کند 😔صبح زود هن راهی منطقه شدیم #ابراهیم کمتر حرف میزد بیشتر مشغول ذکر یا قرآن بود رسیدیم اردوگاه لشکر در شمال فکه بچه ها باشنیدن برگشت #ابراهیم خوشحال وبه دیدن #ابراهیم می آمدند حاج حسین هم آمد بعد سلام واحوالپرسی #ابراهیم پرسید بچه ها مشغول شدند خبریه؟ حاجی گفت فردا حرکت میکنیم برای عملیات وادامه داد باید بچه های اطلاعات عملیات را بین گردانها تقسیم کنم ولیستی جلوی ابراهیم گذاشت وگفت نظرت چیه ؟ #ابراهیم هم یکی یکی نظر داد
عصر همان روز #ابراهیم حنا بست وموهای سرش کوتاه وریشش را مرتب کرد چهره زیبای او ملکوتی تر شده بود غروب به یکی از دیدگاه های منطقه رفتیم و #ابراهیم با دوربین🔭 نگاه میکرد وروی کاغذ چیزی می نوشت میگفت دلم خیلی شور میزنه گفتم چیزی نیست ناراحت نباش
پیش یکی از فرماندهان سپاه قدر رفتیم #ابراهیم گفت حاجی این منطقه حالت خاصی داره خاک تمام این منطقه رملی ونرم هست حرکت نیرو توی این دشت مشکله عراق هم موانع درست کرده به نظرت این عملیات موفق میشه؟
فرمانده گفت این دستور فرماندهی هست و به قول امام ما مامور به وظیفه ایم نتیجه اش با خداست
فردا عصر بچه های گردان آماده شدند وآخرین جیره خود راتحویل گرفتند وآماده حرکت به سمت فکه شدند
چهره ابراهیم ملکوتی تر شده بود باهمه بچه ها دست داد کشیدمش کنار گفتم داداش #ابراهیم خیلی نورانی شدی!
نفس عمیقی کشید با حسرت گفت بهشتی که شهید شد خیلی ناراحت بودم😔 وبا خودم گفتم خوش بحالش اصغروصالی وخیلی رفقای دیگه ما رفتند طوری شد که بهشت زهرا بیشتر رفیق داریم بعد نفس عمیقی کشید وگفت خیلی دوست دارم شهید بشم اما #خوشکل_ترین_شهادت_رو_میخوام منتظر ادامه صحبت بودم که قطرات😭 اشک از گوشه چشمش جاری شد #ابراهیم ادامه داد اگر جایی بمانی ودست احدی به تو نرسد تو باشی آقا ومولا هم بیاد سرت رو دامن بگیره این خوشکل ترین شهادته
گفتم داداش #ابراهیم این حرفا چیه وبحث رو عوض کردم گفتم بیا با گروه فرماندهی بریم جلو هرجا که احتیاج شد کمک می کنی
گفت نه من میخوام با #بسیجی ها باشم
بعد باهم حرکت کردیم وآمدیم سمت گردانهای خط شکن
گفتم آقا #ابراهیم مهمات برات چی بگیرم؟ گفت دوتا نارنجک💣 ،اسلحه هم اگر لازم شد از عراقی ها میگیریم
حاج حسین الله کرم از دور خیره #ابراهیم شده بود با #ابراهیم رفتیم طرفش بی اختیار #ابراهیم را در آغوش گرفت و چند لحظه ای در این حالت بودند گویی میدانستند این آخرین دیدار است بعد #ابراهیم ساعت مچی اش را باز کرد و گفت واین هم یادگار برای شما حاج حسین چشماش پر اشک شد وگفت پیشت باشه شاید احتیاج شد ابراهیم گفت نه من بهش احتیاجی ندارم
ابراهیم از آخرین تعلقات مادی جدا شد وبعد هم رفت پیش بچه های گردان
#وقف_هادی
https://eitaa.com/vaqf_hadi
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت شصت وهفت 🔸 #کانال_کمیل یکی از مسئولین اطلاعات را دیدم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت شصت وهشتم
🔸 #غروب_خونین
عصر روز ۲۲بهمن ۱۳۶۱بود برای من خیلی دلگیر تر بود بچه های اطلاعات به سنگرشان رفتند من دوباره با دوربین نگاه میکردم احساس کردم از دور چیزی در حال حرکت است با دقت بیشتری نگاه کردم کاملا مشخص بود سه نفر در حال حرکت به سمت ما هستند در راه مرتب زمین می خوردند و بلند میشدند آنها زخمی وخسته بودند معلوم بود از همان کانال می آیند . فریاد زدم بچه ها را صدا کردم وبه بچه ها گفتم تیر اندازی نکنید میان سرخی غروب بالاخره به خاکریز ما رسیدند به محض رسیدن از آنها سوال کردیم از کجا می آیید؟ حال حرف زدن نداشتند یکی از آنها آب🚰 خواست سریع قمقمه ام را به او دادم دیگری از شدت ضعف وگرسنگی بدنش میلرزید کمی که به حال آمدند گفتند ما بچه های کانال هستیم با اضطراب پرسیدم بقیه چی شدند؟ در حالی که به سختی سرش را بالا می آورد گفت فکر نمیکنم کسی غیر از ما زنده باشه هول شدم وپرسیدم این چند روز چطور مقاومت کردید؟
حال حرف زدن نداشت کمی مکث کرد و گفت : ما این دو روز اخیر زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال را سر پا نگه داشته بود دوباره نفسی تازه کرد وبه آرامی گفت عجب آدمی بود یک طرف آرپی جی میزد یک طرف با تیر بار شلیک میکرد عجب قدرتی داشت دیگری پرید توی حرفش وگفت: همه شهدا را در انتهای کانال روی هم چیده بود آذوقه وآب رو تقسیم میکرد به مجروح ها میرسید اصلا این پسر خستگی نداشت😒 گفتم از کی داری حرف میزنی ؟ گفت : جوانی بود موهایش کوتاه وشلوار کردی پاش بود دیگری گفت از روز اول چفیه عربی دور گردنش بود چه صدایی داشت مداحی میکرد وبه بچه ها روحیه میداد
داشت روح از بدنم خارج میشد سرم داغ🤯 شد آب دهانم را فرو دادم . این مشخصات #ابراهیم بود بانگرانی نشستم دستانش را گرفتم با چشمانی گرد شده 😳از تعجب گفتم آقا ابراهیم رو میگی درسته ؟ الان کجاست ؟ یکی از آنها گفت تا آخرین لحظه که عراق آتش🔥 میریخت زنده بود بعد به ما گفت عراق نیرو هایش را برده عقب حتما میخواد آتش سنگین☄ بریزه شما هم اگر حال دارید تا این اطراف خلوته برید عقب خودش هم رفت به مجروح ها برسه ماهم آمدیم عقب...
دیگری گفت من دیدم که زدنش با همان انفجار های اول☄ افتاد زمین بی اختیار بدنم سست😕 شد واشک از چشمانم😭 جاری شد شانه هایم مرتب تکان میخورد دیگر نمیتوانستم خودم را کنترل کنم سرم را روی خاک گذاشتم وگریه😭 میکردم وتمام خاطراتی که با ابراهیم داشتم را در ذهنم مرور میکردم خواستم به سمت کانال حرکت کنم یکی از بچه ها جلوی من ایستاد وگفت با رفتن تو که ابراهیم بر نمیگرده ببین چه آتیشی☄ دارن میریزن
آن شب ما را به عقب منتقل کردند خیلی ها رفقایشان را جا گذاشته بودند وقتی وارد دوکوهه شدیم صدای حاج صادق آهنگران در حال پخش بود که میگفت:
🌷ای از سفر برگشتگان
🌷کو شهیدانتان کو شهیدانتان
صدای گریه بچه ها بیشتر شد😭 خبر شهادت ومفقود شدن ابراهیم سریع پخش شد یکی از رزمندگان که برای دیدن پسرش آمده بود با ناراحتی😔 گفت: همه داغدار هستیم اگر پسرم شهید میشد اینقدر ناراحت نمیشدم هیچ کس نمیدونه ابراهیم چه انسان بزرگی بود روز بعد همه بچه های لشکر را به مرخصی فرستادند وما آمدیم تهران هیچکس جرات نداشت خبر شهادت ابراهیم را اعلام کند اما چند روز بعد زمزمه مفقود شدنش همه جا پیچید
#وقف_هادی
https://eitaa.com/vaqf_hadi
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت شصت وهشتم 🔸 #غروب_خونین عصر روز ۲۲بهمن ۱۳۶۱بود برای من
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت شصت ونهم
🔸 #اوج_مظلومیت
با اینکه سن من زیاد نبود اما خدا لطف کرد تا با بهترین بندگانش در گردان کمیل همراه باشیم
ما در شب عملیات تا کانال سوم پیش رفتیم اما بخاطر کوچک بودن ، همه بچه ها به کانال دوم برگشتیم کانالی که بعد ها به کانال کمیل معروف شد من هم به همراه بچه ها پنج روز را در این کانال سپری کردم
از صبح روز بعد تک تیر اندازان عراقی هرجنبنده ای را مورد هدف قرار می دادند یادم هست #ابراهیم هادی با آن قدرت بدنی کانال را سر پا نگه داشت بعد از شهادت فرماندهان گردان ما اوکانال را مدیریت میکرد او نیروها را تقسیم کرد وبلافاصله در قسمتی از کانال مستقر نمود . در انتهای کانال یک انحناء داشت #ابراهیم وچند نفر دیگر شهدا را به آنجا منتقل کردند ومجروحین را به گوشه ای دیگر انتقال دادند تا در زیر آتش🔥 نباشند
ابراهیم در آن روز با ندای اذان بچه ها را برای نماز آماده میکرد ودر آن شرایط هر سه وعده ما نماز جماعت برپا کردیم ابراهیم با این کارها به ما روحیه میداد وهمه نیرو ها را به آینده امیدوار میکرد دو روز بعد از شروع عملیات خواستیم به عقب برگردیم اما پشت و روبه روی ما تانک ونفر بر بیشتر شد وکماندو های عراقی تحت پوشش تانکها جلو آمدند آنها فهمیده بودند که در این دشت فقط داخل این کانال نیرو مانده ، یادم هست شهید سید جعفر طاهری قبضه آرپی جی را برداشت وبا یک شلیک دقیق تانک دشمن را زد 💥همین باعث شد آنها کمی عقب بروند بچه ها هم باشلیک پیاپی چند نفر را کشتند وچند نفر از نیرو ها را اسیر گرفتند در آن شرایط سخت ۵اسیر هم به ما اضافه شد نبود آب وغذا همه ما را کلافه کرده بود
عراقی ها بلندگوهای خود را روشن کرده بودند وفردی که از منافقین بودبچه ها را با آب خنک❄️ وغذا به تسلیم شدن تشویق میکرد😋 تشنگی وگرسنگی امان همه را بریده بود چند نفر از بچه ها گفتند بیایید برویم تسلیم شویم ما وظیفه خودمان را انجام دادیم . یکی از همان بچه های بسیجی جواب داد اگر ما تسلیم شویم وتصاویر ما را امام ببیند وناراحت شود ما چه کنیم ؟😔 مگرمانیامدیم دل امام راشاد کنیم؟ ابراهیم وقتی نظر جمع را فهمید خوشحال شد😊 وهرچه آذوقه ومهمات داشتیم را جمع کرد وبین بچه ها تقسیم کرد وبه ۵ عراقی هم یک قمقمه آب داد بعضی ها ناراحت شدند اما ابراهیم گفت آنها مهمان ما هستند
سحر روز بعد یعنی۲۲بهمن تانکهای دشمن عقب رفتند تعدادی از بچه ها از فرصت استفاده کردند ودر دسته های چند نفره به عقب رفتند اما برخی از آنها به اشتباه روی مین رفتند💥
ساعتی بعد حجم آتش🔥 دشمن خیلی زیاد شد وکسی نمیتوانست کاری انجام دهد عصر ۲۲بهمن عراقی ها با گلوله باران ☄شدید خود را به کانال ما رساندند یک افسر عراقی ویک سرباز به داخل کانال آمدند وبه اولین مجروحی که رسیدند افسر عراقی لگدی به صورتش زد وبه سرباز دستور داد شلیک کند سرباز هم شلیک کرد به دومین مجروح رسیدند نوجوان معصوم بود که افسر عراقی بایک لگد به صورتش از سرباز خواسته بود شلیک کند اما سرباز امتناع کرد وشلیک نکرد افسر عراقی سر او داد زد وبا کلت خودش به صورت او زد سرباز عراقی کنارشهدای ما نقش بر زمین شد افسر عراقی سریع از کانال رفت بیرون وبه نیرو هایش دستور شلیک داد دقایقی بعد همه عراقی ها با تصور اینکه همه مجروحین داخل کانال شهید شدند کانال را ترک کردند ودیگر صدای تیری نیامد وبا غروب آفتاب سکوت عجیبی در فکه ایجاد شد من وچندین نفر دیگر که میان شهدا زنده مانده بودیم از جا بلند شدیم کمی به اطراف نگاه کردیم کسی در آنجا نبود با تاریک شدن هوا به سمت نیروهای خودی حرکت کردیم وقبل روشن شدن هوا خودمان را به نیروهای خودی رساندیم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت شصت ونهم 🔸 #اوج_مظلومیت با اینکه سن من زیاد نبود اما خد
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت هفتاد
🔸 #اسارت
از خبر مفقود شدن #ابراهیم یک هفته میگذشت قبل از ظهر آمدم جلوی مسجد جعفر جنگروی هم آنجا بود خیلی ناراحت وبهم ریخته بود هیچ کس این خبر را باور نمی کرد
مصطفی هم آمد داشتیم در مورد #ابراهیم صحبت میکردیم یکدفعه محمد آقا تراشکار جلو آمد وبیخبر از همه جا گفت: بچه ها شما کسی رو به اسم dابراهیم_هادی میشناسید؟! یکدفعه همه ما ساکت شدیم وبا تعجب😳 همدیگه رو نگاه کردیم آمدیم جلو گفتیم چی شده؟ چی میگی؟
بنده خدا حول شد گفت هیچی بابا برادر خانمم چند ماهه که مفقود شده من هرشب ساعت ۱۲ رادیو بغداد رو گوش میکنم عراق اسم اسیر ها رو آخر شب اعلام میکنه
دیشب داشتم گوش می کردم که یکدفعه مجری که فارسی حرف میزد با خوشحالی گفت در این عملیات #ابراهیم_هادی از فرماندهان ایرانی در جبهه غرب به اسارت نیرو های ما در آمده
داشتیم بال در می آوردیم از اینکه #ابراهیم_هادی زنده است خیلی خوشحال شدیم
سریع رفتیم سراغ بچه ها وحاج علی صادقی با صلیب سرخ🏥 نامه نگاری کرد وبه برادر #ابراهیم خبر دادیم وهمه از این خبر خوشحال شده بودند
مدتی بعد از صلیب سرخ نامه رسید . در جواب نامه آمده بود من ابراهیم هادی ۱۵ ساله اعزامی از نجف آباد اصفهان هستم فکر کنم شما هم مثل عراقی ها با یکی از فرماندهان غرب کشور اشتباه گرفتید هرچند جواب نامه آمد اما بسیاری از رفقا تا هنگام آزادی اسرا منتظر بازگشت ابراهیم بودند
بچه ها در هیئت هر وقت اسم #ابراهیم می آمد روضه حضرت زهرا علیه السلام می خواندند وصدای گریه بچه ها بلند می شد
https://eitaa.com/vaqf_hadi
#وقف_هادی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد 🔸 #اسارت از خبر مفقود شدن #ابراهیم یک هفته میگذشت
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت هفتاد ویکم
🔸 #فراق
یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت هیچکدام از رفقای ابراهیم حال روز خوبی نداشتند هرجا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم واشک😢 میریختیم
برای دیدن یکی از بچه ها به بیمارستان رفتیم رضا گودینی هم آنجا بود وقتی رضا را دیدم انگار داغ دلش تازه شده بود بلند بلند گریه😭 می کرد . بعد گفت بچه ها دنیا بدونه ابراهیم برای من جای زندگی نیست مطمئن باشید در اولین عملیات شهید میشم یکی دیگر از بچه ها گفت ما نفهمیدیم ابراهیم که بود او بنده خالص خدا بود بین ما مدتی زندگی کرد تا بفهمیم معنی بنده خدا بودن چیست دیگری گفت ابراهیم به تمام معنا یک پهلوان عارف بود
پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت هرچه مادر از ما می پرسید ابراهیم چرا مرخصی نمی آید با بهانه های مختلف بحث را عوض می کردیم یا اینکه می گفتیم فعلا عملیاته نمیتونه بیاد تا اینکه یک بار آمده بود داخل اتاق روبه روی عکس ابراهیم نشست واشک می ریخت😭 جلو آمدم وگفتم مادر چی شده گفت من بوی ابراهیم را حس میکنم ابراهیم الان توی این اتاقه همینجاست😔 و....
وقتی که گریه اش تمام شد گفت من مطمئنم که ابراهیم شهید شده وادامه داد دفعه آخر خیلی فرق کرده بود هرچه گفتم بیا بریم خاستگاری می خوام دامادت کنم اما او می گفت مطمئنم که بر نمی گردم نمی خواهم چشم گریانی گوشه اتاق منتظر من باشه
چند روز بعد هم دوباره جلوی عکس ابراهیم گریه😭 کرد بالاخره مجبور شدیم دائی را بیاوریم وبه مادر حقیقت را بگوید آن روز حال مادر بهم خورد ناراحتی قلبی او شدید تر شد ودر سی سی یو بیمارستان بستری شد
سالها بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا میبردیم بیشتر دوست داشت به قطعه ۴۴ برود به یاد #ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام می نشست هر چند گریه برای او بد بود اما عقده دلش😭 را آنجا باز میگرد وحرف دلش را باشهدای گمنام میگفت 😔
https://eitaa.com/vaqf_hadi
#وقف_هادی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد ویکم 🔸 #فراق یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت هفتاد ودوم
🔸 #تفحص
سال ۱۳۶۹ آزادگان به میهن باز گشتند وبچه ها هنوز امید خود را از دست نداده بودند . سال بعد تعدادی از رفقای #ابراهیم برای بازدید به مناطق عملیاتی وراهی فکه شدند در این سفر به تعدادی از پیکر شهدا برخورد کردند وآنها را به تهران منتقل کردند . چند روز بعد به دیدار مادر شهید رفتیم به من گفت شما میدانید پسر من کجا شهید شد؟ گفتم بله ما باهم بودیم پرسید حالا که جنگ تمام شده نمیتونید پیکرش رو پیدا کنید وبرگردانید؟😔 با این حرف مادر شهید با چند تن از فرماندهان ودلسوختگان جنگ صحبت کردیم 🤔وباهم قرار گذاشتیم که به دنبال پیکر رفقای خود باشیم
پس از جستجو مجدد پیکر سیصد شهید از جمله فرزند همان مادر شهید پیدا شد
پس از آن گروهی به نام تفحص شهدا شکل گرفت ودر مناطق مختلف مرزی مشغول جستجو شدند از بچه های تفحص که ابراهیم را میشناختند میگفتند بنیانگذار گروه تفحص ابراهیم_هادی بوده اوبعد عملیات به دنبال پیکر شهدا می گشت پنج سال پس از پایان جنگ شهدای کمیل یکی پس از دیگری پیدا می شد اما خبری از ابراهیم نبود علی محمودوند مسئول گروه تفحص که پنج روز در کانال در محاصره دشمن بود خود را مدیون ابراهیم میدانست ومیگفت خاک فکه بوی غربت_کربلا میدهد
یک روز در حین جستجو به پیکر شهیدی بر خوردند که دفترچه یادداشتی📖 در جیبش قرار داشت
وبعد چند سال قابل خواندن بود در صفحه آخرش نوشته بود
🌷🌿☘امروز روز پنجم است که در محاصره هستیم آب وغذا را جیره بندی کرده ایم شهدا در انتهای کانال کنار هم قرار دارند دیگر شهدا تشنه نیستند فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه...😔
بچه ها با خواندن این دفترچه خیلی منقلب شدند😢 وباز هم به جستجو ادامه دادند اما باوجود پیدا شدن اکثر شهدا خبری از ابراهیم نبود. چرا که خود میخواست گمنام باشد او در فکه مانده تا خورشیدی برای راهیان نور باشد...
🔸خواهرشهید ابراهیم_هادی
اواخر دهه هفتاد جستجو در منطقه فکه آغاز شد باز هم پیکر شهدا از کانال پیدا شد اما اکثر آنها گمنام بودند
پیکر شهدای گمنام به ستاد تفحص رفت وقرار شد در ایام فاطمیه وپس از تشیع هر پنج شهید در یک نقطه از ایران به خاک بسپارند
شبی که قرار بود پیکر شهدای گمنام در تهران تشیع شود ابراهیم را در خواب دیدم با موتور🏍 جلوی درب خانه ایستاد وبا شور حال خاصی گفت ما برگشتیم وشروع کرد به دست تکان دادن بار دیگر در خواب مراسم تشیع شهدا را دیدم تابوت یکی از شهدا تکانی خورد و ابراهیم از آن بیرون آمد باهمان چهره جذاب همیشگی به ما لبخند😊 می زد من فکر میکنم ابراهیم در روز شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیه بازگشت تا غبار غفلت از چهره مان را پاک کند به همین خاطر بر سر مزار هر شهید گمنام که می روم به یاد ابراهیم وابراهیم هادی های این ملت فاتحه ای میخوانم
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت هفتاد وسوم
🔸 #حضور
از مهمترین کارهایی که در محل انجام شد ترسیم چهره #ابراهیم درسال ۷۶زیر پل شهید محلاتی بود
سراغ آقا سید رفتم وگفتم تصویر شهید هادی را شما ترسیم کردید؟ سید گفت بله چطور مگه ؟ گفتم هیچی فقط خواستم تشکر کنم چون با این عکس هنوز آقا #ابراهیم در محل حضور دارد سید گفت من این شهید رو نمیشناختم برای کشیدن چهره او هم چیزی نخواستم اما بعد از انجام این کار به قدری خدا به زندگی ام برکت داد که نمیتوانم حساب کنم.... ادامه داد خیلی چیزها از این تصویر دیدم باتعجب😳 پرسیدم مثلا چی ؟🤔گفت زمانی که این عکس را کشیدم نمایشگاه وجلوه گاه شهدا راه افتاد خانمی پیش من آمد وجعبه شیرینی به من داد وگفت برای این شهید تهیه شده وهمینجا پخش کنید . پرسیدم شما #ابراهیم_هادی را میشناسید؟ . گفت نه منزل ما اطراف این عکسه من مشکلی تو زندگی داشتم چند وقت پیش که شما عکس شهید رو ترسیم میکردی از اینجا رد شدم با خودم گفتم خدایا اگر این شهدا پیش تو مقامی دارند به حق این شهید مشکلم را حل کن بعد هم قول دادم نمازم را اول وقت بخوانم وبرای شهیدی که اسمش را نمیدانستم فاتحه ای خواندم باور کنید خیلی سریع مشکلم حل شد
🔸سید ادامه داد پارسال اوضاع کاری من بهم خورد از جلوی عکس شهید رد میشدم دیدم به خاطر گذشت زمان تصویر زرد وخراب شد من هم داربست تهیه کردم ورنگها را برداشتم شروع کردم به درست کردن تصویر شهید باور کردنی نبود درست زمانی که کار تصویر تمام شد پروژه بزرگی به من پیشنهاد شد کا تمام مشکلاتم حل شد🤗
🔸آمده بود مسجد از من سراغ دوستان آقا ابراهیم را گرفت پرسیدم کار شما چیه شاید بتوانم مشکلتان را حل کنم گفت هیچی ، میخواهم بدانم این شهید هادی کی بوده قبرش کجاست ؟ بعد چند لحظه سکوت گفتم ابراهیم شهید گمنام است اما #چراسراغ_شهیدابراهیم_هادی ؟ منزل ما اطراف تصویر شهید هادی قرار داره من دختر کوچکی دارم که هر روز صبح از جلوی تصویرش به طرف مدرسه میرویم یکبار از من پرسیر بابا این کیه؟ من گفتم اینها رفتند با دشمن جنگیدند ونگذاشتند دشمن به ما حمله کنه وبعد هم شهید شدند. دخترم هروقت از جلوی عکس شهید رد میشد به عکس شهید هادی سلام میکنه . چند شب قبل دخترم در خواب این شهید رامی بینه شهید هادی به دخترم میگوید :دختر خانم تو هروقت به من سلام میکنی من جوابت رو میدم! 😘برای توهم دعا میکنم که با این سن کم حجابت رو اینقدر رعایت میکنی حالا دخترم از من میپرسه این شهید هادی کیه ؟😔 قبرش کجاست؟ بغض گلویم را گرفت 😢وگفتم به دخترت بگو اگر میخوای شهید ازت راضی باشه مواظب حجاب ونمازت باش وبعد چند خاطره از شهید برایش تعریف کردم
🔸یادم افتاد روی تابلویی نوشته بود رفاقت وارتباط با شهدا دو طرفه هست اگر تو با آنها باشی آنها هم با تو خواهند بود . نوروز ۸۸بود برای تکمیل اطلاعات کتاب راهی گیلان غرب شدم در راه به شهر ایوان رسیدم موقع غروب بود وخیلی خسته بودم هیچ هتل ومهمانپذیر ی در شهر پیدا نکردم در دلم گفتم آقا ابراهیم ما دنبال کار شما آمدیم خودت ردیفش کن که همان موقع صدای اذان آمد با خودم گفتم اگر آقا ابراهیم اینجا بود به مسجد میرفت من هم راهی مسجد شدم نماز جماعت را خواندیم یه آقایی حدودا ۵۰سال جلو آمد وبا ادب سلام کرد ایشان پرسید شما از تهران آمدید؟ گفتم بله چطور مگه؟گفت از پلاک ماشینتان متوجه شدم بعد ادامه داد منزل ما نزدیک است همه چیز هم آماده است تشریف می آورید؟ گفتم ممنون من باید بروم . گفت امشب را استراحت کنید فردا حرکت کنید نمیخواستم قبول کنم خادم مسجد جلو آمد وگفت ایشان از مسئولین شهرداری اینجا هستند حرفشان را قبول کن .آنقدر خسته بودم که قبول کردم شام مفصل ، بهترین پذیرایی😋 انجام شد . صبح بعد از صبحانه مشغول خدا حافظی شدیم آقای محمدی گفت میتوانم علت حضورتان را در این شهر بپرسم؟ گفتم برای تکمیل خاطره یک شهید راهی گیلان غرب هستم سوال کرد کدام شهید؟ گفتم نمی شناسید از تهران آمده بود بعد عکسی از داخل کیف در آوردم ونشانش دادم
با تعجب😳 نگاه کرد وگفت :این که آقا ابراهیم هست ؟من وپدرم نیروی شهید ابراهیم بودیم توی عملیاتها تو شناسایی ها......مات مبهوت😳 ایشان را نگاه کردم.نمیدانستم چه بگویم بغض گلویم را گرفت😥 . دیشب تا حالا به بهترین نحو از من پذیرایی شد میزبان ماهم که از دوستان اوست آقا ابراهیم ما به یاد تو نمازمان را اول وقت خواندیم شما هم🙄 .....
https://eitaa.com/vaqf_hadi
#وقف_هادی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد وپنجم 🔸 #شهیدان_زنده_اند این حرف ما نیست قرآن میگ
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت هفتادوهفتم
🔸 #مزاریادبود
بعد از #ابراهیم حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابراهیم همه زندگی من بود خیلی به اودلبسته بودیم. اونه تنها یک برادر، که مربی مانیز بود
بارها بامن در مورد حجاب صحبت میکرد چادر یک یادگار حضرت زهرا علیه السلام است ایمان یک زن وقتی کامل میشود که حجاب را کامل رعایت کند و...
وقتی میخواستیم از خانه بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم به ما در مورد نحوه برخورد با نامحرم را صحبت میکرد اما هیچگاه امر ونهی نمیکرد موقع نماز صبح هم ما را با شوخی وخنده بیدار میکرد همیشه به دوستان خود در مورد اذان گفتن نصیحت میکرد هرجا هستید حتی اگر سوار موتور هستید توقف کنید وموقع اذان پروردگار را صدا کنید واذان بگویید
زمانی که ابراهیم مجروح🤕 بود به خانه آمد خوب به یاد دارم که دوستانش برای دیدار او می آمدند شروع به خواندن این اشعار میکرد
اگرعالم همه باماستیزند🌷اگرباتیغ خونم رابریزند
اگرشویندباخون پیکرم را🌷اگرگیرندازپیکرسرم را
اگربا آتش وخون خوبگیرم🌷زخط سرخ رهبری برنگردم
بارها شنیده بودم که #ابراهیم از این حرف میگفتند فقط میرویم به جبهه برای شهید شدن و.... اصلا خوشش نمی آمد
به دوستانش می گفت همیشه بگوییدما تا جایی که نفس داریم برای #انقلاب و اسلام خدمت میکنیم اگر خدا خواست نمره ما بیست شد آنوقت شهید شویم آنقدر باید با این بدن کار وفعالیت در راه خدا کنیم که وقتی خودش صلاح دید پای کارنامه ما را امضاء کند وشهید شویم
🔸سالها از شهادت ابراهیم میگذشت تا اینکه سال ۱۳۹۰ شنیدم که قرار است نگ یادبودی برای #ابراهیم روی قبر یکی از شهدای گمنام در بهشت زهرا علیه السلام ساخته شود. ابراهیم عاشق گمنامی بود در واقع یکی از شهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم می شد این گذشت تا اینکه به مزار یادبود او رفتم و زمانی که برای اولین بار در مقابل سنگ مزار ابراهیم قرار گرفتم بدنم لرزید ورنگم پرید😨 وبا تعجب 😳به اطراف نگاه میکردم
به یاد 🤔بعد از عملیات آزادی خرمشر افتادم که پسر عموی مادرم حسن سراجیان به شهادت رسید . آن زمان ابراهیم مجروح🤕 بود وبا عصا راه می رفت اما به خاطر شهادت ایشان به بهشت زهرا علیه السلام آمد . وقتی حسن را دفن کردند ابراهیم جلو آمد وگفت خوش به حالت حسن چه جای خوبی هستی قطعه۲۶وکنار خیابان اصلی هرکی از اینجا رد بشه یه فاتحه برات میخونه وتو رو یاد می کنه بعد ادامه داد من هم باید بیام پیش تو دعا کن من هم بیام اینجا وهمینطور با عصای خود چند قبر آنطرفتر از قبر حسن را نشان داد چند سال بعد شهدای گمنام آن قسمت دفن کردند وبعد به طرز عجیبی سنگ یادبود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت
👉 https://eitaa.com/vaqf_hadi
#وقف_هادی
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🔰امروز جمعه ۲۲ بهمن ۱۳۶۱
✅پنج روز است که در #محاصره هستیم. آب و غذا و مهمات نداریم. شمار بچه های #کانال_کمیل بسیار کم است و بسیاری شهید و یا زخمی شدند. باقی از هم از عطش فراوان توانی برایشان نمانده است.
🌸امیدواری دادن های #ابراهیم بهترین رزق این چند روز برای بچه ها بود..
🌺ابراهیم می گفت : اگر همگی هم شهید شویم تنها نیستیم، مطمئن باشید مادرمان #حضرت_زهرا سلام الله علیها می آید و به ما سر می زند.
🌼در همین حال رزمنده ای فریاد زد : مادر بخدا قسم اگر گردان کمیل در #مدینه بود هرگز نمی گذاشتند به تو #سیلی بزنند.
نوای مادر مادر در کانال طنین انداز شده بود...😭
🔵کماندو های عراقی به کانال رسیدند و شروع کردند به #قتل_عام بچه های باقی مانده #کمیل و #حنظله
🌸بچه های کمیل و حنظله همراه با راهپیمایی ۲۲ بهمن در شهرهای مختلف ایران داشتند حماسه دیگری رقم می زدند.✊
🌺ابراهیم باقی رزمندگان را به عقب راند و خود در برابر کماندوها مقاومت می کرد که ناگهان نوایی بلند شد :
🔴👈ابراهیم شهید شد...😭😭😭
https://eitaa.com/vaqf_hadi
هدایت شده از گروه جهادی شهید ابراهیم هادی
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎧 درمیان شهدای دفاع مقدس، #پهلوان_ابراهیم_هادی به #علمدار معروف است
قصه این علمداری به لحظههای آخر شهادت #ابراهیم و فداکاریاش برای #رفع_تشنگی مجروحانی که در محاصره بودند برمیگردد.
🔻قرارگاه فرهنگی اجتماعی شهید ابراهیم هادی🔺
🔸واحد خیریه نسیم رحمت توس 🔸
@nasimerahmatetoos