eitaa logo
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
778 دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
201 فایل
هر کس به هر نحو یک قدم در راستای کار فرهنگی با ما باشید تا به اندازه خودمون قدمی برداریم🌹 ✏️طلبه دهه هفتادی: @taha_00313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت شصت وهشتم 🔸 عصر روز ۲۲بهمن ۱۳۶۱بود برای من خیلی دلگیر تر بود بچه های اطلاعات به سنگرشان رفتند من دوباره با دوربین نگاه میکردم احساس کردم از دور چیزی در حال حرکت است با دقت بیشتری نگاه کردم کاملا مشخص بود سه نفر در حال حرکت به سمت ما هستند در راه مرتب زمین می خوردند و بلند میشدند آنها زخمی وخسته بودند معلوم بود از همان کانال می آیند . فریاد زدم بچه ها را صدا کردم وبه بچه ها گفتم تیر اندازی نکنید میان سرخی غروب بالاخره به خاکریز ما رسیدند به محض رسیدن از آنها سوال کردیم از کجا می آیید؟ حال حرف زدن نداشتند یکی از آنها آب🚰 خواست سریع قمقمه ام را به او دادم دیگری از شدت ضعف وگرسنگی بدنش میلرزید کمی که به حال آمدند گفتند ما بچه های کانال هستیم با اضطراب پرسیدم بقیه چی شدند؟ در حالی که به سختی سرش را بالا می آورد گفت فکر نمیکنم کسی غیر از ما زنده باشه هول شدم وپرسیدم این چند روز چطور مقاومت کردید؟ حال حرف زدن نداشت کمی مکث کرد و گفت : ما این دو روز اخیر زیر جنازه ها مخفی شده بودیم اما یکی بود که این پنج روز کانال را سر پا نگه داشته بود دوباره نفسی تازه کرد وبه آرامی گفت عجب آدمی بود یک طرف آرپی جی میزد یک طرف با تیر بار شلیک میکرد عجب قدرتی داشت دیگری پرید توی حرفش وگفت: همه شهدا را در انتهای کانال روی هم چیده بود آذوقه وآب رو تقسیم میکرد به مجروح ها میرسید اصلا این پسر خستگی نداشت😒 گفتم از کی داری حرف میزنی ؟ گفت : جوانی بود موهایش کوتاه وشلوار کردی پاش بود دیگری گفت از روز اول چفیه عربی دور گردنش بود چه صدایی داشت مداحی میکرد وبه بچه ها روحیه میداد داشت روح از بدنم خارج میشد سرم داغ🤯 شد آب دهانم را فرو دادم . این مشخصات بود بانگرانی نشستم دستانش را گرفتم با چشمانی گرد شده 😳از تعجب گفتم آقا ابراهیم رو میگی درسته ؟ الان کجاست ؟ یکی از آنها گفت تا آخرین لحظه که عراق آتش🔥 میریخت زنده بود بعد به ما گفت عراق نیرو هایش را برده عقب حتما میخواد آتش سنگین☄ بریزه شما هم اگر حال دارید تا این اطراف خلوته برید عقب خودش هم رفت به مجروح ها برسه ماهم آمدیم عقب... دیگری گفت من دیدم که زدنش با همان انفجار های اول☄ افتاد زمین بی اختیار بدنم سست😕 شد واشک از چشمانم😭 جاری شد شانه هایم مرتب تکان میخورد دیگر نمیتوانستم خودم را کنترل کنم سرم را روی خاک گذاشتم وگریه😭 میکردم وتمام خاطراتی که با ابراهیم داشتم را در ذهنم مرور میکردم خواستم به سمت کانال حرکت کنم یکی از بچه ها جلوی من ایستاد وگفت با رفتن تو که ابراهیم بر نمیگرده ببین چه آتیشی☄ دارن میریزن آن شب ما را به عقب منتقل کردند خیلی ها رفقایشان را جا گذاشته بودند وقتی وارد دوکوهه شدیم صدای حاج صادق آهنگران در حال پخش بود که میگفت: 🌷ای از سفر برگشتگان 🌷کو شهیدانتان کو شهیدانتان صدای گریه بچه ها بیشتر شد😭 خبر شهادت ومفقود شدن ابراهیم سریع پخش شد یکی از رزمندگان که برای دیدن پسرش آمده بود با ناراحتی😔 گفت: همه داغدار هستیم اگر پسرم شهید میشد اینقدر ناراحت نمیشدم هیچ کس نمیدونه ابراهیم چه انسان بزرگی بود روز بعد همه بچه های لشکر را به مرخصی فرستادند وما آمدیم تهران هیچکس جرات نداشت خبر شهادت ابراهیم را اعلام کند اما چند روز بعد زمزمه مفقود شدنش همه جا پیچید https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃