🪵🍄🪵 🍄در عملیات کربلای پنج نیروهای لشکر 5 نصر در موقعیت سخت و خطرناکی قرار گرفتند.😖 🪵ما داخل سنگر کوچکی که گروهی از فرماندهان از جمله برادر شوشتری، جانشین فرمانده قرارگاه، هم در آن حضور داشتند، نشسته بودیم.🧎‍♂🧎‍♂ 🍄سردار شوشتری از اون جا به کمک بی سیم📞 به هدایت عملیات مشغول بود و انگار اصلا در جمع ما قرار نداشت. روحش پیش نیروهای در خط بود.😣 🪵در اون وضعیت حساس، برادر سعید مؤلف اناری برداشت و مشغول آب لمبو کردنش شد تا بخورد.😟 🍄 کم کم فشارهایش رو روی انار بیشتر و بیشتر می کرد.😳 🪵 با تعجب گفتم: آقا سعید! الان می ترکه ها!!😕 🍄 آقا سعید گوش نکرد و همچنان به کار آب لمبو کردنش ادامه داد.🧐 🪵در یک حالت ناگهانی، انار ترکید..🤯 🍄 در کمال تعجب مقدار زیادی آب انار روی سر و صورت شهید شوشتری پاشید..😨😱 🪵یکدفعه آقای شوشتری بهت زده از جا پرید.😟 🍄 چون هوش و حواسش در سنگر نبود، بی حواس نگاهی به اطراف کرد.👀 🪵 و یک راست اومد سمت من و با گوشی بیسیم محکم زد تو کله ام.😟🥲 و دوباره مشغول کارش شد.☹️ 🍄بعد از دفع حمله ی دشمن، وقتی که آرامش به خط برگشت، جرات کردم و به حاج آقا شوشتری گفتم: حاج آقا! سعید انار رو روی شما ریخت، شما چرا منو زدید؟☹️🥺 🪵با بیخیالی گفت: هرچی بود، دیگه تموم شد.🙂 اون دور بود و شما نزدیک!😌 من هم کار داشتم نمی شد برم و اونو بزنم!!😉 @westaz_defa