#ادامه 👇👇👇
💫حاج حسين الله كرم از دور خيره شده بود به ابراهيم! رفتيم به طرفش. حاجی محو چهره ابراهيم بود. بی اختيار ابراهيم را در آغوش گرفت. چند لحظه ای در اين حالت بودند. گويی می دانستند كه اين آخرين ديدار است.
💫بعد ابراهيم ساعت مچی اش را باز كرد و گفت: حسين، اين هم يادگار برای شما!
💫چشمان حاج حسين پر از اشک شد گفت: نه ابرام جون پيش خودت باشه احتياجت ميشه.
💫ابراهيم با آرامش خاصی گفت: نه من بهش احتياج ندارم.
💫حاجی هم خیلی منقلب شده بود، بحث را عوض کرد و گفت: ابرام جون، برای عملیات دو تا راهكار عبوری داريم، بچه ها از راهكار اول عبور می كنند. من با يک سری از فرمانده ها و بچه های اطلاعات از راهكار دوم ميريم. تو هم با ما بيا.
💫ابراهيم گفت: من از راهكار اول با بچه های بسيجی ميرم. مشكلی كه نداره!؟
💫حاجی هم گفت: نه، هر طور راحتی.
💫ابراهيم از آخرین تعلقات مادی جدا شد. بعد هم رفت پيش بچه های گردان هايی كه خط شكن عمليات بودند و كنارشان نشست.
#پایان
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی