هفته‌نامه زن روز
شهید جمهور زهرا زارعی صفحه ی گوشی بین قطرات اشک تیره و تار می شود چشم روی هم می گذارم تا سیل قطرات را به گوشه ای روانه کنم اما هجومشان بیشتر می شود. فیلم مختصات بالگرد را برای چندمین بار روی پخش می گذارم. هر کلمه ای که می گوید صحنه ای تجسم می شود. می گوید قسمت سرنشین سوخته و لاشه ی دُم آن مانده است. صحنه به آتش کشیدن ابراهیمی مجسم می شود که به اذن الهی جهان برایش گلستان می شود. اما انگار اینجا آتش وسط گلستان و جنگل است اما از برداً و سلاماً الهی خبری نیست. انگار ما دلمان این بار هم معجزه می خواست اما... می گوید هیچ کدام آن ها حرارتی ندارند. می گویم بعد از آن همه سوختن ها باید هم سرد باشد سردی میان و مه و باران و آتش... درست است که اردیبهشت است اما باز برای ما در این سوختن و سردی هوای جلفا، چیزی مثل سردی دی و به آتش کشیدن فرودگاه تجلی پیدا می کند. سید جان رفتی و خدا قوت. زمان استراحتت رسیده بود دیگر اما نمی گویی قلب های به آتش کشیده ی ما چه می شود؟رهبرمان با صلابت و استحکام بدون هیچ بغضی دعا کرد که سالم برگردی اما نشد. و او حالا بالای سر پیکرت تکرار کرد: «اللهم انا لا نعلم منهم الا خیرا ً» آن هم چندین بار... باشد سیدجان! تو با امام رضای خود عهد و قرارهایی داشتی که ما بی خبر از آنیم اما سلام ما را هم به آن عزیز سفر کرده برسان. عزیزی که مرد میدان بودن را از او یاد گرفتی و همه ی زندگی ات شد خادمی برای ملت شریف ایران. خادمیت مبارک سید... حالا نوبت ماست که برای خادم شدم از همین امروز نیت کنیم و پای کار میهن بمانیم. خوشا به حال شمایی که اردیبهشت برایتان بهشت شد و برای ما... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97