eitaa logo
هفته‌نامه زن روز
727 دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
119 ویدیو
1.4هزار فایل
کانال رسمی هفته‌نامه «زن روز» قدیمی‌ترین نشریه فرهنگی اجتماعی زنان ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مشاهده در ایتا
دانلود
ضدفرهنگ کتاب نفیسه زارعی «کتاب یک کالای فرهنگی است»، شاید این جمله در نظر اول شبیه به شعارهای خاک گرفته ای باشد که مطبوعاتچی های دهه ی شصت با تیتر بزرگ آن را روی صفحات فرهنگی می نوشتند و بعد از کلی تعریف از فواید اینکه کتاب خوان باشیم و مبادا این محصول فرهنگی را برای باکلاس تر شدن زیر بغل بزنیم و یا در کتابخانه بچینیم، نقطه را به سر خط می رساندند. اما اینکه کتاب یک صنعت یا کالای تجاری، اقتصادی و فرهنگی است این روزها دیگر جمله ای شعاری نیست؛ بلکه حقیقتی انکارناپذیر است، پیشرفت صنعت ترجمه، غلبه ژانرهای تازه در حوزه های رمان و داستان بر گونه های قدیمی و همین طور ظهور نویسنده هایی که شاید خودشان هم به ذهن شان خطور نمی کرد که روزی این قدر آثار پر سروصدایی را روانه بازار کنند، تنها گوشه ای از کالا شدن کتاب است. در سال های اخیر اما رشد آثار ترجمه شده نوجوان و گرایش دهه هشتادی ها به ژانرهای وحشت، جادو و هیجانی سبب ورود کتاب هایی به بازار شده که با فرهنگ ایرانی ـ اسلامی در تضادی جدی است. ترویج روابط آزاد، ازبین رفتن هسته ی اجتماعی و مهم خانواده، خداناباوری و ایده های ضد دینی فرقه های انحرافی و بودیسم، استفاده ی بی محابا از سیگار و مواد مخدر فقط یک گوشه از محتوایی است که در قالب داستان در برخی از متون ترجمه شده غربی به مخاطب نوجوان منتقل می شود. اما زنگ خطر آنجایی به صدا درمی آید که نشرهای بزرگ به بهانه فروش بیشتر و در سایه فقدان نظارت صحیح از سوی وزارت ارشاد و متولیان حوزه کتاب، اقدام به چاپ و توزیع گسترده این آثار می کنند و خانواده ها هم خوشحال از اینکه فرزندشان قرار است سرانه مطالعه کشور را جابه جا کنند، این مجموعه ها را خریداری کرده و در دسترس بچه ها قرار می دهند. نکته ای که در لابلای این بازار پرسود نادیده گرفته می شود تأثیر عمیق این روایت ها بر روح و روان نوجوان است، نوجوانی که امروز عده ای او را نسل زد می نامند و به همین بهانه هنجارشکن و ضدفرهنگ خطابش می کنند. این در حالی است که بخشی از فرایند هنجارگریزی این نسل یک شبه اتفاق نمی افتد؛ بلکه یکی از هزار علت ماجرا را باید در قضیه نبود محصول فرهنگی مناسب یا تولید و توزیع اقلام فرهنگی نظیر کتاب دید. حالا که بساط نمایشگاه کتاب برپاشده خوب است که کمی روی این مسئله تمرکز کنیم، چه در مقام مسئول و چه در مقام مادر و پدر! @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
بیداری مؤذنان جامعه‌ی غربی مریم اردویی بعد از عملیات وعده ی صادق و فرود آمدن موشک های ایرانی بر فرق گنبد آهنین بود که به یک باره پرده های سحر و شعبده ی رسانه های فرعونی غرب از مقابل دیدگان جامعه ی نخبگانی کنار رفت و موج این بیداری به دانشگاه های آمریکا و اروپا رسید. شاید زمانی که شهید آوینی این سطور را می نوشت: «موشک استینگر برازنده ی دستان ماست، چرا که ما علمدار استمرار نهضت انبیا هستیم و برای تحقق حاکمیت احکام در کره ی زمین قیام کرده ایم. آن گاه که موشک استینگر بر شانه ی یک پاسدار مؤ من قرار گیرد، ابزار درست در خدمت آنچه که باید، یعنی در خدمت اشاعه ی توحید بر سراسر سیاره ی زمین، به کار رفته است.» کمتر کسی متوجه عمق این حرف می شد. اما امروز وقتی خانه ی عنکبوت اسرائیل با وجود پشتیبانی مالی و تسلیحاتی آمریکا و دولت های غربی با موشک های ایرانی در هم کوبیده شد، بهتر منطق این حرف قابل درک است. پوچی قدرت اسرائیل که بالغ بر هشت دهه در اذهان جهان برساخت شده بود، با موشک های قرار گرفته بر شانه ی توحید به اثبات رسید. قطعا دنیا بعد از وعده ی صادق دیگر به حالت قبل باز نخواهد گشت. بعد از عملیات وعده ی صادق که به فرموده ی رهبر انقلاب به منزله ی ظهور قدرت اراده ی ملت ایران و نیروهای مسلح در عرصه ی بین المللی بود، نگاه و تمایل مردم غرب بیشتر متوجه ایران شده است. به گونه ای که در جریان خیزش دانشجویان آمریکایی بارها شاهد اهتزار پرچم ایران به دست معترضین به توحش اسرائیل در دانشگاه های اروپا و آمریکا بوده ایم. همچنین در کلیپ های منتشر شده از این اعتراضات شعار «مرگ بر اسرائیل» و «مرگ بر آمریکا» را توسط دانشجویان به زبان فارسی شنیده ایم. برخی تصاویر منتشر شده توسط اکانت های شخصی، جوانان غربی را نشان می دهد که در حال مطالعه ی وصیت نامه ی امام خمینیره به زبان انگلیسی هستند. کار حتی به نصب تصویر رهبر انقلاب مقابل کنگره آمریکا نیز کشیده شده است. عملیات وعده ی صادق تنها یک تهاجم نظامی به اسرائیل نبود بلکه همچون یک کاتالیزور سبب صدور فرهنگ انقلاب اسلامی و اراده ی مردم ایران به دنیای غرب بود. امروز دانشجو که به گفته ی شهید بهشتی موذن جامعه است، بیدار شده و به اذن الهی جامعه ی غربی را بیش از پیش بیدار خواهد کرد. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
لبخند بزن جرج! مریم جهانگیری زرگانی آقای جرج واشینگتن، اولین رئیس جمهور ایالات متحده، برده دار بزرگ، شکارچی سرخ پوست های وحشی! توی خواب هم نمی دیدی که جوانان کشورت، همان ها که هشت سال برای به استقلال رساندنشان با انگلیسی ها جنگیدی، پرچم و چفیه فلسطینی به گردن مجسمه ات بیندازند! تو مثلا فراماسون معتقد به برتری قوم یهود هستی! تو را چه به آرمان آزادی فلسطین... کار دنیا را می بینی جرج؟ مردم کشورت به ابرقهرمان آمریکا پشت کرده اند! تو قهرمان قصه های قبل از خواب کودکان آمریکایی. مرد افسانه ای که شاعران برایت شعر سروده اند؛ فرشته ای بر او نازل شد و آینده آمریکا را نشانش داد و او را در پیروزی بر انگلیسی ها یاری داد. اما دوره ات تمام شده مرد رؤیایی! دیگر سخنرانی وداع تو نمی تواند دل های ملتت را به هم نزدیک کند. همان سخنرانی خداحافظی با مردم که در آن گفتی «این اخلاق است که سرنوشت میلیون ها انسانی را که بعد از این در آمریکا متولد می شوند تحت تأثیر قرار می دهد.» گفتی کشورت بر چهار اصل استوار است. اتحاد، عدالت اجتماعی، اخلاق و صلح. خنده دار است جرج، خنده دار! مردی که خود، زمین ها و ثروتش را با ریختن خون ده ها هزار سرخپوست و استثمار هزاران هزار سیاه پوست به چنگ آورده، مردمش را پند صلح و اخلاق و عدالت می دهد! عجیب نیست که هیچ کدام از رئیس جمهورهای بعد از تو به اصولت پایند نبودند. بی خود نیست که کشورت سرآمد جنگ افروزان جهان و نماد نژاد پرستی و اختلاف طبقاتی ست! اما زمانه عوض شده جرج! نوادگان برده هایی که در مزرعه های پنبه ات از فرط خستگی جان می دادند، دیگر فشار زانوی عدالت اجتماعی ات را بر گلوی خود تاب نمی آورند. به خیابان ها می آیند و مجسمه هایت را پایین می کشند و آتش می زنند. حالا دیگر همه می دانند قصه نزول فرشته دروغی بیش نیست. جوانان کشورت؛ همان ها که در این دویست و اندی سال بسیار تلاش کردید با الکل و مواد مخدر و آزادی جنسی و حتی هم جنسبازی ذهن و روحشان را به تسخیر شیطان درآورید، شانه به شانه ی هم فریاد آزادی خواهی و عدالت سر داده اند. همان جوانی که دیروز پرچم رنگین کمانی به دستش دادید و به او القاء کردید چیزی خلاف غریزه اش را بخواهد، امروز چفیه فلسطینی به گردن می اندازد، پرچم فلسطین را در آسمان کشورت به اهتزاز در می آورد و فریاد «فلسطین را آزاد کنید»ش گوش جهان را پر می کند. هیچ فکر می کردی روزی در دانشگاهی که به نامت زده اند، صدای الله اکبر اذان بلند شود؟! یا دانشجویان دانشگاه پرآوازه «هاروارد» تحصن کنند و شعر اگر باید بمیرم «رفعت العریر» شاعر اهل غزه را بخوانند؟! لبخند بزن جرج! مردم کشورت دارند به اصول تو، به خودِ واقعی اصول تو نزدیک می شوند. مردمت حکومتی تازه می خواهند، حکومتی که بودجه اش را صرف بمب هایی که روی سر زنان و کودکان بی گناه جهان می ریزند، نکند. و می دانی آقای جرج واشینگتن! روزی در کشور تو خواهد رسید که حکومتی بر پایه های صلح و اتحاد و عدالت و اخلاق تشکیل خواهد شد. این وعده خداست که بندگان صالحش را وارثان زمین می کند. لبخند بزن جرج! چیزی تا تحقق وعده خدا نمانده... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
شهید جمهور زهرا زارعی صفحه ی گوشی بین قطرات اشک تیره و تار می شود چشم روی هم می گذارم تا سیل قطرات را به گوشه ای روانه کنم اما هجومشان بیشتر می شود. فیلم مختصات بالگرد را برای چندمین بار روی پخش می گذارم. هر کلمه ای که می گوید صحنه ای تجسم می شود. می گوید قسمت سرنشین سوخته و لاشه ی دُم آن مانده است. صحنه به آتش کشیدن ابراهیمی مجسم می شود که به اذن الهی جهان برایش گلستان می شود. اما انگار اینجا آتش وسط گلستان و جنگل است اما از برداً و سلاماً الهی خبری نیست. انگار ما دلمان این بار هم معجزه می خواست اما... می گوید هیچ کدام آن ها حرارتی ندارند. می گویم بعد از آن همه سوختن ها باید هم سرد باشد سردی میان و مه و باران و آتش... درست است که اردیبهشت است اما باز برای ما در این سوختن و سردی هوای جلفا، چیزی مثل سردی دی و به آتش کشیدن فرودگاه تجلی پیدا می کند. سید جان رفتی و خدا قوت. زمان استراحتت رسیده بود دیگر اما نمی گویی قلب های به آتش کشیده ی ما چه می شود؟رهبرمان با صلابت و استحکام بدون هیچ بغضی دعا کرد که سالم برگردی اما نشد. و او حالا بالای سر پیکرت تکرار کرد: «اللهم انا لا نعلم منهم الا خیرا ً» آن هم چندین بار... باشد سیدجان! تو با امام رضای خود عهد و قرارهایی داشتی که ما بی خبر از آنیم اما سلام ما را هم به آن عزیز سفر کرده برسان. عزیزی که مرد میدان بودن را از او یاد گرفتی و همه ی زندگی ات شد خادمی برای ملت شریف ایران. خادمیت مبارک سید... حالا نوبت ماست که برای خادم شدم از همین امروز نیت کنیم و پای کار میهن بمانیم. خوشا به حال شمایی که اردیبهشت برایتان بهشت شد و برای ما... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
قهرمان سمیه سلیمانی شیجانی این روزها فضای مجازی پر شده از دل نوشته هایی که مردم با هر سبک اندیشه و هر میزان از قوت قلم برای شهیدان راه خدمت می نویسند. از شعر و داستانک گرفته تا دل نوشته های تأثیرگذار و روایت خاطراتی که از دیدار رئیس جمهور شهید، یا سایر شهدای گران قدر این واقعه داشته اند. و این اتفاق بسیار مبارکی است که شاید مرهمی باشد بر داغ عظیمی که ناگهان بر دل مردمان نجیب این سرزمین نشست. اینکه شهادت مردان سیاست بتواند این چنین موجب رستاخیز عواطف و احساسات در میان همه ی اقشار جامعه شود؛ نشان از این دارد که این بزرگ مردان توفیق این را داشته اند که در کنار عمل به وظایف سیاسی شان در قلب های مردمان سرزمین شان هم جایی برای خودشان باز کنند. با نگاهی گذرا به تاریخ قهرمان پرور ایران به مسیر سبزی می رسیم. مسیری که با لطافت آسمان و سر سبزی جنگل و طلایی انعکاس خورشید بر گنبد طلایی قلب معنوی ایران پیوند محکمی دارد. مسیری که حتم دارم از پشت میزهای پرطمطراق و صندلی های ریاست فاصله ی زیادی گرفته. مسیری که شروعش می رسد به هزار و دویست و اندی سال پیش، همان ذیقعده ای که امام هشتم رنج غربت را به جان خرید و خاک ایران را تا همیشه ی تاریخ متبرک کرد؛ تا در حافظه ی تاریخی این سرزمین قهرمانانی چون میرزاکوچک خان، ستارخان، باقرخان، رئیس علی ها و هزاران نفر امثال آنان ماندگار شوند. قهرمانانی که رهبران جامعه بودند اما در دل جنگل ها و در دامن دشت ها و بیابان ها، زندگی مختصرشان را بر دوش می کشیدند و قوت غالبشان خدمت به مردم بود. سرزمینی که در پیچ وخم هشت سال دفاع از حریمش ستاره هایی را در آسمان قهرمانی ماندگار کرد که زبان از بیانشان قاصر است و این مسیر سبز همچنان ادامه دارد. و حالا در بحبوحه ی استیلای عصر تکنولوژی و روزمرگی های خفقانی که سوغاتی جز گلایه های سرسام آور و دل بستگی به فضای مجازی، برای نسل امروز ، ندارد . درست در بزنگاهی که غبار ناامیدی می رود تا مقابل دیدگانمان را بگیرد؛ قهرمانی سر برمی آورد که تمام این نشانه های سبز را با خود به همراه دارد . از افتخار خادمی امام هشتم گرفته تا پیمودن دشت ها و بیابان ها و شهید شدن در دل مه و جنگل . و جالب اینکه نامش مهم ترین خصیصه ی این مسیر را تأکید می کند که می توان رئیسی بود اما به ریاست دل بسته نبود و دست در دست محرومان جامعه تا آغوش امام رئوف پر کشید. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
نامه‌ای برای شما رضوانه باهری خبر کوتاه اما مهم بود، آن قدر مهم که سر خط خبری فاکس نیوز و رسانه های خبری جهان شد، رهبر ایران، آیت الله خامنه ای نامه ای تازه به دانشجویان آمریکایی نوشت، نامه ای که جیغ بنفش اهالی سیاست و رسانه غرب را درآورد. بخش های مختلف این نامه نشان از تحلیل دقیق و جامعه شناسی رهبر ایران از جوانان آمریکایی و اروپایی دارد، این را تحلیل گر یکی از شبکه های استرالیا می گوید، وقتی تصویر جوانان کشورش که به تأسی از دانشجوهای آمریکا برای حمایت از فلسطین به صحن دانشگاه هایشان آمده اند، در رسانه های مختلف پخش می شود. این تازه شروع ماجراست، زیرا دانشجوها در طرف درست تاریخ ایستاده اند، طرفی که سال ها به خاطر سیاست های غلط حاکمانشان حق مالکیت یک سرزمین از ساکنان اصلی اش غصب شده است، دانشجوهای مو بور و چشم آبی اروپا و آمریکا؛ حالا خیلی خوب متوجه شده اند که نسل کشی اسرائیل در غزه و گذرگاه رفح فقط یک گوشه از جنایتی است که صاحب منصبان کشورهایشان سال ها از طریق حمایت مادی و معنوی یک رژیم نامشروع آن را رقم زده اند. اکنون تفاوت ندارد که آن زن و کودم مظلومی که وسط چادرهای رفح بی گناه سوخته چشم هایش روشن نیست و یا به زبان لاتین حرف نمی زند، در این پیچ تاریخی که عده ای فقط در حال تماشا هستند و با سکوت شان به ظلم دامن می زنند، رهبر انقلاب دانشجوهای بیدار را خطاب قرار می دهد، همان هایی که آینده ی اروپا و آمریکا قرار است به دست های آن ها رقم بخورد. موضوعی که رهبر ایران در نامه اش به جوانانی که دین و مذهب شان چیز دیگری جز اسلام است اشاره می کند اهمیت حق فلسطین است، حقی که با گذر زمان فراموش نمی شود، حقی که به واسطه ی تروریسم اسرائیل ناحق شده و جوان های آگاه و روشن دانشجو به عنوان یک بخش از خط مقاومت، می خواهند حق را به صاحب حق بازگردانند. با نگاهی به وضعیت کنونی جهان نشانه های امیدبخشی از مقابله با صهیونیسم مشاهده می شود، مقابله ای که تنها با شعار نیست بلکه کف خیابان ها و مراکز علمی آمریکا خودنمایی می کند و خشم نماینده ی مجلس نمایندگان آمریکا را به همراه می آورد، برایان ماست که از بازنشر پیام رهبر انقلاب به دانشجویان حامی فلسطین خشمگین است در شبکه ی اجتماعی ایکس دانشجوهای کشورش را سرزنش می کند و خطاب به آن ها می نویسد: «اگر آیت الله شما را تحسین می کند، قطعا در سمت اشتباه تاریخ هستید.» سمت درست تاریخ اکنون از سمت و سوی فلسطین، این سرزمین رنج دیده می گذرد سمتی که هنوز بعضی ها در داخل ایران آن را باور نکرده اند و چند صد قدم از دانشجوهای آمریکایی، همان که رهبر معظم انقلاب روشن گرانه تحسین سان می کند، عقب افتاده اند. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
فرزند طلائی مریم جهانگیری زرگانی خانم همسایه مان زنی است در دهه چهل سالگی و دو تا بچه در سنین دانشگاه و دبیرستان دارد. مدتی بود کمتر توی خیابان می دیدمش. حتی تابلوی خیاطی زنانه اش را هم از سردر خانه شان برداشته بود. چند روز پیش برای کاری رفتم درِ خانه شان و بعله! دیدم باردار است. تبریکم روی زبانم بود که لب به گله گشود و گفت که سر پیری گرفتار شده و خودش بچه را نمی خواسته و خجالت می کشد و از این حرف ها... اما مطمئن بودم حرف دلش نیست. می دانستم جایی در زندگی اش به این نتیجه رسیده که برعکس شعار «بچه که عمر و نفسه، یکیش خوبه، دوتاش بسه» که ما دهه شصتی ها زیاد آن را شنیده ایم، اتفاقا دوتایش خیلی هم کم است. به او اطمینان دادم که بهترین تصمیم را گرفته است. برایش از زوج هایی گفتم که حالا در پنجاه وچندسالگی از تعداد کم بچه هایشان ناراضی اند اما دستشان دیگر به جایی بند نیست. نکته ی تأسف آور احساس خجالت خانم همسایه بود. واقعیت این است که هنوز جمله ی «دو بچه کافیست!» از ذهن خیلی هایمان پاک نشده. هنوز داشتن پنج شش تا بچه بی کلاسی و نشانه پایین بودن فرهنگ محسوب می شود. حتی توی بعضی از برنامه های تلویزیونی و استندآب کمدی ها تعداد زیاد بچه های یک خانواده یا بارداری در سن بالا مسخره می شود. اما راستش را بخواهید غربی ها سرمان کلاه گذاشته اند که بعد از سی و پنج سالگی نباید باردار شد. اگر حرف شان راست بود به نوزادی که در اواخر سن باروری مادر متولد می شود «گُلدن بیبی» نمی گفتند. بچه طلائی! اگرچه علم روان شناسی و پزشکی فرزندآوری در سال های آغاز جوانی را توصیه می کند. اما معنی اش این نیست که ما در میانسالی اجازه فرزندآوری نداریم. اتفاقا طراوت و نشاطی که نوزاد دیرآمده، به کانون خانواده می بخشد، وصف نشدنی است. و تجربه ای بسیار ارزشمند و شیرین برای دیگر فرزندان خانواده به ارمغان می آورد. اغلب ما چنین تجربه ای داریم. خواهر یا برادر کوچک تری با فاصله سنی ده، پانزده و حتی بیست سال از خودمان که یک دفعه مثل خورشید از افق خانه طلوع می کرد و به زندگی جان تازه می داد. خواهر و برادر شیرخواری که گاهی توی خاله بازی هایمان به عنوان عروسک از او استفاده می کردیم، گاهی در نقش مادر یا پدرش فرو می رفتیم و کاسه ی داغ تر از آش می شدیم و گاهی هم از امتیاز بزرگ تری مان برای سربه سر گذاشتن یا یواشکی خوردن شیرخشکش بهره می بردیم. حالا هم که خواهر و برادر کوچک مان، همان عروسک پای ثابت خاله بازی هایمان، برای خودش مرد یا زن بالغی بزرگ شده، ازدواج کرده و بچه دارد، دستمان پر از خاطرات بامزه ایست که می توانیم برای بچه هایش تعریف کنیم. پس اگر در میانه ی چهل سالگی هستید و دلتان پر می کشد برای در آغوش گرفتن یک نوزاد و استشمام عطر بهشتی تنش، خودتان را از این نعمت الهی محروم نکنید. ترسی از سرزنش ها و کنایه ها نداشته باشید. بگذارید گریه ی نوزادی تازه رسیده سکوت خانه تان را بشکند و رنگی تازه به زندگی تان بدهد. مطمئن باشید سال ها بعد در حالی که گرد سفید پیری موهایتان را آراسته، بالای خانه می نشینید و سفره ی گسترده ای را که فرزندان، عروس ها، دامادها و نوه هایتان دورش نشسته اند را تماشا می کنید و لذتش را می برید. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مرا پاکیزه بپذیر رضوانه باهری توی آن صحرا، با آن شرایط سخت که دشمن، قداره اش را زیر پر قبایش بسته و از آن طرف زن و بچه دنبال کاروان است و بیم ترور امام می رود، آخرین نجوایه های آغاز یک سفر با خداوند در صحرای عرفه زیباترین بخش های مناجاتی مردی است که می داند چه چیز انتظارش را می کشد، مردی که برای احیای سنت رسول خدا به پا خواست و تمام ارج و قرب و حرمتی که در مدینه النبی داشته را فروگذاشته است. در این بزمی که او پیش از رسیدن به کربلا با خدایش دارد، از همه چیز می گذرد و خردترین اعضاء و جوارحش را به مالک ملک هستی می بخشد تا پاک تر از پاک پذیرفته شود، او می‌ داند که شهادت سنت خانوادگی شان است و مبادا که این خط به واسطه ی مرگ در بستر به نقطه پایان برسد آن وقت حسین علیه السلام دیگر عزیز عالم نمی شود! این همان نجوای آشنایی است که قرن ها بعد از دل تاریخ به نسل خمینی ره رسید، همان نسل که سربندهای سرخ شان روایت عاشورا بود و بال سبزشان امید به آمدن منتقم خون ثارالله... همان نسلی که عرفه را در بیابان های تب دار خوزستان و کردستان ایران جان خواندند و به رسم ادب گاهی پیکرهایشان در آن خاک جاماند تا وقتی راه کربلا باز شد، عطر تربت حسین علیه السلام از مرزهای ایران به مشام برسد. نجوای آشنای عرفه ثارالله قرن ها بعد در مردانی تجلی کرد که مرزهای ایران را نه یک خط آبی یا خاکی جغرافیایی بلکه یک خط قلبی دانستند و برای دفاع از حرم دختر آفتاب به سوریه رفتند و چون خون شیعه به جوش آمد از تکرار دوباره کربلا و طمع یزید دوران به این وادی مقدس، لباس دفاع از حرم پوشیدند، آن وقت بود که شیربچه های حیدر کرار دلاورانه با همه ی وجودشان به دنبال شهادت شتافتند، همانی که حسین علیه السلام در عرفه عاشقانه به خدایش گفت: «تو پناهگاه منی؛ تو کهف منی؛ تو مأمن منی» وقتی که راه ها و مذهب ها با همه فراخی شان مرا به عجز می کشانند و زمين با همه وسعتش، بر من تنگی می کند، و... اگر نبود رحمت تو، بی ترديد من از هلاک شدگان بودم. و اگر نبود محبت تو، بی شک سقوط و نابودی تنها پيش روی من می شد. حج نیمه تمام حسین علیه السلام قرن ها بعد با دعای پرورش یافتگان مکتب شیعه معنا شد، خدایا مرا پاک بپذیر... گویا مردانی که سال ها به دنبال معشوق خود بودند حج ناتمام کاروان عاشورا را تمام کردند تا خون شان خون بهای خون خدا باشد. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
رؤیافروشی زنانه رضوانه باهری صفحات مجازی پر است از تبلیغات ژل، بوتاکس، اعمال جراحی عجیب و غریب و چهره هایی که با پرتره ی اصلی افراد از زمین تا آسمان تفاوت دارد، چنین تصاویری برخی از کاربران را وادار می کند تا به مرور به سمت آنچه می بینند بروند و جریانی به نام رؤیافروشی در بستر سبک زندگی لیبرال و نئولیبرال شکل بگیرد. اجرای سیاست های سرمایه داری یا نئولیبرال در هر کشوری منجر به تولید اختلاف طبقاتی عمیق می شود. در این شرایط امکان رؤیافروشی ایجاد می گردد؛ امکانی که در جوامعی نظیر آمریکا با پررنگ کردن شخصیت هایی مثل مایکل جکسون برای سی میلیون آمریکایی سیاه پوست ساکن در این سرزمین اتفاق افتاد، بخش عمده ای از این جمعیت سی میلیونی می خواستند شبیه جکسون شوند و صنعت رؤیافروشی دقیقا در همین نقطه در آمریکا خودش را نشان داد. در ایران بخشی از فرایند نئولیبرال شدن جامعه ی ایرانی از طریق ظرف جمعیتی زنان اتفاق می افتد، ظرف جمعیتی که مدیریت و هدایت نیمه ی دیگر جامعه را بر عهده دارد و تبدیل آن ها به کسانی که دچار رؤیافروشی می شوند می تواند هدف آن هایی که قصد اسلام زدایی به شیوه های نو از ایران را دارند برآورده کند. اعمال جراحی زیبایی، هیجان و تب تغییر چهره و آرایش های عجیب بخشی از همین فرایند است. البته بلاگرها یا شخصیت های فعال در فضای مجازی به عنوان خط مقدم این جریان که بدون هیچ نظارتی اقدام به تولیدمحتوا می کنند نیز در این روند بی تأثیر نیستند. برخی از این بلاگرها برشی از زندگی خود را به نمایش می گذارند و آن را رؤیایی شیرین توصیف می کنند؛ بدون آن که سایر بخش های زندگی شان را نمایش دهند در این روند اعتمادبه نفس مخاطب دچار تنزل می شود و او به مرور می خواهد شبیه کاراکترهای ویدئوهایی شود که رؤیافروش ها آن را در سکوهای مجازی بارگذاری می کنند. افزایش این موج شاید اکنون خود را به رخ نکشد اما به مرور و طی دهه های آینده جامعه ایرانی و به ویژه زنان را دچار بحران های بزرگی نظیر هویت جعلی خواهد کرد، البته اکنون نیز این اتفاق افتاده است و باید اعتراف کرد رؤیافروش ها به سود کاسبی شان به بهترین شکل ممکن رسیده اند. نمونه ی این مهم اظهارات رئیس انجمن جراحان پلاستیکی و زیبایی است، او ۲۹ شهریورماه سال قبل ضمن ابراز نگرانی از گسترش اعمال جراحی زیبایی در ایران نسبت به تغییر قیافه ی اصلی ایرانی هشدار داد. هشداری که ممکن است نسل یا نسل های بعدی را نیز در این دور باطل گرفتار کند. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
زندگی دور از چشم غریبه‌ها مریم جهانگیری زرگانی کلیپ های طنز توی اینستاگرام را دیده اید؟ همان ها که زن و شوهرها بازیگران نقش اولش هستند. توی آن کلیپ ها زن و شوهرها یا همش دارند قربان صدقه هم می روند، یا در حال حرکات موزون هستند یا باهم دعوا دارند و اغلب‌. زن، شخصیت شوهرش را خرد می کند، او را کتک می زند و بچه ای می نامد که مادرشوهر نتوانسته درست تربیتش کند. هر روز ده ها مدل کلیپ طنز با محتواهایی از این دست توی اینستاگرام تماشا می کنیم و از اثر مخربی که می تواند روی ما و زندگی مشترک مان بگذارد، غافلیم. آن ها در حال نقش بازی کردن هستند که تعداد اعضای صفحه شان را بالا ببرند و سفارش تبلیغات بگیرند و رقم های نجومی به جیب بزنند. و ما ناخودآگاه حسرت زندگی آن ها را می خوریم و آرزو می کنیم کاش شوهر ما هم مثل مردان اینستاگرامی مثل موم، نرمِ دست هایمان بود! اما به نظر من پشت این جذابیت ها، دریایی از مشکلات پنهان است. دیده اید گاهی ناگهان خبرِ جدایی فلان زوج بازیگر یا بلاگر را که همیشه جلوی دوربین دلشان برای هم می رفته را می شنویم؟ گاهی حتی یکی از زوج ها دست به افشاگری علیه همسرش می زند و ما تازه می فهمیم زندگی آن ها چقدر از آن خوشبختی ای که ادایش را درمی آوردند، خالی بوده. وقتی به زندگی زن های قدیم دقیق می شوم می بینیم آن ها چقدر زیرک بوده اند و چه خوب بلد بوده اند بدون اداها و اطوارهای زن های اینستاگرامی سلطان قلب شوهرهایشان شوند. زن هایی که کله ی صبح بساط صبحانه را می چیدند. همراه شوهر صبحانه می خوردند و بعد کفش های او را واکس می زدند و رخت و لباسش را مرتب می کردند، آخرش هم با دعا و صلوات مرد زندگی شان را تا دم در بدرقه می کردند و به محل کارش می فرستادند. از آن طرف عصرها قبل از آمدن شوهر خانه را تمیز و مرتب می کردند، چای تازه دم می گذاشتند و به بچه ها سفارش می کردند وقتی بابا آمد تا یک ساعتی به پروپایش نپیچند و ساکت باشند تا پدر لقمه ای غذا بخورد و چای بنوشد و خستگی از تن به در کند . زن هایی که حتی در دوران سالمندی هم هنوز در کوچک ترین کارها نظر مرد را می پرسند و از او اجازه می گیرند. زن هایی که مرد را به معنی واقعی کلمه رئیس خانواده می بینند. رئیسی که نباید ابهت و مردانگی اش خدشه دار شود. و راستش همین زن ها ملکه ی خانه هایشان هستند. ملکه ای که بچه ها به خود جرئت نمی دهند حرمتش را زیر پا بگذارند. ارزشمندترین دارایی مرد در زندگی مشترک، غرورش است. و اگر این غرور و صلابت به دست مادر یا بچه ها شکسته شود، فاتحه ی آن زندگی دیگر خوانده است. پس گول شوخی ها و شیرینی های این کلیپ های طنز را نخوریم. حرمت زناشویی چیزی نیست که بشود با آن شوخی کرد و به سخره گرفتش. هرچقدر ما به غرور و صلابت شوهرانمان آسیب بزنیم، به همان اندازه از وجهه و حرمت خودمان کاسته می شود. من فکر می کنم خیلی بهتر است که از فضای آلوده ی اینستاگرام دوری کنیم و تحت تأثیر اداواطوارهای زیبا اما شومی که قلب خانواده مان را هدف گرفته اند، قرار نگیریم. به جایش چندتایی نرم افزار کتاب خوانی روی گوشی هایمان بگذاریم و در اوقات فراغت اندکی که حین انجام کارهای خانه و بچه داری نصیبمان می شود، به جهان وسیع کتاب ها برویم و روح و جسم مان را با خواندن چند صفحه ای از یک کتاب خوب به آرامش برسانیم و یاد بگیریم دور از چشم غریبه ها زندگی کنیم و عاشقانه هایمان را از چشمان نامحرمان پنهان نگه داریم. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
سایه روشن یک سرقت رضوانه باهری این ایام اگر چرخی در فضای توئیتر زده باشید یا کلیدواژه ی کاخ گلستان را جستجو کنید با عکس های خاک خورده ی قدیمی از زندگی و حیات مردم در روزگار قاجار روبرو می شویم، عکس آدم هایی که کاملاً خودشان هستند و بدون هیچ روتوشی خود را به مخاطب امروز نشان می دهند. این عکس های اسکن شده از نسخه ی اصلی که کاخ گلستان آن ها را تحت عنوان آلبوم سایه معرفی می کند تا پیش از این درز اطلاعاتی، در دسترس مخاطبان عام قرار نمی گرفت، ویژگی منحصربه فرد این تصاویر سیاه و سفید بازنمایی نحوه پوشش و سبک زندگی مردم تا اوضاع اجتماعی و فرهنگی آن دوران است. این عکس ها گاهی فقر و گاهی دارا بودن را به تصویر می کشند حتی نوشته هایی که پایین تصاویر درج شده ادبیات و زبان مردم آن روزگار را نشان می دهد. پس از بارگذاری این سه هزار قطعه عکس در فضای گوگل درایو بسیاری از کاربران شبکه های اجتماعی برخی از عکس ها را همراه با نظرات مختلف بازنشر کرده اند و از اطلاعات جدیدی که نسبت به سلسله ی قاجار به تازگی فهم شده با هیجان صحبت و تبادل نظر می کنند. البته به اقتضای شبکه اجتماعی و عدم شفافیت این محیط ممکن است هر گونه اطلاعاتی با عنوان داده های دسته اول دوره قاجارها پخش شود و به نوعی این اطلاعات غیرعلمی به صورت شبه علم در دسترس مردمان عادی و توده ی جامعه قرار بگیرد. با این وجود، انتشار یک آلبوم بدون دسته بندی و نام گذاری واضح و به صورت ناگهانی آن هم از یک منبع ناشناس سؤال برانگیز است. آرشیو عکس هایی که عموم مردم را با هویت مشترک تاریخی شان آشنا می کند و به پژوهش گران در فهم نکته های جزئی تاریخی از زندگی شاهان قاجاری گرفته تا اطرافیان آنان، سفرهایشان و حتی معماری بناهای آن زمان کمک می کند. اما این عکس ها سال هاست که در گنجینه ی آلبوم موزه باقی مانده اند در حالی که مخاطب خاص خود را داشته و دارند، البته این نخستین بار نیست که آرشیوهای تصویری کاخ موزه ها این طور منتشر می شوند بلکه مدت ها قبل فیلم های آرشیوی از انقلاب اسلامی به برخی از شبکه های معاند درز کرد و آن ها روایت خاص خود را با استفاده از آن ها به خورد مخاطبی دادند که ناآگاهانه در جستجوی حقیقت دروغین ماهواره می رفت؛ به هر ترتیب اگر متولیان فرهنگی کشور پیش از این وقایع خود نسبت به تولید آثار مبتنی بر تصاویر و فیلم اقدام کنند و آن را در دسترس مردم و پژوهش گران قرار دهند، تاریخ معاصر که حکایت دیروز نه چندان دور ماست دستخوش تغییر نمی شود. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مشکل از چراغ است یا از بچه‌ی بابا‌آدم رضوانه باهری مولانا در مثنوی شعری دارد با این مضمون: دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست، بماند چقدر بعضی از ما در دوران مدرسه از این شعر که هر دفعه یکی از سؤال های امتحان آخر ترم بود بدمان می آمد؛ اما به قول اهل علم شأن نزول این شعر عجیب است، انگار توی همه ی عصرها و دوره ها، ما بچه های باباآدم دنبال گمشده ای بوده ایم و گاهی هرچه گشتیم کمتر پیدایش کردیم، می گویند همان زمان های خیلی دور که تقویم هم از پیداکردن عددش عاجز مانده فیلسوفی یونانی بوده که با پای برهنه و یک دست لباس زندگی می کرده و عایدی اش از دار دنیا هیچ بوده و هیچ! یک روز اسکندر مقدونی به دیدار فیلسوف گدا می رود و خلاصه با اولدورم بولدورم شاهانه می پرسد: «تو به چیزی احتیاج داری؟» فیلسوف نگاه معناداری به او می کند و می گوید: «بله، از جلوی آفتاب من کنار برو.» اطرافیان اسکندر کاسه ی داغ تر از آش می شوند و می خواهند مرد را ادب کنند که اسکندر اجازه نمی دهد. راجع به این بشر حرف های زیادی زده اند که راست و دروغش را نمی دانم؛ اما می گویند او در شهر دربه در دنبال آدم می گشته. مولوی هم سال های بعد شرح حال او را برای من و شما تبدیل به شعر می کند تا مثلا ما آیندگان عبرت بگیریم! حالا اما بعد از یک رقابت مثلا نفس گیر در انتخابات ریاست جمهوری و روشن شدن تکلیف ها و احساس مسئولیت ها، یک چیز عجیبی آن هم بعد از چهلم شهدای خدمت دست می اندازد بیخ گلوی آدمیزاد و تا جایی که می تواند فشار می آورد، نمی دانم اسمش چیست، شاید وجدان باشد، شاید دلتنگی و شاید... هرچه که هست زیاد خوشایند نیست آن هم وقتی به عقب برمی گردی و می بینی بعضی ها خیلی ساده پا روی همان چیزی که اسمش را نمی دانم می گذارند و به بهانه ی به درکردن رقیب از میدان هر حرفی می زنند، اینجاست که باید مثل فیلسوف دنبال آدم در شهر آن هم با چراغ بگردیم تا شاید؛ مثلا یکی شبیه شهدای خدمت را پیدا کنیم، نمی دانم ایراد از چراغ های این دوره و زمانه است یا بچه های باباآدم مشکل فنی پیدا کرده اند؟! هرچه هست حال خوشی نیست. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
همه‌ی انتخاب‌های ما زهرا حبیبی همه ی جمعه های این مملکت شلوغ و پلوغ است، انگار از خردادماه ۱۴۰۳ همه چیز روی دور تند قرار گرفته و شبیه کارتون های دوره بچگی یکهو از یک زمان ساکن، شیرجه زده ایم داخل یک واگن مترو آن هم با سرعتی شبیه نور... جمعه ها برای ایران، جمعه های انتخاب و کنکور است، دوهفته ای می شود که باید پای صندوق رأی برویم و جمعه ی بعدترش هم که غول بزرگ آینده ساز کنکور، جلوی چشم های سال آخری ها رژه می رود. اصلاً راستش را بخواهید همه چیز به انتخاب هایمان بستگی دارد این انتخاب ها فراتر از انتخاب رنگ لباس و چیزهای دم دستی شبیه این است. بعضی از انتخاب ها شبیه این است که خودت را وسط یک دالان تاریک آن هم با یک شمع رها کنی و فقط بتوانی جلوی پایت را ببینی، بعضی دیگر اما درست برعکس شبیه این است که نورافکن دستت باشد و خیلی بیشتر از نوک دماغت را ببینی. همین وقت هاست که اهمیت انتخاب روشن می شود. سربزنگاه برای انتخاب درست می زدند این حرف ها اصلاًقدیمی ها حرف های خوب زیادی داشتند حرف هایی که شعار نیست و می شود آن را به همه ی زندگی تعمیم داد، این جور مثل ها برای وقتی بود که می خواستی لباس بخت تنت کنی، آن وقت بود که می گفتند: «شوهرکردن رخت نیست که بشه عوضش کرد» به قول آقاجانم این جمله را باید با آب طلا نوشت و حک کرد بالای سر در خانه، چون اصولاً انتخاب ها تعیین کننده هستند و وقتی تمام شدند نمی شود دوباره تکرار بشوند. فرقی نمی کند در سطوح کلان باشد یا در سطح عادی یک زندگی معمولی، یعنی هر زمان که قرار است بین دو موضوع چیزی را انتخاب کنیم باید سعی کنیم بهترینش قسمت و روزی مان بشود آن وقت است که خدا هم برکت می دهد و خودش نظر خیر می کند. حالا اما در آستانه ی جمعه های سرنوشت باید خیلی دقیق و به قول نسل امروزی مویی آینده مان را رقم بزنیم، چه پای صندوق رأی، چه موقع کنکور و چه در هر موقعیت دیگری، البته که بعضی از این انتخاب ها فقط گریبان خودمان را نمی گیرد و ممکن است یکی دو نسل بعد از ما را هم درگیر خودش کند پس باید هواسمان جمع باشد که بتوانیم جواب آینده را بدهیم! @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
برسد به دست سید ابراهیم مریم جهانگیری زرگانی سیدابراهیم نبودی، ندیدی بالأخره شور و شلوغی انتخابات به پایان رسید و رئیس جمهورِ بعد از تو هم انتخاب شد. همه ی آن بحث ها، جدل ها، حرف های به جا و بی جا، سکوت های به جا و بی جا، تهمت ها و دروغ ها، لجن پراکنی های فضای مجازی و... تمام شد. مظلومیت تو انگار تمامی ندارد سید! نبودی از عملکرد دولت خودت دفاع کنی، نبودی بگویی اگر با اهانت به من مشکلات مردم حل می شود، اشکال ندارد... ای وای... سیدابراهیم! تازه داریم عمق درد فقدان شما را حس می کنیم. تا قبل از این امیدوار بودیم که... بگذریم، بگذریم سیدِ خدا. بگذار به رسم خودت به سکوت بگذرانیم. چه خوب گفت رهبر معظم انقلاب رهبری که حیف بودی سید، حیف... اما بیشتر از آن حیف بود که در بستر از دنیا بروی. مرگ طبیعی شایسته ی تو نبود. باید تنت حین خدمت، در نقطه ای دورافتاده، همچون جد بی کفن ات پاره پاره می شد و می سوخت و ما زینب وار شبی را تا صبح به دلهره سر می کردیم و برای یافتنت این در و آن در می زدیم. باید انگشتر سوخته ات را میان خاک و خون پیدا می کردیم که تا ابد داغش بسوزاندمان. آری سیدابراهیم، حق تو این بود که خداوند جان پاک و خالصت را به بالاترین قیمت و به زیباترین شکل بخرد و چه خوب که پایان دولتت به آغاز ماه محرم گره خورد. چه حسن ختامی! چون به قول خودت نمی ارزد در این دنیا برای هیچ چیز و هیچ کس گریه کنیم جز اباعبدالله. ما نیز کوله بار دلتنگی هایمان را درِ خانه ی ارباب بی خانمان می بریم تا زنگار اندوه و خستگی ای که بر تنمان مانده را با اشک بر مصیبت او پاک کنیم و امسال روضه ی اباعبدالله عجیب به آدم می چسبد. حالا که کربلای مجسم، غزه ی مظلوم جلوی چشممان است. حالا که مردِ بلندقامت عرصه ی دیپلماسی مان، حسین امیرعبدالهیان نیست که به خاطر کودکان رنج کشیده غزه خودش را به آب وآتش بزند. حالا که شما نیستی که در سازمان ملل عکس حاج قاسم یا کتاب کلام الله را روی دست بگیری و لرزه به دل دشمنان بیندازی و شما را به جان امام رضا علیه السلام قسم می دهم که ما را فراموش نکن. دعایمان کن. برای ردشدن از پرتگاه ها، برای سقوط نکردن به دل حادثه ها و برای رسیدن به قله دعایمان کن... دعایمان کن سیدابراهیم که سخت به آن محتاجیم... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
اشک را بگذار تا جاری شود شور افکند نفیسه خانی نمی دانم چرا هر وقت نام حسین علیه السلام بر زبانم می آید بدنم به لرزه می افتد و اشک در چشمانم حلقه می زند مگر چه رازی در حسین علیه السلام نهفته است که این چنین دل ها را می لرزاند و عالمی را شیفته و مجذوبش می کند؟!این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست، این چه شمعی است که جان ها همه پروانه اوست... درباره ی حسین علیه السلام هیچ نمی توان گفت چرا که سرتاسر تاریخ از ابتدای خلقت آدم علیه السلام تا ظهور یک منجی عالم سخن از حسین علیه السلام است. همان بس که عالم با وجود حسین علیه السلام هستی گرفت و با حضور سلاله ای از نسل او نیز به پایان می رسد. حسین علیه السلام در یک کلام یعنی کربلا... کربلا معنای واقعی حسین علیه السلام است. کربلا عظمت، شجاعت، صبر، آزادگی، دین داری و بندگی خالصانه ی حسین علیه السلام را به زیبایی توصیف می کند. سر بریده ی حسین علیه السلام ادامه ی راه پهلوی شکسته فاطمه سلام الله علیهاست. گودال قتلگاه حسین پیرو محراب به خون نشسته ی علی علیه السلام است و بی یاوری حسین علیه السلام گواهی است بر تنهایی زینب سلام الله علیها. حسین جان از خودت می پرسم روزی غرورآفرین تر از عاشورای تو در طول تاریخ آفرینش هست؟ داستان کربلای تو را بارها و بارها به اندازه ی برگ درختان و ریگ بیابان ها شنیده ایم هر بار که می شنویم پنجره ای نو بر دیدگانمان گشوده می شود و درسی تازه از حادثه کربلا سرمشق زندگی ام می شود. این کربلای تو بود که به ما فهماند شرط رسیدن به خدا، گذشتن از خود است و شرط از خود گذشتن، غرق شدن در محبوب... این کربلای خونین تو بود که به عشق، دین و بندگی معنایی دوباره بخشید و هنوز پس از گذشتن قرن ها از شهادتت این حنجره ی بریده ی توست که فریاد آزادی را در گوش جانمان نجوا می کند و این لب های خشکیده توست که ما را تشنه عزت و آزاده زیستن نموده است و طنین خطبه های زینب سلام الله علیهاست که ما را در پی حقیقت می کشاند. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
شما شیعیان زهرا زارعی «شما شیعیان قدر امام حسین را نمی دانید...» این جمله از یک نویسنده ی مسیحی است برای تمام شیعیان... شیعیانی که از بعد عید مباهله در پی برپا کردن خیمه ی اباعبدالله هستند... شاید اگر بخواهم کمی ریزتر شوم این را می گویم که بعد از صفر و عزاداری برای رسول الله، در پی ذخیره هایی برای محرم سال بعد هستند... این را به عینه دیده ام... با شروع کرونا و برچیده شدن مراسم ها و عزاداری های خانگی و هیئت های کوچک، هیئتی کودکانه برپا شد. کودکانی از جنس دهه نودی ها که تازه می توانستند زیارت عاشورا را کلمه به کلمه قسمت کنند و از روی کتاب دعا بخوانند اما بدون کتاب دعا بیشترشان فرازهای آن را حفظ بودند... کودکانی که بعد از صحبت های معلم شان کوچه ای باز می کردند و مداح کوچک شان روی صندلی می ایستاد و با صدای گرمش دل همه ی مادرها و پدرهای هیئت رفته و هئیت دیده را می لرزاند. حتی شاید هزاربار پر سوزتر از مداحان معروف نوحه می خواند و دم می گرفت. کرونا تمام شد و جلسات هر محرم برپا ماند تا به الان که هر کدامشان سری از پدر و مادرهایشان بالاتر زده اند و باز دور هم جمع می شوند... و همان پدر و مادر برای محرم سال بعد از همان روزهای تمام شدن جلسات برنامه دارد. اما باز هم می گویم آنتوان بارا راست می گوید... ما قدر امام حسین علیه السلام را نمی دانیم که اگر می دانستیم تابه حال کل عالم پر شده بود از حسینیه ها و هئیت هایی که نه مسلمان بوده اند و نه شیعه... من فقط این را می دانم که نمی دانم اینجا عاشق کدام است و معشوق کدام... شب اول محرم که می شود و ماه از بین ابرها نمایان می شود، از خون خواه حسین می خواهیم که خودش اشک چشمی روزی مان کند... و باز هم خودش خریدار این اشک ها و روضه هاست و حالا عاشق کدام است و معشوق کدام... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
این صید دست و پا زده در خون رضوانه باهری کسی گمان نمی کرد شَعرباف کاشان، شاعر اهل بیت بشود، سال هاست روی درودیوار این شهر وقتی محرم می شود، دوازده بند عاشورایی محتشم روی کتیبه های هیئت ها و تکیه ها، عاشورا را بیداد می کند انگار کسی به او این شعر را الهام کرده است، البته لابلای ورقه های تاریخ نقلی وجود دارد که شرحی بر این دوازده بند معرکه است آنجا که منشی دربار صفوی ها می گوید: «زمانی محتشم قصیده ای در مدح پری خان خانم، دختر شاه طهماسب سرود، خبر آن به شاه طهماسب رسید، شاه او را به سرودن اشعاری در مدایح، مراثی اهل بیت عصمت تشویق كرد. پس از این، محتشم ابتدا در استقبال از هفت بند ملاحسن كاشی ترکیب بندی در مدح حضرت علی علیه السلام سرود و سپس شبی در عالم رؤیا به خدمت امیرالمؤمنین رسید و امام از او خواست تا در مصیبت فرزندش حسین علیه السلام مرثیه ای بسراید با این مطلع «باز این چه شورش است كه در خلق عالم است». پس مرثیه سروده شد و از همان روزهای آغازین، مورد توجه و استقبال قرار گرفت و تا به امروز مرثیه ای به این درجه از شهرت و سوز و اثر پدید نیامده است.» ماجرای این ترجیع بند آن قدرها که عده ای با عقل چشمشان بالا و پایینش می کنند پیچیده نیست، به قول شاعرها وقتی شعر از عالم بالا بیاید جای خودش را باز می کند یا قصیده ای می شود روی دیوار کعبه و یا اینکه روضه ای می شود روی کتیبه های محرم! چه فرقی دارد وقتی حسین علیه السلام اراده به خریدن می کند هیچ تفاوتی بین حُر و جون با علی اکبر علیه السلام و عباس علیه السلام نیست. انگار هرکسی که دلش یک جور با امام است ماندگار شد و هرکسی که علیه او بود، درست عین یزید به وَیل ترین چاه تاریک انداخته شد، همان چاهی که می گویند در جهنم از ضرب و زور عمق و سیاهی تَه ندارد! آخر ماجرا را شاید بشود با یک نیم مصرع روضه سر هم آورد؛ آن هم روضه ای که خیلی سال قبل، درست وقتی اولین دولت مرکزی شیعی در ایران پایه گذاری شد. روضه از زبان شَعرباف کاشانی است، همان که سال هاست شعرش روی کتیبه هایمان حک شده، شعری که یک روایت زنده از واقعه کربلاست. مجلس حسابی گرم شده، روضه به آنجا می رسد که روضه خوان از زبان مادر رو به پیامبر می فرماید: «این صید دست وپا زده در خون حسین توست» @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
سفیدشویی حقیقت فاطمه سادات احمدی سایمون شرکلیف؛ سفیر بریتانیا در تهران طی حرکتی عجیب و خودخواسته قفل درهای سفارت بریتانیا را برای مخاطبان صفحه ی مجازی اش باز کرد؛ درحالی که تا پیش از این سفارت مرموز انگلیس از پشت درهای بسته قابل دیدن بود. او در ویدئویی که به صورت حرفه ای و با هدف تدوین شده با افسوس از روزهای خوب و بد سفارت روباه پیر می گوید او از روزهای بد با شعارنویسی بر روی دیوار سفارت یاد می کند. او گمان می کند با به دست گرفتن سطل رنگ سفید و ژست بشردوستانه در خیابان جمهوری، شاید بتواند دیوارهای شعارنویسی شده را پاک کند اما نمی تواند تاریخچه ی سیاه کشورش را برای مردم ایران سفیدشویی کند. او در ادامه درختان سفارت را شاهدان اصلی آن روزهای تاریخی می داند؛ درحالی که مردم ایران نظاره گر اصلی تحریف تاریخ توسط این اشخاص بودند، از کودتای ۱۲۹۹ تا کنفرانس بالفور و به تخت نشاندن رضا شاه و تمام روزهای سیاه تاریخ معاصر، سفیر اما با وقاحت تمام از حضور چرچیل، استارلین و روزولت در کنفرانس تهران می گوید و هدف اصلی این کنفرانس را پیشرفت و حفظ تمامیت ارضی بیان می کند؛ در حالی که فقط باید سری به تاریخ زد تا فهمید چرا در این کنفرانس شاه ایران حضور ندارد و این چه پیشرفتی است که عهدنامه ی آن توسط خیانتکاران این مرز و بوم امضا می شود؟! سایمون شرکلیف از روزی می گوید که چرچیل تولد ۶۹ سالگی خود را در این سفارت جشن گرفت در همان روزهایی که هم دستان بریتانیای کبیر تلاش می کردند تا از طریق کودتا ایران را بین خودشان تقسیم کنند. شرکلیف در صحبت های پایانی خود می گوید ما سال هاست که اینجا هستیم و دستش را به تنه ی درختی در باغ سفارت می کشد و ادعا می کند این درختان نظاره گران سالیان گذشته و شاهدان آینده اند و بعد شروع به کاشت نهال چنار می کند درختی بلند قامت و گسترده اما بی ثمر و پوچ درست شبیه سایه شوم استعمار پیر روی سر بسیاری از کشورهای مظلوم جهان اما انگار سفیر دچار آلزایمر خودخواسته تاریخی شده و در میان افکار پوشالی اش فراموش می کند از مردمانی یاد کند که دو هزار و پانصد سال در این خاک ریشه دوانیده اند و فرزندانی همچون رئیسعلی دلواری را در دل این خاک پرورش دادند؛ آن ها فرزندان سرزمینی هستند که خیانت های روباه پیر را حتی با وجود تحریف تاریخ فراموش نمی کنند و اجازه ی بازی به مهره های ورشکسته را نخواهند داد. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
روزی که خبرنگارها تیتر می‌شوند رضوانه باهری توی یکی از فروشگاه آنلاین بالا و پایین می کنم تا شاید قیمت دستگاه رکوردر یا همان ضبط خبرنگاری دستم بیاید، از تناوب قیمت ها سرسام می گیرم، نگاهی به رکوردر خود می کنم، بالای ده سالی می شود که به قول قدیمی ها رُسش را کشیده ام و رفیق روزهای خوب و بدم بوده، روزهایی که مجبور بودم روی صندلی نشست خبری بنشینم و گاهی به صحبت هایی که به درد هیچ جای زندگی شخصی ام نمی خورد گیر بدهم. آن روزها زیاد دل خوشی از این کار نداشتم؛ چون تازه بعد از تمام شدن نشست یا مصاحبه، برای یک خبرنگار نوپا مصیبت عظمی شروع می شد و باید مشغول پیاده سازی می شدم. در همین گیرودار که گذر عمر می دیدم و افسوس می خوردم، یادم افتاد که لابه لای روزهایی که زمین وزمان را به هم می دوختم تا یک کار درست و درمان و سردبیر پسند بدهم روزهای خوب هم کم نبودند، روزهایی که اگر انرژی جوانی، علاقه و هیجان کار خبر نبود، ادامه دادن این مسیر محال به نgر می رسید. مسیری که خیلی از ما خبرنگارها آن هم در نسخه های مکتوب می گذرانیم، راهی است که برای بعضی هایمان به قیمت یک عمر می گذرد، عمری که می توانست صرف کارهای درآمدزاتر، کم تنش تر و البته با ضریب خطای کمتری بشود؛ اما ما ماندیم و عنوان خبرنگار. فرقی نمی کند دنیایی که در آن خبر را می نویسیم چه دنیایی باشد، خبر سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ورزشی، هنری و هر چیز دیگری اگر چیزی به اسم علاقه نبود حتماً مفاهیم دانه درشتی مثل خبر و خبرنگار هم اصلاً معنا پیدا نمی کرد. حالا البته یک روز را به نام ما در صفحه ی تقویم سند زده اند و آن روز هم خیلی از بزرگان که صدایشان از طریق خبرنگار به گوش بقیه مردم می رسد یک گعده، نشست یا مهمانی صمیمی می گیرند و آخرش هم تقدیر و تشکرهای لازم به عمل می آید و باز این خبرنگار است که باید مهمانی که به خاطر خودش برگزار شده را بازتاب بدهد، هر چه هست از خلال تمام این سال ها دانسته ام یا بهتر است افعالم را جمع ببندم، دانسته ایم کار خبر و اطلاع رسانی و آگاهی بخشی تنها یک حرفه نیست، بلکه یک هنر و بالاتر از آن عشق است، عشق است که می تواند خبرنگار را با همه سختی ها و مشقت ها و درآمد کمتر از حد معمول سرپا نگه دارد و همچنان با دیدن رکوردر و کاغذ Lو ابزار دستش، شوقی توی چشم هایش برق بزند، شوقی که بال نوشتن او می شود تا اگر حتی زیر بمب های خبری رسانه های جهان کودکی در غزه، به جای رؤیای کودکی کابوس جنگ را زندگی کرد یا جهانی خواب زده بیدار شد این ما باشیم که در آگاهی و بیداری یک دنیا با قلم ها و دوربین ها و کلمات مان نقش اول یا به قول سینمایی ها رُل اول پنهان را داشته باشیم. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مهمان حبیب خداست سمیه سلیمانی ما ایرانی هستیم. این جمله ی آشنا از کودکی در گوشمان زمزمه و برایمان درونی شده؛ که مهمان حبیب خداست. یاد گرفته ایم که مهمان را گرامی بداریم و دیدنش برایمان لذتی شیرین به همراه دارد. چه اقوام نزدیکمان باشد و زود به زود به منزلمان بیاید چه مقامی بلندپایه باشد و هرچند سال یک بار بنا بر ضرورت ها و ملاحظات سیاسی به وطنمان بیاید؛ روی چشم هابمان جا دارد. اگر ذره ای آرامش و آسایشش به هم بخورد؛ ناراحتی و رنج قبل از اینکه بر جان و تن مهمانمان اثر کند، روح و جان ما را به هم می ریزد. آقای هنیئه شما مهمان عزیز ما بودی. لبخندهای دل نشینت زمانی که دست برادریِ رئیس جمهورمان را فشردی قلب ما را خوشحال کرد. هرچند که چشم حسودان طاقت دیدن این خوشحالی را نداشت و خیلی شما روی چشم های ما بودی که دست پلید دشمنِزود شیرینی لبخند را به تلخی اشک فراق تبدیل کرد. خارج از مرزها به حریممان تجاوز کرد و خون پاکتان را ریخت. رد خون روشنت از مقابل چشم های ما کنار نمی رود. شما مهمان ما بودی و رسم مهمان نوازی ما به قوت خودش باقی است. تا انتقام خون پاکت را نگیریم درد جراحتی که از شهادتت بر دلمان مانده آرام نمی گیرد. به گمانم دشمن به همین زودی عملیات وعده ی صادق را از خاطرش برده که این چنین دست وپایش را از گلیمش درازتر کرد و سرزده پا به مهمانی و بزم ایرانی ها گذاشت. بیچاره نمی داند ایرانی جماعت به همین راحتی از خون مهمانش نمی گذرد. این خانه، صاحب خانه دارد و به قول پیر فرزانه مان دوران بزن و دررویی تمام شده است. آقای هنیئه ما را ببخش که فرصت نشد تا از شما پذیرایی کنیم. دشمن می دانست که اتحاد ایران و فلسطین خانه ی عنکبوتش را به ویرانی نزدیک تر می کند. به خیال خودش می خواست اساس اتحاد ما را به هم بریزد که زهی خیال باطل. باید شما را تا فرودگاه بدرقه می کردیم و ملت مظلوم فلسطین به استقبالتان می آمدند. تقدیر چنین رقم خورد که شما را تا آسمان بدرقه کنیم و رئیس جمهور شهیدمان شانه به شانه ی حاج قاسم به همراه خیل شهدای جبهه ی حق به استقبالتان بیایند. ایرانی ها در آسمان هم مهمان نوازند. می دانم ابراهیم با همان لبخند شیرینش به استقبال اسماعیل می آید. آقای هنیه سلام ما را به سید محرومان برسانید... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
ماتریکس ماه منیر داستانپور المپیک، جام جهانی فوتبال، جشنواره های مختلف فیلم، انگار تمام وقایع فرهنگی و ورزشی بزرگ دنیا که روزگاری مایه ی شادی و سرگرمی آدم ها بود، تغییر کرده! دیگر هیچ کدامشان خوشحالمان نمی کند. نمی دانم نقاب از چهره انداخته اند و با پرده دری اصالت و حقیقت خود را به نمایش گذاشته اند یا همیشه همین چهره را داشتند و ما خواب بودیم و اسیر ماتریکسی که در آن متوجه این همه کراهت و زشتی نمی شدیم؟! المپیک در فرانسه که به خیال غربی ها مهد فرهنگ و هنر است، افتتاح می شود و از همان شب اول مراسم چهره ی زشت برهنگی فرهنگی و یا فرهنگ برهنگی شان را در برابر چشم تمام جخانیان پدیدار می کند. دین، بار دیگر مورد هجمه و توهین و ناسزا قرار گرفته و این بار همه زبان به شکایت می جنبانند که چرا به جای محمدصلی الله علیه و آله، باید به مسیح علیه السلام اهانت شود؟ حالا اگر باز هفته نامه ی شارلی اِبدو بود و باز پیامبر اسلام را مورد تمسخر قرار داده بود که امر برخورنده ای نبود و مسلمانی حق نداشت صدایش در آید و حرفی بزند به اعتراض! انگار اسلام گوشت قربانی است و مسیحیت تافته ی جدابافته! اگرچه متشرعان به شریعت حقیقی مسیح می دانند او بشارت به آمدن پیامبری به نام احمدصلی الله علیه و آله داد و او را بزرگ شمرد. اما این بار مسیح علیه السلام که از قضا در همان فرنگستانِ امروز مدعی مسیحیت، بیشتر غریب است تا در شرق که موطن حقیقی اوست، مورد توهین واقع شده و شاید اعتراض حضرات غربی به این است که چرا دامن آلودگی فرنگی ها در مراسمی مانند افتتاحیه ی المپیک و جلوی چشم کل عالم، بر ملا شده؟! تابلوی شام آخر داوینچی در پرده ای این بار نه از جنس رنگ و سنگ که ساخته از گوشت و خون انسان در برابر همگان ترسیم شده و به تصویر کشیده می شود؛ اما هم خدایش نه پروردگار یکتا که حاضر است و ناظر، بلکه یکی از خدایان المپ است! هم مسیحش نه عیسی ناصری و حواریونش همگی زنان و مردان به قول امروزی ها دگرباش! و... این تصویر مبتذل همچنان ادامه دارد و تا می آییم دهان به اعتراض بگشاییم و از حضور ورزشکاران صهیونیست اسرائیلی بگوییم که جای دست های آلوده به خون کودکان فلسطینی در عرصه ی المپیک نیست، یکی از آن سوی دنیا فریاد می زند که سکوت! ورزش سیاسی نیست! و باری دیگر هم که سینما سیاسی نبود و باری دیگرتر که هروقت زبان حق گو دست به کار گفتن شد، فریادی آمد که سیاسی بودن ممنوع و ما باز به جهان می نگریم که همه و همه سیاست زده است و حق گفتن ندارد و باید سکوت کند! @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
یک سوزن به خودمان مریم جهانگیری زرگانی راستش داشتم یادداشتی درباره ی زن تراز انقلاب می نوشتم که تیزر تبلیغاتی مستند نمایشی «جوکر ۲» با حضور بازیگران خانم توجهم را جلب کرد. دلم نمی خواهد قدمی در راه دیده شدن این برنامه ی به معنای واقعی کلمه سخیف، بردارم. اما خوب که فکر می کنم می بینم موضوع زن تراز انقلاب و حضور زنان در برنامه ی جوکر خیلی هم به هم بی ربط نیستند! در واقع ربطش در بی ربطی اش است! زنِ مسلمان ایرانی، زنِ ستون خانواده، مادرِ مقتدر فرزندان، همسرِ مطیع شوهر و شهروندِ آگاه و اندیشمند جامعه را چه به این مبتذل بازی ها. نمی دانم با نمایش اختلاط زن و مرد و قهقهه ها و شوخی ها و جیغ های آن ها قرار است چه چیزی را ثابت کنیم؟ اینکه زنان را از چنگال مردان ظالم و خودخواه نجات داده ایم و آزادی ای که مستحقش هستند را به آن ها داده ایم؟! یا داریم مسیر را برای پرورش مردان تنوع طلب و هرزه بین هموار می کنیم؟! درواقع ما داریم پا در راهی می گذاریم که اروپا و آمریکا خیلی قبل تر از ما آن را پیموده اند. آزادی ای که آنان برای زنان به ارمغان آوردند، پایانش را امروز داریم می بینیم. برهنگی، خشونت جنسی، از هم پاشیدن نهاد خانواده، روابط نامشروع، همجنس بازی و در نهایت تبدیل زن به عروسکی زیبا اما فاقد خرد و دانایی. البته باید نوک پیکان انتقاد را به سمت خودمان بگیریم و به برنامه سازان متعهد و مؤمن بگوییم تقصیر شماست که جوان و نوجوان ما برنامه ای جذاب با محتوای مناسب سنش برای تماشا ندارد. رسانه ی ملی که با تولیدات اغلب ضعیف و خسته کننده اش یا برنامه های خوبی که بیشتر با روحیات افراد سالمند تناسب دارد، مخاطب جوان و نوجوان را از خود رانده. شبکه ی نمایش خانگی نیز با وجود آنکه عرصه ای عالی و بکر برای برنامه سازی است به خاطر همت کوتاه برنامه سازان متعهد و دین دار خالی از برنامه های غنی و جذاب برای این قشر پویا و تشنه ی سرگرمی است. چرا برنامه هایی در حد و اندازه ی «حسینیه معلی» یا «محفل» در شبکه ی نمایش خانگی تولید نمی شود؟! چرا از ظرفیت عظیم قرآن و ائمه ی اطهار برای ساخت برنامه هایی خوش آب ورنگ و جوان پسند بهره نمی گیریم؟ واقعیت این است که نمی شود توقع داشت هیچ کس محتوای پوچ و مبتذل تولید نکند! راه بی اثر کردن اثرات مخرب آن برنامه ها این است که ما نیز با دست پر پا به میدان برنامه سازی بگذاریم و روح پاک و فطرت خداجوی مخاطب را با خود همراه کنیم. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
رفتن یا نرفتن! زهرا فصیحی من به جا ماندن از این قافله عادت دارم! این را استاد کلام در واگویه های آخر تدریسش می گوید و از کلاس خارج می شود. واگویه هایی که هنوز هدف گوینده اش را نمی دانم! انگار اراده کرده بود امروز با مباحث فلسفی و معرفتی عجیب و غریبش مرهمی بگذارد بر دل خودش و کسانی که هرسال به بهانه ای از قافله ی اربعین جا می مانند و دلیلش را هم می اندازند گردن دهن کجی های زندگی. می گوید: «راهپیمایی اربعین، رویداد بزرگی است. هر ساله زمانش که فرا می رسد مردم به تقلا می افتند و به جنگ با درگیری های کاری و شخصی شان می روند تا مبادا از رفتن جا بمانند. خب؟! آیا کسی هم از بین همین مردم پیدا می شود که از خودش بپرسد چرا؟! برای چه می روم؟! آیا هدفتان فقط زیارت و عشق به حسین و اهل بیتش است یا نه، می روید که در گوش دوست و رفیق و فامیل و آشنا بگویید من هم رفته ام و شروع کنید به بزرگ نمایی کردن ها و سختی هایی که کشیده اید؟! چند دسته از همین مردمی که می روند می فهمند که کجا می روند؟! به زیارت که می روند؟! وقتی می روند و برمی گردند چه تغییری در رفتار و اخلاق و عرفانشان ایجاد شده؟!» با حرف آخرش همهمه ای بین دانشجویان می افتد که برخی حرف استاد برایشان حجت است و برخی هم سر به اعتراض برمی دارند که: «اگر بنا به فهمیدن معرفت و عرفان باشد که شاید به تعداد انگشتان دست هم جمعیتی پیدا نشود جناب استاد!» در افکار خودم غرق می شوم و حرف ها را کنار هم می چینم: «مگر عشق به حسین، معرفت و عرفان سرش می شود. مگر دل آدمیزاد از منطق و کلام و فلسفه سر در می آورد که بشینم حالی اش کنم که به چه مکان مقدسی پا می گذارد؟! یا مگر امام حسین همانی نیست که امثال حرّ را به آغوش خودش دعوت می کند و هر روسیاهی در محضرش امنیت مطلق دارد؟!» بلند می شوم. فکرهایم را بلند فریاد می زنم و از کلاس خارج می شوم. صدای استاد به ظاهر روشن فکر را می شنوم که می گوید :«شماها بروید».....و بعد جمله ای که نمی فهمم به قول خودش از سر منطق است یا از سوختن دلی که از نرفتن سر ریز کرده و یا احتمالات روشنفکرانه غربی! همان طور که این دل ها وقتی گلویشان پیش عشق به کسی گیر کند، نه تنها منطق و عرفان را نمی فهمند بلکه دوری و سختی راه و کارهایی که روی زمین می ماند را هم نمی فهمند شاید چون به جای فهمیدن دلیل و منطق عقلی فهمیده اند که دلت را که به جای محکمی گره بزنی هرگز رهایت نمی کنند. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
نگذاریم فراموش شود مریم جهانگیری زرگانی داشتم فیلمی از دو کودک اهل غزه تماشا می کردم. دو برادر که یکی شان دوسه ساله و دیگری نهایتاً پنج شش ساله بود. سر پسرک کوچک تر روی پای برادر بزرگ ترش بود. اشک می ریخت و میان هق هق گریه نام پدر را می آورد. آن دیگری در سکوت برادرش را در مصیبت شهادت پدر تسلی می داد. هیچ بزرگ تری اطراف شان نبود. کسی دلداری شان نمی داد. کسی نبود که بغل شان کند و یک قطره آب بهشان بدهد و با لحنی کودکانه و آرامش بخش بهشان بگوید: «نترس. من اینجام. خودم مواظب تونم...» و من مثل همیشه خواهرزاده هایم آمدند جلوی چشمم. تصورشان کردم پدر و مادرشان شهید شده اند. تصورشان کردم که گرسنه، تشنه و ترسیده هم دیگر را بغل گرفته اند و زار می زنند و حتی خودم هم نیسم که محکم بغل شان کنم و زیر گوش شان بگویم: «خاله نمی ذاره آب توی دل تون تکان بخوره.» و دیدم چه رنج عظیمی‌ست حتی برای آدمی به سن و سال من چه رسد به کودکی چند ساله. و این حادثه ی کربلاست که در زمان جاریست. در غزه هر ماه، محرم و هر روز، عاشوراست. هر روز پدرها و مادرها به خاک و خون کشیده می شوند. هر روز کودکانی از گرسنگی و تشنگی یا هجوم بمب ها شهید می شوند. هر روز پدری تن بی سر فرزندش را از زیر آوار بیرون می کشد و هر روز نگاه بهت زده ی مادری به گهواره ی خالی نوزادش می ماند. و راستش را بخواهید از اینکه کاری از دستم برنمی آید عصبانی ام. اما واقعاً برای مردم غزه چه می توانیم بکنیم؟ من و شما بانوی دغدغه مند ایرانی چه کاری از دستمان برمی آید؟ شاید بهترین کار این باشد که زبان آن ها باشیم. نزدیک یک سال است که غزه زیر هجوم وحشیانه ی بمب های صهیونیست هاست و بزرگ ترین خطر این است که جنایات رژیم صهیونیستی در غزه برای مردم دنیا عادی شود. سرمان گرم زندگی روزانه شود و به فکر خوراک و لباس و تفریح و سفر و... خودمان باشیم و اصلاً یادمان برود رژیم صهیونیستی تا امروز به ازای هر شهروند غزه، ۳۶ کیلو بمب روی باریکه ی غزه ریخته است. پس اگر زبان خارجی بلد هستید، اگر صفحه ی مجازی فعالی دارید، اگر جایی مشغول هستید و مخاطبانی دارید که به شما توجه می کنند، زبانِ مردم مظلوم غزه باشید. نگذارید جنایت رژیم صهیونیستی رنگ ببازد و مظلومیت مردم غزه و رنج عظیم شان فراموش شود. حتی اگر یک نفر در این دنیا با روشنگری ما توجه اش به فاجعه ی غزه جلب شود، ما به رسالت مان عمل کرده ایم. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97
کارشناس‌های کپی‌کار رضوانه باهری زیاد از زمانه ای که در کلاس منطق دبیرستان خواندیم بعضی چیزها واقعیت دارند؛ اما لزوماً حقیقت ندارند، نگذشته است. همان ایام با دودوتا چهارتای مغز نوجوانی مان می گفتیم چطور چنین چیزی ممکن است، بزرگ تر که شدیم فهمیدیم نه تنها ممکن است؛ بلکه حتی خودمان هم می شود در چاله ی چنین چیزهایی بیفتیم. وقتی در فضای مجازی و در بین شبکه های اجتماعی گوناگون که ماهیت خبررسانی، آگاهی بخشی و ارائه تحلیل دارند پرسه می زنیم تا شاید از این مسیر بر دانش خود بیفزاییم خیلی زود متوجه تحلیل های عجیب وغریب می شویم. تحلیل هایی که مرزهای تحلیل را درنوردیده و به مرز طالع بینی کلی برای یک جامعه رسیده است. شاید نام گذاری این تحلیل ها با عنوان تحلیل رودخانه ای برازنده باشد که زیر آن کلمه هایی نظیر استاد ارجمند، دکتر گرامی، کارشناس ارشد نظامی و... درج شده است، کافی است کلمات کلیدی برخی مطالب را در عالی جناب! گوگل جستجو کنیم، آن وقت نه خبری از دکتر و کارشناس و منبع آگاه پیدا می کنیم و نه اصولاً منبع آن ها منابع درست و درمانی است. بعضی ها هم البته در کانال های شخصی شان پا را فراتر از این گذاشته اند و با کپی تمیز از سایت های خبری و تحلیلی یا حتی به روزآوری مطالب گذشته و چسباندن نام مبارک شان به آن سعی می کنند خودشان را کارشناس جلوه بدهند گاهی آن ها خلاقیت را به اوج می رسانند و مواردی را به دلخواه به مطالب عنوان شده اضافه می کنند تا دِین گوینده آن قدرها به گردنشان نباشد. اما نکته ی قابل توجه این است که چرا با وجود این همه تحلیل گر و کارشناس و منبع موثق و آگاه مشکلات کشور به قوت باقی است و حتی سر سوزن و پرکاهی حل نشده است؛ پاسخ به این پرسش ساده تر از حد تصور است این کارشناس ها و منابع آگاه و آقایان دکتر چیزی جز دکترای کپی کاری و خلاصه نویسی... ندارند و اصولاً اتکا به این تحلیل ها و اخبار چیزی جز تشویش اذهان عمومی به همراه نخواهد داشت. @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97