هفت دور با قیامت اکرم بادی راضی کردنشان زیاد طول نمی کشد؛ مخصوصا مادر. می گوید: «پسر جون خودمون که ثبت نام داریم! قسمت بشه با هم می ریم دیگه» می گویم: «می خوام با دانشجوها برم... با رفقا، به جاش فیش ثبت ناممو بفروشید.» می آییم. بچه های زیادی از دانشگاه هستیم و چند تایی از استادها. و البته استاد آموزش قرآن خودمان. سحر صادقی هم آمده. اصلا شاید به خاطر همین سحر صادقی بوده که آمده ام. گاه گاهی توی لابی هتل می بینمش؛ اینجا هم مثل دانشگاه، همان طور مرتب می گردد. لباس های سنگین و تمیز، سرش به کار خودش است. آدم نمی فهمد در مغزش چه می گذرد! @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97