سفیر حسین حسنا ربیعی نامه را می بوسم و روی چشمانم می گذارم. با سر فرمان امام را اطاعت می کنم و به سمت بارق می روم. زبان بسته بس که در این مسیر ها تاخته و نعل عوض کرده سر از آب بر نمی دارد و سیرابی ندارد. یال های بلند و مشکی اش را نوازش می کنم و در گوشش می گویم: ـ نفس تازه کن همسفر. مأموریت مهمی در پیش است. سر بالا می آورد و از دَلو فاصله می گیرد. دو طرف زین را می گیرم و فرز، بالا می پرم. زمین حاجِر را از نظر می گذرانم. خورشید در این بیابان جان می کند و گرما از پیشانی ام بیرون می زند و دست بردار نیست... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97