#گفتگو
که عشق آسان نمود اول...
فاطمه اقوامی
آقامهدی روز عقد همان طور با اورکت سپاه و پوتین سر مراسم عقد آمد و خبری از کت و شلوار دامادی نبود. من هم پشت درب اتاقی که عاقد و بقیه مردها بودند ایستادم تا بله را بگویم و خطبه عقد جاری شود. بعد از برگزاری مراسم کم کم همه مهمان ها رفتند و فقط آقامهدی ماند. وارد اتاقی که او تک و تنها نشسته بود شدم و سلام کردم. تا مرا دید سرش را پایین انداخت. نشستیم کنار هم، بعد از چند دقیقه حلقه ای که خریده بودیم از جیبش درآورد و به من داد و خودم حلقه را دستم کردم. بعدها همیشه سر این قضیه با آقامهدی شوخی می کردم و می گفتم واقعاً چرا آن روز من خودم حلقه ام را دست کردم؟! مشغول حرف زدن بودیم که در منزل را زدند. آقامهدی بلند شد و گفت من باید بروم، فردا عازم جبهه هستیم. اصرار کردم که شب برای شام برگردند که قبول کرد. بعد از شام آقامهدی خداحافظی کرد و به جبهه رفت و تا ۳ ماه برنگشت. متأسفانه نه تلفن داشتیم نه امکان نامه نگاری بود تا اینکه یک روز حمیدآقا خبر دادند که فلان روز آقامهدی تماس می گیرد. مابین صحبت ها آقامهدی از من پرسید آیا نبودن من دلخوری ایجاد کرده و مشکلی در خانواده پیش آمده؟ من هم خیالش را راحت کردم که اصلاً این طور نیست و هیچ اتفاقی نیفتاده. بعدها فهمیدم علت نگرانی آقامهدی این بوده همان دوست شان که واسطه ی ازدواج ما بودند، به او گفته بود که این رسمش نیست چرا دختر مردم را بعد از عقد تنها گذاشتی!
از شما دعوت میکنیم متن کامل این گفتگوی جذاب را در شماره ۲۸۷۶ مجله زن روز مطالعه فرمایید.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97