#داستان
خروسک
زهرا افخمی نیا
سرم را بالا می گیرم. از تاکسی بیرون را نگاه می کنم. توی دلم را می سابند. اگر خوب نشود چه؟! صبح باز صدای ناله می آمد. قطره قطره های اشکم می چکد روی مانتو. باز باید بشورمش. قوز کرده ام. تکیه می دهم به صندلی عقب پراید آژانس. بعد از پیچ کوچه نگهبان جوان تازه استخدامی شرکت را می بینم. بیست و پنج هزار تومانی که پنج هزاری اش را تا اینجا بین دوتا زانوی به هم چسبیده ام صاف کرده ام را مرتب می کنم. پیامک مامان می رسد «امروز رو مرخصی بگیر و برگرد سوسن» هرچه زنگ می زنم جواب نمی دهد...
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97