دختری که پری نبود مریم جهانگیری زرگانی نمی دانم پدر و مادرم توی زایشگاه قیافه ام را ندیده بودند یا توی رودربایستی با خودشان اسمم را پری گذاشتند! شاید هم امیدوار بودند بزرگ تر که شدم شبیه «پری »ها شوم. اما هرچه بزرگ تر شدم مثل شیربلالی که زیادی روی آتش مانده، هی تیره تر و لاغرتر شدم. توی بیست و هفت سالگی مداد سیاهی بودم با چهل و سه کیلو وزن و صد و هفتاد سانتی متر قد، بدون ذره ای برآمدگی روی بدنم! توی خانواده، فقط من این شکلی بودم. بقیه خواهرها و برادرهایم همه خوش اشتها و هیکل دار و به قول مادرم سرخ و سفید بودند. گاهی می دیدم مادرم دست زده زیر چانه و با قیافه ی یک تاجر ورشکسته دارد من را برانداز می کند... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97