بی‌قراری زینب یاری روزهای اول بعد از تمام شدن جنگ، کار و زندگی اش معلوم بود. هر کجا که خبر آمدن آزاده ای را می شنید می دوید آن جا. چشم به چشم آنقدر اصرار می کرد و قسم می داد که آیا خبری از پسر او دارند یا نه. هرکس که خبری نداشت و بی خبر بود، چشم هایش به گریه می نشست و تر می شد و آن کسی هم که کوچک ترین رد و نشانی از عادل داشت، لب های رخشنده را با خنده آشتی می داد و تا چند روز حال و اوضاعش خوب بود اما بعد دوباره دلهره و دلواپسی قلبش را سنگین می کرد و رخشنده می شد همان رخشنده که حال و حوصله هیچ کس حتی خودش را هم نداشت. دار قالی را که برای رخشنده علم کردند فکر می کردند دیگر تمام می شود خودش را با آن مشغول می کند و کمتر بی تابی پسرش عادل را می کند... از شما دعوت می‌کنیم ادامه این داستان زیبا را در کانال زن روز بخوانید. @zane_ruz