بسمه تعالی
نامه ای به مادرم!
«بسم الله الرحمن الرحیم»
از پسری درراه مانده و سرشکسته به مادری رهبر و سربلند!
از حالی آشفته و پریشان به تجلی مقلِّبُ القلوب والاحوال!
از فرزندی پوچ و بی خاصیت به مادری که معنا بخش گستره گیتی است!
از اشکی به گونه غلتیده به مادری زِ غصه خمیده!
مادر خوبم!
نمی دانم اکنون کجایی؟! و چگونه شبت را سحر می کنی؟!
نمی دانم؟! و همین ندانستن و ندیدن است که گاهی دلم را تاریک می کند و سرمای
#زمستان زندگی استخوان هایم را می سوزاند!
نمی دانم کجایی؟! اما به نیکی می دانم که هرگز
#ادب را زیر پا نمی گذاری و تکالیف مادری را به
#نیکی میشناسی و به
#شایستگی می انجامی!!! از این رو چون بانگی برآید که فردا، عقد
#ازدواج فلانی را می خوانند! خود را به مراسم عقد می رسانم بلکه
#حضورت را احساس کنم!!
هرکس نداند من خوب میدانم که ازدواج فرزندانت را وظیفه مادری خود میدانی! با اشک شوق در مراسم عقدشان حاضر میشوی! در حقشان
#دعای خیر میکنی!! و عروس و داماد را به
#خدا میسپاری!! وقتی که آسمان دل «علی» خالی از قرص ماهِ
#همسر بود و این خلأ، آزارش می داد! آدرس تو را دادم و گفتمش : «به مادرت فاطمه زهرا (س) بگو، اینک زمان سُکنا گزیدن
#کشتی جوانی اَم در ساحل ازدواج فرا رسیده است! لطفا هوای دل پسرت را داشته باش!!».....
بعد از آن
#مناجات صميمانه بود که علی با دعای خیر مادر، غروب آفتاب سه روز بعد ازدواج کرد!!
نمی دانم کجایی؟! اما چونکه بانگی برآید فلان خواجه
#مُرد!! شستم خبر دار میشود، می توان حضورت را در تشیع جنازه احساس کرد و صدای گریه ای که لااله الا الله می گوید را
#شنود و
#شهود کرد!!
مگر می شود کسی سالیان سال سیاه پوش عزای پسرت
#حسین (ع) باشد و تو در تشیع جنازه اش مشارکت نکنی!!
مادر خوبم!
هر بار که
#اندوه دلم،
#انبوه می گشت!! دلم گوشه چادرت را می خواست که سر بر دامن ت گذارم و یک
#دریا اشک ریزم!!
بارها و بارها با یقینی کامل برایت
#نامه نوشتم!
می دانستم با همه
#تاریکی هایم! در زمانی مناسب و مکانی مساعد پاسخم خواهی داد!
دیشب عجیب آسمان می بارید!! انگار درد فراقت بر سینه اش سنگینی می کرد!
از حرم که خارج شدم و زیر باران گام بر می داشتم،
#خیمه ها را اشک بار تماشا می کردم، کاروانی سیاه پوش با نوایی دلنشین،
#قاب نگاهم را ربود! هوا سرد بود و همگی خیس شده بودند اما با
#حرارتی نشاط بخش به سرزنان به سوی حرم می تاختند!!
ناگهان جمله ای به ذهنم رسید که اشک هایم را دوچندان کرد : «ای کاش همین کاروان امشب در
#مدینه اقامه عزا می کرد 😭....»
ای مادر مهربان!
ای
#بهانه گردش خورشید و ماه!
ای
#بهانه آفرینش آسمان و زمین!
ما را بدون تو زمستانی است سخت!
که اگر دستان پر مهرت بر سرمان نباشد، قلب هایمان یخ خواهد بست!
#مراقب_قلب_هایمان_باش!
@zarakhsh