یکی از دوستان، ترانهخوانی یکی از اغتشاشگران رو برام فرستاده بود که از خواندن برای #زندگی و #آزادی، رسیده بود به ستودن #رژیم_کودک_کش_صهیونیستی. اینکه سجده کردن بر شیطان بزرگ چگونه عقل و فهم رو از این جماعت زائل کرده که به ستایش سیاهترین اعمال جنایتکارترین انسانها آن هم در سیاهترین روزهای تمدن غربی تن دادهاند، زاویه نگاه خوبی است. اما آن ترانه از جهتی دیگر من رو به خودش مشغول کرد.
وقتی ترانهاش رو با این جمله شروع کرد: «میاد اون روزی که ما در اورشلیم»، مکثی کرد و من رو در چالش فرو برد؛ آخه ذهنم به تلاطم افتاد از بس که با خودم فکر کردم: «چی میخاد بگه»؟
آیا میخاد بگه: «بریم تو قدس نماز جماعت بخونیم» یا «بریم و صخره معراج رو زیارت کنیم»؟!! در بهترین حالت عایا خواهد گفت «بریم و در کنار دیوار ندبه دعا کنیم»؟!
چالشی که اون میخاست نه، اما به شدت به این چالش برخوردم که «چه خواهد گفت؟» میخاستم ببینم او برای سفر به اورشلیم چه آرزویی دارد؟
چالش داغ من به سرعت و بعد از چند ثانیه یخ کرد و او در کمال خونسردی اینطور ادامه داد: «به کوچه پس کوچه ها سر بزنیم»!!
نابود شدم. یعنی همین؟! سرزدن به کوچه و پسکوچهها!
البته حق هم دارند. وقتی فرودگاه بن گورین غلغله شده است از یهودیانی که در حال فرار از اورشلیم و سرزمینهای اشغالیاند، این بیچارهها چه رؤیایی میتوانند داشته باشند برای سفر به اسرائیل و اورشلیم؟
به این کاری ندارم که چرا با خودش فکر کرده که در این سال پنجاه و هفتی باید ساواکی شود و مجیزی را برای #قصاب_غاصب بازخوانی کند؟ سؤال من از این است که چرا اینقدر مضحک و سرد؟!
آری! استخدام هنر در موضوعی که نه هنرمند و نه مخاطب، رؤیایی در موردش ندارند به همین اندازه مضحک است و مشمئز کننده. دقیقا به همان اندازه که با #نصیحت کردن، بخواهی کسی رو متقاعد کنی که از رؤیاهاش دست برداره.
حتی مضحکتر است از رفتار ما و نظام تربیتی ما، که ساخت آرمانها و رویاهای کودک و جوانمان رو به فرهنگ و تربیت غرب سپردهایم و بعد تلاش میکنیم تا مالباختهای که تمدن مادی، رویا و انتظارش رو (یعنی بزرگترین داشتهاش رو) دزدیده، به جهاد و دینداری و آرمانهای نظام اسلامی دعوت کنیم. لااقل نظام تربیتی ما و مربی یا هنرمند ما، خودش آرمان و آرزوی زیستن با اولیای الهی در زمان ظهور رو داره. اما این بیچاره، واضح است که خودش هم تا دیروز، هیچ رؤیایی که به خاطر آن آرزوی سفر به اسرائیل داشته باشد، در سیاهه آرزوهایش نبوده.
#انتظار، آرمان و رؤیا مهمترین شکل دهنده «#هویت» است و کار مربی و نهاد تربیت، «پرورش و تربیت هویت».
تلاش ما هم برای دعوت دل سپردگان به آرمانهای غربی به همان اندازه موثر خواهد بود که تلاش این بدبخت برای ایجاد میل در سفر به اورشلیم. و حالا که وزیدن #طوفان_الاقصی دلبستگیهای وجدانهای بیدار به رؤیاها و آرمانهای تمدن غربی رو به باد داده، بهترین زمان است برای ساخت هویتی مشترک در میان همه آزادگان و مستضعفین جهان.
ما اگر از این فرصت برای ساخت چنین هویتی استفاده کردیم، پیروز این جنگیم. نه فقط در سرزمین های اشغالی، بلکه در قلوب آزادگان جهان و امتهای مسلمان. در قلب آن نوجوان عرب که در میان خطبههای نماز جمعه، برمیخیزد و خطبه ضد صهیونیستی میخواند و جوانان مصری که فریاد «یا نصرالله یا حبیب، اضرب اضرب تل ابیب» سرمیدهند و در قلب آن آزادگان فیلیپینی و هلندی که آزادی فلسطین از بحر تا نهر را مطالبه میکنند.
بگذریم! بقیه ترانه رو هم با همین دست فرمون ادامه داد:
«من بی دین تو یهودی با مسلمون و بهاییهای شهر، میشینیم دور یه میز ساز میزنیم
میگیم و میخندیم و شادیکنون، کنارش شراب شیراز میزنیم
میرسه روزی که ما از اسرائیل، تا ایران بدون ترس سفر کنیم»
اصلا رفتن به اورشلیم یا با یک یهودی بر سر یک میز نشستن برای توی بی دین چه جذابیتی داره؟ آرزوی ساز و شراب زدنت رو میفهمم. اما آرزوی سفر از (یا حتی به) اسرائیلت رو کجای دلم بذارم؟ آیا خودت صدای خالی بودن این مشک رو نمیشنوی؟ خالی بودن از یک قطره آرزوی واقعی.
دست و پا زدن برای ایجاد میل به آرمانی این چنین تهی، تنها یک پیام دارد؛ ناامیدی از تحقق رؤیاهای قبلی. همانطور که بمباران وحشیانه بیمارستانها و زنان و کودکان در غزه یک پیام دارد؛ عصبانیت و احساس شکست و دست نیافتن به اهداف
#افضل_الاعمال_انتظار_الفرج
#برای_فرزندانمان_رؤیا_بسازیم
https://eitaa.com/s_h_taba