#روز_نگاشت - 1382
* چهارشنبه - 138۲٫۱٫6 – 22 محرم الحرام (1) 1424
صبح بعد از صبحانه کمی خوابیدم. عصر رفتیم به سوی حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام و تا حدود ساعت 18:۳۰ حرم بودیم. زیارت جامعه و زیارت وداع. امام رضاجان! ممنونم از مهمان نوازی تان.
نمیدانستیم اما ظاهراً خانواده همسرم از صبح به بهانههای مختلفی منتظر ما بودهاند و عصر که رفتیم همه معترض!
شرمنده شدم! همه از چشم من دیدند! حقیقت آن است که نمیدانستم آن ها منتظرند! آن هم به این شکل! حاج آقا عبدالله مهدیان یک دو جلدی کتاب بهشت خانواده و دو بسته زعفران و نبات با نفری ۱۰۰۰ تومان عیدی دادند! حاجیه خانم خلج هم دو جلد کتاب و نفری ۳۰ هزار تومان عیدی؛ دستشان درد نکند. مادر زن و پدرزن هم که داماد را خجالت زده کردند؛ خداوند توفیقشان دهد. ساعت 20 حرکت قطار به سمت تهران.
* پنجشنبه - 138۲٫۱٫7 – 23 محرم الحرام (1) 1424
تا حدود ۱۲ شب در قطار! ۲۸ ساعت! خسته ی خسته ی خسته! در قطار فرصتی شد که با همسرم راجع به مسائل روزهای خواستگاری صحبت کنیم که نکات بسیار جالبی رد و بدل شد.
آقا هادی زرین و حاج محسن زرین آمدند راه آهن برای رساندن ما به خانه.
* جمعه - 138۲٫۱٫8 – 24 محرم الحرام (1) 1424
صبح دعای عهد و تا حدود ظهر استراحت. امروز ماشین رختشویی بیشتر از همه خسته شد. شب، منزل مامان جون (مادر بزرگم) مهمان بودیم. بنده و عروس جدید خانواده (همسرم) هر کدام یک ربع سکه عیدی گرفتیم از مامان جون. شب حدود ساعت 22:۳۰ مادر و پدر و برادران همسرم از مشهد به تهران رسیدند. این هفته جلسه ی اعتقادی با همسرم حدود یک ساعت و ۳۰ دقیقه زمان برد و الحمدلله دعای عهدمان ترک نشد.
* شنبه - 138۲٫۱٫9 – 25 محرم الحرام (1) 1424
صبح به علت سنگینی حالم دیرتر برخاستم و پادگان (سربازی) نرفتم اما رفتم به دو ثبت احوال جهت گرفتن استعلام نظام وظیفه، که الحمدلله انجام شد. ظهر خانواده ی آقا مصطفی و آقا مرتضی خردمند مهمان منزل ما بودند. امروز سالگرد مادربزرگم (مادر پدرم) است رحمها الله تعالی.
شب مهمان حاج آقای خلج به کباب سیخ شده و به لطف پدر زن و مادر زن گوسفندی کشته شد به نیت سلامتی امام زمان علیه السلام، الحمدلله. یابن الحسن روحی فداک! دریافت یک دستپارچه کت شلوار و یک قواره چادر برای دخترشان، عیدی از خانواده همسر.
* یکشنبه - 138۲٫۱٫10 – 26 محرم الحرام (1) 1424
رفتم سربازی اما خبری نبود. جهت گرفتن حقوق سرباز هم رفتم که تعطیل بود. ظاهراً همه جا تعطیل است تا هفته ی بعد.
* دوشنبه - 138۲٫۱٫11 – 27 محرم الحرام (1) 1424
چون در خود روز ننوشتم یادم نیست برنامه هایم چه بود!
https://ble.ir/S_M_Kheradmand
هدایت شده از کانال سیدمحمد خردمند
#با_هم_بشنویم (34) - در پیام رسان ایتا
#اعتقادی_و_اخلاقی
عنوان بحث: #تجلی_توحید_امامیه_در_سلوک_ثقلینی
مجموعه مباحثی در تبیین توحید اهل بیت علیهم السلام و اشاره ای به توحیدهای بشری
جلسه ی شانزدهم تا جلسه ی بیستم
این مجموعه مباحث، شامل 40 جلسه ی قابل تأمل می باشد.
حتما شنیدن فایل های صوتی به صورت کامل، سخت تر از شنیدن یا دیدن فایل های کوتاه است؛ اما ان شاء الله مطالب بیشتری را برای شنونده ی صبور آن به یادگار می گذارد؛ به لطف امام عصر علیه السلام.
سپاسدار خواهم بود فایل های صوتی را برای اقوام و دوستان ارسال فرمائید. مأجور باشید.
👇🏻🏴👇🏻🏴👇🏻
#روز_نگاشت - 1382
* سه شنبه - 138۲٫۱٫12 – 28 محرم الحرام (1) 1424
میخواستیم برویم قم اما عصر عید دیدنی رفتیم منزل حاج عبدالله و حاج حسین آقای مهدیان؛ بعد هم منزل عمه ی همسرم یعنی خانم مرحوم شاه محمدی.
* چهارشنبه - 138۲٫۱٫13 – 29 محرم الحرام (1) 1424
امروز یک جلسه 90 دقیقه ای اعتقادی با همسرم داشتیم.
* پنجشنبه - 138۲٫۱٫14 – 30 محرم الحرام (1) 1424
رفتیم بهشت حضرت زهرا علیها السلام، ابن بابویه رحمت الله علیه و حرم حضرت عبدالعظیم علیه السلام.
بدمان نمیآمد قم هم برویم اما راه شلوغ بود.
* جمعه - 138۲٫۱٫15 – 1 صفر (2) 1424 – 4 آپریل (4) 2003
به جهت یک بیبرنامگی از جلسه صبح افتادم و سلب توفیق شد. ناهار منزل پدر خانم بودیم.
باجناق ۴ صبح از شمال آمدند. شام هم منزل مامان جون (مادر بزرگم) بودیم؛ به مناسبت پایان تعطیلات و آمدن محسن آقا از دبی.
این هفته الحمدلله 7 ساعت جلسه داشتم؛ ۲ ساعت خدمات فاطمیه. دو تا سخنرانی داشتم و دعای عهد هم ترک نشد.
* شنبه - 138۲٫۱٫16 – 2 صفر (2) 1424 – 5 آپریل (4) 2003
سربازی (پادگان) نرفتم؛ شب رفتیم خانه ی پدربزرگ فاضل (از شاگردانم در مدرسه) روضه؛ همسرم را خیلی تحویل گرفته بودند.
* یکشنبه - 1382٫1٫17 – 3 صفر (2) 1424 – 5 آپریل (4) 2003
صبح رفتم پادگان و عصر رفتم مدرسه ی صلحا و بعد هم یک سر به کتابخانه ی قلهک رفتم. در کتابخانه از خستگی خوابم برد و مجبور شدم بیایم منزل بخوابم. شب رفتم منزل پدرخانم و همان جا ماندم، باجناق سرماخورده است.
کمی با مادر زن راجع به سادگی در خرید جهیزیه و زمان بردن همسر به خانه ی بخت صحبت کردیم. قرار شد به احترام باجناق و همسرشان صبر کنیم. همسرم اصرار دارند که ما منتظر نمانیم و اگر آماده ایم زودتر مراسم بگیریم و برویم، اما نظر من و مادرخانم موافق نظر ایشان نیست.
با حاج کاظم آقای رسولیان درباره حضور همسرم در جلساتی که خانمها با ایشان دارند، صحبت کردم.
https://ble.ir/S_M_Kheradmand