eitaa logo
فدائیان اسلام
121 دنبال‌کننده
601 عکس
72 ویدیو
9 فایل
بزرگداشت نام و یاد همه شهداء بویژه شهداء فدائی اسلام و رهبر‌عالیقدرش حضرت سید مجتبی نواب صفوی ارتباط با مدیر : @AGHAYEZIA
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺نکته تفسیری صفحه ۶۸:🌺 فردپرستی، ممنوع: آتش جنگ در کنار کوه احد شعله‏ور بود. لشکر اسلام و کفر، رو در روی هم شمشیر می‏زدند و تمام توان خود را برای از پا انداختن حریف به کار گرفته بودند. ناگهان صدایی بلند شد که «محمد را کشتم...محمد را کشتم». این درست همان دم بود که سنگی به سوی پیامبر خدا پرتاب شد و با شدّت به صورت مبارک آن حضرت خورد و دندان پیامبرصلوات الله علیه را شکست و لب پایین وی را شکافت و چهره​ی آن حضـرت را از خون پوشاند. در این هنگام، دشمن به سوی پیامبر حمله کرد. دلاوری از مسلمانان به نام مصعب بن عمیر، جلوی حملات آنان را گرفت و در دفاع از پیامبر به شهادت رسید. چون او شباهت زیادی با پیامبر داشت، ناگاه شایعه​ ی کشته شدن پیامبر، در هر دو سپاه پخش شد. کافران به شدّت روحیه گرفتند و مسلمانان به دو گروه تقسیم شدند؛ بیشتر آنان پا به فرار گذاشتند و حتّی برخی تصمیم گرفتند که از ابوسفیان ـ فرمانده سپاه کفر ـ امان‏نامه بگیرند! ولی گروه اندکی از مسلمانان مانند علی بن ابی​طالب علیه السلام با شجاعت تمام بر سر ایمان خود ماندند و از پیامبر(ص) دفاع کردند. به زودی روشن شد که پیامبر(ص) کشته نشده و این خبر دروغ بوده است. در این هنگام، این آیه نازل شد و گروه اول را که پا به فرار گذاشته بودند، سرزنش کرد[1] و به یاد مسلمانان آورد که ایمان به خدا، چیزی نیست که با از میان رفتن یک نفر ـ حتّی بهترین بنده​ ی خدا یعنی پیامبر ـ از بین برود. اگر­چه پیامبر، یکی از مهم‏ترین ارکان ایمان را تشکیل می‏دهد، اهمیّت پیامبر بدان سبب است که او بنده​ ی ویژه­ ی خداست و پیام‏های او را به مردم می‏رساند. با وجود این اگر پیامبر(ص) نیز به هر علتی از میان مردم برود، خدا همیشه زنده است و نباید ایمان به او از بین برود. این آیه به مسلمانان می‏آموزد که برای پای­بندی به حقیقت، به اشخاص وابسته نباشند؛ بلکه همیشه دنبال حق باشند و به انسان‏ها با ملاک حق و باطل نمره دهند. پیشوای نخست ما امام علی علیه السلام چه زیبا در این باره فرموده است: «حق و حقیقت به وسیله​ی افراد شناخته نمی‏شود. حق را بشناس تا اهل حق و حقیقت را بشناسی.»[2] این مطلب پس از رحلت پیامبر به روشنی در امّت اسلامی اتفاق افتاد. بیشتر مسلمانان ـ که پیرو و شیفته­ ی پیامبر بودند ـ با وفات پیامبر به حیرت افتادند؛ زیرا به ره­نمود پیامبر در مورد جانشینی علی علیه السلام توجّه نکردند، و برخی از افراد، از آن اوضاع آشفته سوء استفاده کردند و مسیر خلافت پیامبر را تغییر دادند، و این انحراف بزرگ، مانع پیشـرفت مسلمانان و رسیدن آنان به سعادت شد. از اینجا می‏توان فهمید که چرا پیامبرصلوات الله علیه در آخرین ساعات عمر خویش، این آیه را تلاوت می‏کرد.[3] [1] - تفسیر نمونه، ج3 ، ص115 [2] - روضه الواعظین، ج1، ص31 [3] - بحارالانوار،ج22،ص470 🕊👇 ┏━━━🍃═♥️━━━┓   @tartilvathdir96 ┗━━━♥️═🍃━━━┛
4_5852685701568529459.mp3
2.16M
🔸ترتیل صفحه 68 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام سه گاه - صبا - عراق 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه 🕊👇 ┏━━━🍃═♥️━━━┓   @tartilvathdir96 ┗━━━♥️═🍃━━━┛
068-aleemran-ta-2.mp3
4.3M
صوت تفسیر صفحه ۶۸ جزء ۴ بخش دوم سوره آل عمران از آیه ۱۴۱ الی ۱۴۸ استاد قرائتی 🌷اللهم صل علی محمدص وآل محمدص وعجل فرجهم🌷 🌹کانال قرآنی جامع شامل 👇 ⏪ متن عربی و ترجمه با صوت ⏪ تفسیر صوتی : استاد قرائتی ⏪ مبحث انسان شناسی صوتی ⏪ پندانه و مفیدانه های مختلف @quran384
068-aleemran-ta-1.mp3
5.84M
صوت تفسیر صفحه ۶۸ جزء ۴ بخش اول سوره آل عمران از آیه ۱۴۱ الی ۱۴۸ استاد قرائتی 🌷اللهم صل علی محمدص وآل محمدص وعجل فرجهم🌷 🌹کانال قرآنی جامع شامل 👇 ⏪ متن عربی و ترجمه با صوت ⏪ تفسیر صوتی : استاد قرائتی ⏪ مبحث انسان شناسی صوتی ⏪ پندانه و مفیدانه های مختلف @quran384
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صدای این دختر بچه داره جهانی میشه سرود زیبایی که این دختر بچه در مدح شهید حاج قاسم سلیمانی خونده واقعا شنیدن داره بر ریتم آهنگ مختارنامه
✅ اذانی که خاموش شد 🔴 برشی از کتاب شولای شهادت از لحظات پیش از شهادت نواب صفوی و یارانش ◀️ سحرگاه یکشنبه ۲۷ دی ۱۳۳۴ نواب صفوی و یاران باوفایش را از لشکر ۱ پیاده به لشکر ۲ زرهی بردند. وسایل شخصی آنان را جمع کردند. نواب با خوشحالی به یارانش فرمود: «به خدا قسم با همین لباس شهید می‌شوم.» سپس برای آخرین مرتبه دوستانش را یکی‌یکی در آغوش کشید. آنها را به سلولهای انفرادی بردند تا صبح هنگام آنها را به جوخه‌های اعدام ببندند. ◀️ صبح، نواب و یارانش را از سلول به طرف جوخه‌های اعدام حرکت دادند. سید محمد واحدی فریاد می‌زد: «الله اکبر، الله اکبر.» مامورین جلوی دهانش را گرفتند. نواب تقاضای آب برای غسل شهادت کرد. آب سرد در اختیارش گذاشتند. نواب با عصبانیت فریاد زد: «اگر آب، گرم نباشد رنگ‌ ما می‌پرد و تو و امثال تو فکر می‌کنید ما ترسیده‌ایم. اما مهم نیست، خدا آگاه است که لحظه به لحظه اشتیاق ما به شهادت بیشتر می‌شود.» بعد فریاد زد: «خلیلم، محمدم، مظفرم زودتر آماده شوید، زودتر غسل شهادت کنید. امشب جده‌ام فاطمه زهرا سلام الله علیها منتظر ماست.» ◀️ پس از تمام شدن نماز به موعظه ماموران پرداخت و گفت: «چند روزه‌ی دنیا به زودی می‌گذرد. کاری کنید که در جهان دیگر در برابر آفریدگارتان شرمنده نباشید. شما به دستور شاه ستمگر، ما را شهید می‌کنید ولی طولی نمی‌کشد که همگی از این کردار زشت پشیمان می‌شوید. آن روزها پشیمانی دیگر سودی ندارد...» هر چه لحظه شهادت نزدیک تر می‌شد، چهره نواب برافروخته‌تر می‌شد. هر کدام از یاران، ذکرگویان و آرام قدم برمی‌داشتند. وقتی کنار جوخه‌های اعدام ایستادند، نواب با صلابت هر چه تمام نگاهی به من مامورین اعدام کرد و گفت: «ما شهید می‌شویم، اما بدانید از هر قطره خون ما مجاهدی تربیت خواهد شد و ایران را اسلامی خواهند کرد.» 🚩🚩🚩 ◀️ در همین هنگام یکی از مامورین به نواب نزدیک شد و پارچه سیاهی به او داد تا روی چشم هایش ببند. نواب با صدایی آرام گفت: «لازم نیست. می‌خواهیم با چشم باز به استقبال شهادت برویم و با چشم باز با خدا و نیاکان بزرگوار خود روبرو شویم.» سپس به یاران باوفایش گفت: «بچه‌ها به زودی به دیدار امامی عزیز می‌رویم. همزمان با هم اذان بگویید تا اینها فکر نکنند ما ترسیده‌ایم، شاد باشید به زودی امامان‌مان را می‌بینیم.» آهنگ تکبیر اذان، فضا را آکنده نمود. ناگهان صدای غرش سلاح‌های مرگبار ستم پیشگان، صدای اذان را خاموش کرد. مسجد جامع غدیر خم @masjed_ghadirkhom @sayyedmojtabanavvabesafavi
🍁خبرگزاري فارس: علامه جعفري درباره خاطره مشترك خود با نواب صفوي گفته است: اين خاطره در طول پنجاه سال، هميشه نوازشگر من بوده است و وقتي شهيد شد اشكي در سوگش بي‌اختيار از ديدگان من جاري شد. علامه جعفري: خاطره نواب نوازشگر روح من است مرحوم خاطره اي از روز هاي تحصيل خود و نواب صفوي در نجف را اين گونه بيان كرده است: هر دو جوان بوديم و هر دو به نوعي تهجد و شب زنده‌داري و زيارات را دوست داشتيم. در حوزه نجف در خدمت مرحوم تلمذ مي‌كرديم و از (صاحب الغدير) درس ايمان و ولايت مي‌آموختيم. روزي پيشنهاد كرد پياده از نجف به كربلا براي زيارت سومين پيشواي تشيع با هم حركت كنيم. موافقت كردم و بعدازظهر يكي از روزهاي پاييزي به راه افتاديم. هوا تقريبا تاريك شده بود كه ما در راه نجف - كربلا قرار گرفتيم. هنوز بيش از چند كيلومتر از شهر دور نشده بوديم كه مردي تنومند از اعراب بيابان نشين در جلومان سبز شد و با صداي خشن فرمان ايستادن داد. در نور مهتاب خنجر آذين شده‌اي كه مرد عرب بر كمر داشت، را ديدم و يكه خوردم. اما سيد آرام ايستاد. مرد عرب با خشونت گفت: هر چه دينار داريد از جيبهايتان بيرون آورده و تحويل دهيد. من ترسيده بودم و مي‌خواستم آنچه دارم تحويل دهم كه يك مرتبه متوجه شدم شهيد نواب صفوي با چالاكي، خنجر مرد عرب را از كمرش بيرون كشيده و برق آن را جلوي چشمان مرد تنومند عرب نگهداشته و با قدرت، نوك خنجر را نزديك گلويش قرار داده و مي‌گويد با خدا باش و از خدا بترس و دست از زشتيها بشوي من از سرعت و شجاعت سيد حيرت زده و مات به هر دوي آنها نگاه مي‌كردم كه مرد عرب، ما را به چادرش جهت استراحت دعوت كرد. نواب صفوي فورا پذيرفت. براي من تعجب آور بود. به سيد گفتم: چگونه دعوت كسي را مي‌پذيري كه تا چند لحظه پيش مي‌خواست لخت‌مان كند؟ سيد گفت: اينها عرب هستند و به ميهمان ارج مي‌نهند و محال است خطري متوجه‌مان باشد. آن شب من و نواب به چادر مرد عرب رفتيم و سيد تا صبح آرام خوابيده و من تا صبح بيدار بودم و همه‌اش مي‌ترسيدم كه مرد عرب، هر دوي ما را نابود كند. سيد نيمه شب براي نماز برخاست و با آوايي ملكوتي با خداي خويش به راز و نياز پرداخت و فرداي آن روز با هم عازم كربلا شديم.... اين خاطره در طول پنجاه سال، هميشه نوازشگر من بوده است و وقتي شهيد شد اشكي در سوگش بي‌اختيار از ديدگان من جاري شد. 📔 *ويژه نامه شهيد نواب صفوي و شهداي فدائيان اسلام @sayyedmojtabanavvabesafavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 جانم نواب صفوی ! 🔹 نه ما مثل هم نیستیم ! ♻️👇🏻 @tahlil30yasi پینوشت‌ : ۱_ نماد ایستادگی جماعت ضد انقلاب برانداز ، توماج صالحی بعد از اولین سیلی ! دست بوسم ! ۲_ و سایر و قرآن شیران بیشه ولایت ، در لحظه با گردنی افراخته : آب گرم بیاورید تا کنیم با آب سرد ممکنست رنگمان بپرد و شما خیال کنید ما ترسیده ایم ! چشمانمان را نبندید ، میخواهیم با چشمان باز به استقبال شهادت برویم ! الله اکبر ! از این همه عظمت و ایمان ! @sayyedmojtabanavvabesafavi
بخشی از خاطرات فدائی اسلام علی بهاری : ...... شكنجه‌هاي ما در مقابل شكنجه‌هاي مثلاً ، خيلي جزئي بود. حتي ايشان را در كردند و آن را از پله سرازیر کرده و غلطاندند! آن‌قدر در گوشش زده بودند كه حتي در دادگاه هم با گوش‌هاي پانسمان شده آمد. مرحوم نواب را هم به همين شكل شكنجه كرده بودند؟ بله، يكي از جاها در قزل‌قلعه، دو دفتر تو در تو بود كه در آنها بازجويي مي‌كردند. من در اتاق جلويي بازجويي مي‌شدم و شهيد نواب در اتاق عقبي بود. يادم هست لاي انگشتانش مداد گذاشته بودند و فشار مي‌دادند تا انگشتانش خرد شود! و بازجو به او مي‌گفت: «با اين دست عليه شاه اعلاميه نوشتي؟»  ...... سخن آخر نواب بهنگام شهادت پس از اذان ،‌ خطاب به جوخه اعدام و ماموران : ما شهید می شویم، اما بدانید از هر قطره خون ما مجاهدی تربیت خواهد شد و ایران را اسلامی خواهد کرد... با چشم باز به استقبال شهادت میرویم و با چشمان باز با خدا و نیکان بزرگوار خود رو به رو می شویم...ˈ نقل شده که ۱۶ گلوله به پیکر شلیک کردند ، پزشک مخصوص پس از معابنه اعلام کرد هنوز زنده است و قلبش کار میکند ، آنگاه‌تیر خلاص را نیز شلیک کردند ! " " ایتا @sayyedmahmoodziaie سروش sapp.ir/khatkhatihayeman
فدائیان اسلام
بخشی از خاطرات فدائی اسلام علی بهاری : ...... شكنجه‌هاي ما در مقابل شكنجه‌هاي مثلاً #شهيد_خليل_طهماس
اخبار واصله از شکنجه های شدید فدائیان به حدی بود که پدرم مرحوم ویارانش در مشهد( ) برای آنان چهل روز ختم گرفتند تا خداوند کارشان را یکسره کند ‌! ختم به شهادت یا آزادی ...! ایتا @sayyedmahmoodziaie سروش sapp.ir/khatkhatihayeman
✍نوازش 🔸یکی از همکلاسی های نواب صفوی درمدرسه حکیم نظامی تهران می گوید: در بازگشت از مدرسه بایکی از همکلاسی هایم دعوا کردم او سنگی به من پرتاب و سر مرا شکست وگریه کنان به منزل رفتم. پدرم تا چهره خون آلود مرا دید برآشفت وبرای تنبیه آن بچه به دنبال من راه افتاد. تا به او رسیدیم اوقیافه عصبانی پدرم را دید بر خود لرزید ودر کناری پناه گرفت. ناگهان سید سید مجتبی نواب صفوی (همکلاسی من) جلو آمد وبه پدرم گفت: مابا هم شوخی می کردیم ومن سنگی پرتاب کردم وسر پسر شما شکست. اکنون برای هرگونه مجازاتی آماده ام. من تعجب کردم. گفتم نواب نبود.این ضارب سر من را شکست.اما مجتبی باقیافه جدی گفت: من بودم وبرای هرگونه مجازاتی آماده ام پدرم در برابرآن صراحت وخضوع به خانه برگشت. پس از آن از سید مجتبی پرسیدم: تو که سنگ به من نزدی، پس چرا اینقدر پا فشاری کردی که من زده ام؟ سید مجتبی در پاسخ گفت: درست است که ضارب کار بدی کرده وبه ناحق سر تورا شکست ولی او را میشناسم او یتیم است وپدرش ازدنیا رفته است. من نتوانستم حالت خشم پدرت را نسبت به آن یتیم تحمل کنم و خواستم به این وسیله تا اندازه ای از درد یتیمی او بکاهم! 📚 قصه های تربیتی / محمد رضا اکبری ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ http://eitaa.com/joinchat/3818061843C235cbc6c5e