eitaa logo
صالحین تنها مسیر
241 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
7هزار ویدیو
271 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 رهبر انقلاب با تأکید بر اینکه دشمنان ایران و اسلام می‌خواهند اقتصاد خود را با منابع کشورهای ما، عزتشان را با ذلت ملتهای ما و صدرنشینی خود را با تفرقه ما تأمین، و ما و شما را به دست خودمان نابود کنند، افزودند: آمریکا، «فلسطین را بی‌دفاع در برابر صهیونیستهای جنایتکار»، «سوریه و لبنان را در تصرف دولتهای وابسته و مزدور خود»، «عراق و ثروت نفتی آن را کاملاً متعلق به خود» می‌خواهد و برای این هدف شوم، به بزرگ‌ترین ظلمها و شرارتها مانند آزمون سخت چند ساله‌ سوریه، فتنه‌های پی در پی در لبنان و تحریکات و خرابکاری مستمر در عراق دست زده‌اند. 🇮🇷 @IslamLifeStyles
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 پوستر | جنتلمن های تروریست در کنار مقتل سپهبد سلیمانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👆👆 🖤دعوتنامه بانوان بزرگوار🖤 در رگ حادثه، خون موج زد، آیینه شکست😭 شعله‌ور شد در و دیوار حرم، سینه شکست😭 شعله‌ور شد حرم و معجر زهرا هم سوخت😭 روضه‌خوان گفت که موی سر زهرا هم سوخت😭 ⬛️◼️◾️▪️▪️◾️◼️⬛️ 📣📣📣📣 تک تک شما بانوان تنها مسیر تهران برای دیدن نمایش و تعزیه فاطمیه با نام روزی تلخ تر از عاشورا دعوتید⚫️ @tehrantanhamasiri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#رمان_هاد پارت۱۱۸ فصل بیست وچهارم شاهرخ برگشت و در حالی که سعی می کرد موهایش را که باد توی صورتش
رمان هاد ۱۱۹ - من همیشه آدم فداکاری بودم شاهرخ که توپ را زیر پایش تکان می داد گفت: - سعی کن یه چیزی هم تهش برای ما بمونه - سعیم رو می کنم اما قول نمی دم بازی ادامه پیدا کرد و علی هم همانطور که بازی را می پائید ذغال های منقل را روشن کرد و مشغول زدن کباب ها به سیخ شد. فوتبال سه نفری واقعاً جالب بود. سه نفر در مقابل هم که مجبور بودند هم به دو نفر دیگر گل بزنند و هم مواظب دروازه هایشان باشند. اما با قانونی که هادی گذاشت مبنی بر اینکه اگر کسی به یکی از حریفهایش گل زدگل بعدی را حتما باید به نفر دیگر بزند بازی آسان تر شد همانطور که با بادبزن کباب ها را باد می زد به هر کدامشان راهکار می داد. بالاخره بعد از اینکه هر کدامشان 4 گل خوردند رضایت دادند که دست از بازی بردارند. در حالیکه روی فرش ولو می شدند شاهرخ از علی پرسید: - سرآشپز غذا آماده نشد؟ علی ابروئی بالا برد و گفت: - تو چطور جرأت می کنی به یه دانشجوی تخصص بگی سرآشپز؟ شروین جواب داد: - وقتی آشپزمون همچین مدرکی داره فکر کن ما دیگه کی هستیم! بقیه که انتظار نداشتند شروین چنین حرفی بزند خندیدند و از اینکه بالاخره یخ شروین شکسته بود خوشحال شدند. یکدفعه صدای موبایل علی بلند شد. اذان می داد. هادی با تعجب پرسید: - مگه ساعت چنده؟ و نگاهی به ساعتش انداخت. بعد بلند شد و به طرف جوی آبی که همان نزدیک بود رفت تا وضو بگیرد. علی گفت: - خب، اینم از کباب. اون نون ها رو بده شروین ... ممنون کباب ها را لای نان گذاشت و رویش را پوشاند و بلند شد. شروین منتظر ماند تا شاهرخ بلند شود تا همراهش برود. نه وضو بلد بود و نه از نماز چیزی یادش مانده بود. نمی توانست وقتی همه آنها مشغول نماز هستند او تنها بنشیند و برو بر نگاهشان کند. شاهرخ از گوشه سبد ظرف ها سه تا جانماز بیرون آورد و پهن کرد. شروین هم خودش را با موبایلش مشغول کرده بود. سجاده ها را که دید گفت: - چرا سه تا؟ - هادی خودش مهر داره وقتی شاهرخ بلند شد موبایلش را جمع کرد و راه افتاد . آن دو تا کارشان تمام شده بود و با صورت های خیس و آب چکان بر می گشتند. علی دست از مسخره بازی بر نمی داشت. دست شاهرخ را گرفت و با همان صورت خیس و ریش های آبدار! چند بار شاهرخ را بوسید و با لحن خاصی گفت: - تقبل الله حاج آقا! و تمام تلاشش را کرد تا آنجا که می تواند حاج آقا را غلیظ تلفظ کند. شاهرخ خودش را از دست علی خلاص کرد و در حالی که صورتش را خشک می کرد همانطور که می خندید گفت: - برو زودتر نمازت رو بخون که غذا بخوری، می ترسم وضعت وخیم بشه! علی دردمندانه گفت: - باز خوبه تو یکی حال منو درک می کنی. این هادی که همش ذوق منو کور می کنه و به طرف هادی چرخید وگفت: - ببین هادی! یکم از این یاد بگیر یه کم منو درک ... اما هادی توی حال خودش بود. سه تایی نگاهش کردند. مثل آدم هائی که هیپنوتیزم شده باشند ازشان فاصله گرفت. زیر درخت دیگری که کمی دورتر بود ایستاد، چیزی را از جیبش درآورد و روی زمین گذاشت. مدتی بی حرکت ایستاد و بعد تکبیر را گفت. علی که با نگاهی حسرت بار به هادی خیره شده بود گفت: - همیشه همینطوره. موقع نماز انگار رو زمین نیست. نه چیزی می شنوه نه می بینه همه محو تماشای هادی بودند که صدار قار و قور شکم علی باعث شد نگاهی به هم بیندازند و بزنند زیر خنده! کنار آب، شروین که زیر چشمی شاهرخ را می پائید سعی می کرد حرکاتش را تکرار کند. چیزهائی بلد بود اما ترتیبشان را بلد نبود. خوشبختانه شاهرخ مشغول کار خودش بود و توجهی به شروین نداشت. صدای علی آمد: - بابا باکلاس! خب همین جا یه سنگی پیدا می کردیم می خوندیم. این همه جا نماز کول کردی! شاهرخ که کفشش را پوشیده بود از روی جوی آب پرید و گفت: - وزن این جانمازها از وزن اون توپ شما کمتره! علی با صدای بلند رو به شروین گفت: - بـــلـــه! حاج آقا همیشه درست می فرمایند. فعلا با اجازه ... سرش را پائین انداخت و تکبیر گفت. شروین هم کنار شاهرخ ایستاد و بدون اینکه چیزی بخواند فقط حرکات شاهرخ را تقلید کرد. وقتی نماز تمام شد همانطور که جانماز جمع کرده را دستش گرفته بود سرش را به طرف هادی چرخاند. علی به سرعت هرچه تمام تر از جا پرید تا مشغول تدارکات سفره شود. شاهرخ که نگاه شروین را می دید گفت: - نماز خوندن اون با ما فرق داره! شروین بدون اینکه سربرگرداند گفت: - اما به نظر من مغروره! چرا خودش رو جدا کرد؟ ادامه دارد.... ✍ میم مشکات
صالحین تنها مسیر
رمان هاد #پارت۱۱۹ - من همیشه آدم فداکاری بودم شاهرخ که توپ را زیر پایش تکان می داد گفت: - سعی کن
رمان هاد ۱۲۰ شاهرخ تسبیحش را برداشت و گفت: - یه بار که با هم بودیم من و علی پشت سرش وایسادیم از اون موقع تا حالا جدا می خونه علی گفت: - آهای! شما دوتا! پاشین بیاین کمک بعد غرغرکنان زیر لب ادامه داد: - هرچی کار سخته انداختن گردن من. اون که فعلا غرق مکاشفه است اینام نشستن تعقیبات دسته جمعی می کنن شاهرخ تسبیحش را توی جانماز گذاشت، جانماز را جمع کرد، بلند شد و گفت: - راجع به آدم ها راحت قضاوت نکن! شروین نگاهی به شاهرخ کرد و دوباره سرش را به طرف هادی چرخاند. نمازش تمام شده بود... بالاخره آرزوی علی برآورده و سفره ناهار پهن شد. همان طور که بالای سر سفره ایستاده بود نگاهی از سر رضایت به سفره انداخت. هادی که آمد نگاهی به سفره کرد و رو به علی گفت: - ذوق مرگ نشی علی! علی نشست و همان طور که روی کباب ها شیرجه می رفت گفت: - ایهاالناس من دردمو به کی بگم؟ من صبحونه نخوردم بابا! شاهرخ تکه ای نان در دهانش گذاشت و گفت: - قربون روزائی که خوردی! علی که گرسنه بود ترجیح داد لقمه را توی دهانش بگذارد تا اینکه جواب کسی را بدهد. همه خندشان گرفت. مشغول غذا بوند که صدای گربه ای از پشت سرشان آمد. گربه که بوی کباب را شنیده بود با فاصله ای نه چندان دور از آنها نشسته بود. علی دست کرد و تکه ای از کبابش را برایش انداخت. گربه کباب را خورد و دوباره به آنها چشم دوخت. علی دوباره تکه ای دیگر انداخت. شروین تعجب کرد. اینجور که علی پیش می رفت تمام کباب هایش را می بخشید و خودش باید نان خالی می خورد. شاهرخ که تعجب شروین را دیده بود به علی گفت: - توکه داشتی از گشنگی می مردی! مجبوری نون خالی بخوری ها! برای همین حالش رو درک می کنم. اون گوشت می خوره و من نون. دو تامون سیر می شیم! - دقیقاً گربه دو تا از کباب ها را خورد تا بالاخره دست از تماشا برداشت و رفت. حالا علی مانده بود و یک نصفه کباب! شروین گفت: - اگر می خوای من هنوز کباب دارم! علی با اخمی تصنعی گفت: - خودم دارم. مگه این نصفه کباب رو نمی بینی؟ و نصفه را آنچنان محکم گفت که انگار دیس کباب جلویش است. بالاخره ناهار صرف شد و شکم علی دست از قار و قور برداشت. چهارتایشان دراز کشیدند. سرهایشان را کنار هم گذاشتند و بدن هایشان در چهار جهت جغرافیائی دراز شد. علی خلال را از دهانش بیرون آورد و گفت: - تا حالا آدم به دل به نشاطی من دیده بودید؟ کدوم خنگی روز قبل از امتحان پا میشه میاد پیک نیک؟! شاهرخ گفت: - تو! بعد دستش را به سمت علی که کنارش دراز کشیده بود دراز کرد و گفت: - ببخشید آقای پاکیزه! میشه از اینائی که یواشکی می خورن به ما هم بدی؟ علی دست کرد توی جیبش و سه تا خلال درآورد و به هر کدامشان یکی داد وگفت: - دیروز یکی از مریض هامون زیر عمل جراحی مرد! اولین باری بود که دستم به بدن یه مرده میخورد.دکتر به من گفت بخیش رو بزنم. تصورش رو بکن کله یه مرده که مغزش زیر دستته رو بخیه بزنی! تمام بدنم یخ کرده بود شروین که گویا از تصور همچین چیزی هم وحشت کرده بود گفت: - حتی فکرش هم تنم رو مور مور می کنه - چرا آدم ها اینقدر از مرده میترسن؟با اینکه هیچ آزاری نداره؟ شاهرخ فکورانه گفت: - شاید چون وقتی یکی می میره دیگه برای آدم غیر عادی میشه.انگار از یه دنیای دیگه شده باشه - شایدم چون یاد مردن خودت می افتی شروین دلش میخواست نظر جمع را درباره مردن بداند برای همین سوالی را که همیشه در ذهنش می چرخید پرسید: - به نظرتون اونور چه جوریه؟ علی همانطور که خلال دندانش را توی دهانش میچرخاند گفت: - فکر نمی کنم راحت بشه راجع بهش نظر داد ! - بستگی داره خودت بخوای چه جوری باشه!همونجوریه که تو میخوای شروین رو به شاهرخ که سرش کنار سرش بود گفت: - تو باید فیلسوف بشی! خب ایکیو همه دوست دارن خوب باشه! ادامه دارد...‌ ✍ میم مشکات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از حضرت امام محمد باقر علیه السلام آورده اند که فرمودند : هر کس در هنگام خوابیدن 11 بار 🌹سوره مبارکه قدر🌹 را بخواند خداوند برای او نوری خلق می کند که وسعت آن همانند وسعت هوا باشد و در هر درجه ای از آن نور هزار ملک می آفریند که هر کدام از آنها دارای هزار زبان و در هر زبانی هزار لغت که استغفار می کنند برای کسی که این سوره را خوانده است .هم چنین آمده است که خداوند برای خواننده این سوره قبل از خواب ملکی را خلق می فرماید که برای خواننده این سوره تا روز قیامت استغفار می کنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا