| #حرفاے_خودمونے |
تاحالا شـدهـ🤔
بـراے ڪسے ڪهـ😶
تو رو رنجــوندهـ😔
استغـــفار ڪنے⁉️😯
.
.
.
.
.
.
.
دلــ💚ـتـ بزرڱـ مےشـهـ هـا☺️👌
اڱهـ ڪُـد رو ڱرفتے، بسمـ اللهـ...🙃✋
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
درخواست رهبری از انقلابیون..
روی مسئله خانواده تأکیدکنید.
دشمن بشریت تصمیم گرفته خانواده را ازبین ببرد.
از صدسال پیش تصمیم گرفتندخانواده را ازبین ببرند.
این ازدواجهاي سخت دیرهنگام وفرزند آوری کم، این ازدواج به تعبیر زشتشان سفیدکه سیاه وغلط است واز بین بردن حیا وعفت از برنامه های دشمن است.
شمامقابله با اینهارا وظیفه خود قراردهید. به ترویج طهارت وپاکیزگی جوانان کشور همت بگماریدکه از بهترین کارها برای حفظ انقلاب ونظام اسلامی است.
#سلامتی_فرمانده_صلوات
صالحین تنها مسیر
📚رمان مذهبی #یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید #قسمت_چهارم •°•°•°• نماز روکه خوندیم تشکر سرسری ای کردم
📚رمان مذهبی
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#قسمت_پنجم
•°•°•°•
زهرا دختر خوب و شیطون اما مذهبی ای بود.
اون خیلی چادرش رو دوست داشت وبهش معتقد بود.
وقتی هم که ازش میپرسیدم
چرا چادر میذاری میگفت:
_چون باهاش احساس امنیت دارم
چون حس آرامش میده بهم
و اینکه زیبایی هامو در معرض دید همه نمیذاره و...
برام عجیب بود!
روز دومیه که شلمچه ایم.
طلائیه و هویزه هم رفتیم...
همه جا بوی گلاب و خون حس میکردم.
تو گلزار شهدای شلمچه بودیم
که گفتن گروه تفحص،
یک شهید پیدا کردن...
همه بی تب و تاب شده بودن...
همه داشتن محوطه رو ترو تمیز میکردن.
یکی داشت گلاب میپاشید.
ویکی هم گل پر پر میکرد...
حس غریبی بود!
حداقل برای من که اولین باره دارم تجربه میکنم...
زهرا رو دیدم که کتاب دعا دستشه و یه گوشه نشسته و اشک میریزه...
انگار همه چی داشت برام عجیب میشد!
همه چی داشت بوی نویی میگرفت به خودش!
_زهرا؟
چی میخونی؟
باچشمای پراز اشکش لبخندی و زدو گفت:
_زیارت عاشورا
_خب چرا گریه میکنی؟
_نمیدونم...همیشه زیارت عاشورا که میخونم وسطاش به خودم میام و میبینم صورتم خیسه خیسه...
_میشه یه کتاب دعا هم به من بدی؟
از تو کیفش یه کتاب دعا درآورد و داد به من
تشکری کردم و راه افتادم...
گفته بودن شهید رو یک ساعت دیگه میارن. وقت داشتم برای خلوت کردن...
چادرمو سفت گرفتم و رفتم بیرون
هوا یکم گرم بود.
پشت گلزار شهدا
منطقه جنگی بود...
روبری اون منطقه نشستم و به آسمون نگاه کردم...
یهو صدای عبور یه هواپیماو یه ترکش شنیدم!
دورو اطرافمو نگاه کردم.
نه..!
هیچی نبود!
بازهم شنیدم!
اما بازهم هیچی نبود...
حتما توهم زدم!
از دست این کارا و خاطرات زهرا!
کتاب و باز کردم و زیارت عاشورا رو آوردم...
و آروم برای خودم شروع کردم خوندن
و سعی میکردم همزمان به معنیشم توجه کنم...
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
(به نام خداوند بخشنده مهربان)
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله
(سلام برتو ای اباعبدالله)
#السلام_علیک_یابن_الرسول_الله و...
(سلام برتو ای فرزند رسول الله)
.
.
⬅ ادامه دارد...
✍نویسنده: باران صابری
به صد جان
میخرم گردی که
خیزد از سر راهت
#سلام_امام_زمانم
سلام بهانه ی خورشید برای طلوع
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰