ziyarat-ashura-011.mp3
12.64M
قرائتـــ زیارت عــاشـورا با نوای حاج میثم مطیعی ، هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹
🔸 روز سی و چهارم
🔘شروع چله: ۱۴۰۰/۵/۱۹
#راه_روشن
🌹امام علی علیهالسلام فرمودند:
🔺الأَمرُ قَريبٌ، وَالاِصطِحابُ قَليلٌ
🔻مرگ، نزديك، و همراهى با دنيا اندك است.
📚نهجالبلاغه، حکمت۱۶۸
#راه_روشن
🌹امام خمینی (ره):
🔺خدا نیاورد آن روزی را که سیاست ما و سیاست مسئولین کشور ما پشت کردن به دفاع از محرومین و روی آوردن به سرمایه دارها گردد و اغنیا و ثروتمندان از اعتبار بیشتری برخوردار شوند. معاذالله که این با سیره و روش انبیا و امیرالمومنین و ائمه معصومین علیهم السلام سازگار نیست.
📚صحيفه امام، جلد۲۰، صفحه۳۴۱
#راه_روشن
🌹امام خامنهای:
🔺امروز همه افراد، چه کسانی که بیاناتشان در حوزههای وسیع کاربُرد دارد، چه کسانی که در حوزههای کوچکتر سخنانشان مؤثّر واقع میشود؛ مثل مدرسه و کلاس و دانشگاه و محیطهای کارگری و غیره؛ مسئولند و اگر دیدند حقایق و محکمات اسلام و انقلاب مورد تحریف قرار میگیرد، وظیفه دارند تبیین کنند؛ نباید سکوت کنند. امام به این نکته بسیار توجه میکرد و این یکی از چیزهایی است که راز استحکام و ماندگاری و پایداری نظام در آن مندرج است. تبیین، موضوع بسیار مهمّی است. انسانها تابع بینش و دید خودشان هستند. اگر کسی بتواند حقایق را در چشم مردم تحریف کند، یعنی در واقع عمل و بازو و اراده مردم را به سمت گمراهی کشانده است. این همان چیزی است که دشمن میخواهد.
۱۳۸۰/۰۳/۱۴
4_5882004277907426281.mp3
11.71M
#خانواده_آسمانی ۱۷
✿ خداوند در قرآن،
اجر رسالت پیامبر صلیالله علیه واله وسلم
و دینداری حقیقی را یک اصل بسیار مهم می داند؛ ↓
" پیوند با اهل بیت علیهمالسلام " 💫
اگر مقصود از این پیوند، پذیرفتن آنان تنها به عنوان بزرگان دین بود،
پس دلیل چنین تأکید و تکرار خداوند و پیامبرش چیست؟
#استاد_شجاعی 🎤
#حجهالاسلام_کاشانی
﷽ #بســماللهالـرحمــنالـرحیــم ﷽
🌸کسی که تنها به عقلش اعتماد کند،
#گمراه میشود.......
🌸کسی که تنها به مالش اعتماد کند،
#کم می آورد.......
🌸کسی که تنها به منصبش اعتماد کند،
#خوار میشود.........
🌸کسیکه تنهابه مردم اعتماد کند،
#خسته میشود.......
👌امّا کسی که تنها برخدا اعتمادکند؛
✨نه گمراه میشود..
✨نه کم می آورد..
✨نه خوار میشود
✨و نه خسته ميشود....
💐 الله متعال چه زیبا فرموده است:💐
{ وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ }📖(طلاق 3)
❣هركس برخداوند توكّل كند (و كار و بار خود
را به او واگذارد) خدا او را بسنده است❣
#جهاد_با_نفس
#وسائل_شیعه
#شیخ_حرعاملی
🔰از آنجا که دشمنترین دشمنان نفس است، پس بزرگترین مبارزه جهاد با نفس است .
🔅آیت الله بهجت (ره) :
هر روز سعی کنید یک حدیث از کتاب جهاد با نفس وسایل الشیعه را مطالعه کنید . بعد از یک سال خواهید دید که حتما عوض شده اید؛ مانند دارویی که انسان مصرف کند و بعد از مدتی احساس بهبودی می کند .
🔸کتاب « جهاد با نفس » تالیف #شیخ_حرعاملی است که در صد و یک باب به تبیین روایات و احادیث مرتبط با جهاد نفس می پردازد. این اثر توسط «غلامحسین انصاری» به صورت روان ترجمه شده است.
🔸اگر هر روز یک حدیث از این کتاب را مطالعه کنید ، در مدتی اندک با مفاهیم عرفانی وسیعی آشنا میشوید،همچون:
🔹ضرورت دوری از گناهان و خطایا، توجه به عیوب فردی ، مکروه بودن افسردگی و کسالت ، وجوب عدالت و دادگری، ارزشمندی عاقبت اندیشی و...
🔸این کتاب را به کسانی که قصد قدم نهادن در سلوک الی الله را دارند پیشنهاد می کنیم."
💠قیمت : ۷۰ هزار تومان
🔸تعداد صفحه: ۴۵۳ صفحه
🔹نوع جلد: گالینگور
🔸مخاطب: عمومی
📮#ارسال_رایگان
⬅️برای تهیه کتاب به ای دی کانال پیام دهید.👇
@paranesh_book
💌
مهمترین نیاز ما ارتباط با خداست و ارتباطات و نیازهای دیگر ما، تماما یا کاذب هستند و یا فرعی. ما معمولا به جای اینکه از همه امکانات و ارتباطاتمان برای تقویت ارتباط با خدا استفاده کنیم و به نیازمان به خدا بپردازیم، دائما میخواهیم از خدا برای تقویت دیگر ارتباط هایمان استفاده کنیم!
💚💚💚
#استاد_پناهیان
#نمـــاز
مداحی آنلاین - ای امام همه یا حسن مجتبی - حسین طاهری.mp3
3.77M
🔳 #شهادت_امام_حسن_مجتبی(ع)
🌴ای امام همه یا حسن مجتبی ع
🌴پسر فاطمه یا حسن مجتبی ع
🎤 #حسین_طاهری
💔@tanhamasirmedia
#امام_حسن_مجتبی (؏)
هفتم صفر سالروز شهادت غریبانه
مولایمان امام حسن مجتبی علیهالسلام
را به پیشگاه قطب عالم امکان،
مولا صاحبالزمان (عج) و دوست داران
آن حضرت تسلیت عرض میکنیم🏴
السلام علیک یا کریم اهل بیت🖤
🥀@tanhamasirmedia
♦️ دعای زیبا فرج ✨✨
#قرار_شبانه
🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊
☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️
┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
صالحین تنها مسیر
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز💐 #قسمت_0⃣1⃣ حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ... - ات
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز💐
#قسمت1⃣1⃣
اول اصلا نشناختمش ... چشمش که بهم افتاد رنگش پرید... لب هاش می لرزید ... چشم هاش پر از اشک شده بود... اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم ... از خوشحالی زنده بودن علی ... فقط گریه می کردم ... اما این خوشحالی چندان طول نکشید ...
اون لحظات و ثانیه های شیرین ... جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد ... قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم ... شکنجه گرها اومدن تو ... من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن ...
علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود ... سرسخت و محکم استقامت کرده بود ... و این ترفند جدیدشون بود ...
اونها، من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن ... و اون ضجه می زد و فریاد می کشید ... صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد ...
با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم ... می ترسیدم ... می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک ... دل علی بلرزه و حرف بزنه ... با چشم هام به علی التماس می کردم ... و ته دلم خدا خدا می گفتم ... نه برای خودم ... نه برای درد ... نه برای نجات مون ... به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه ... التماس می کردم مبادا به حرف بیاد ... التماس می کردم که ...
بوی گوشت سوخته بدن من ... کل اتاق رو پر کرده بود ...
ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید ...
ما همدیگه رو می دیدیم ... اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد ... از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد ... از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود ... هر چند، بیشتر از زجر شکنجه ... درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد ... فقط به خدا التماس می کردم ...
- خدایا ... حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست... به علی کمک کن طاقت بیاره ... علی رو نجات بده ...
بالاخره به خاطر فشار تظاهرات و حرکت های مردم ... شاه مجبور شد یه عده از زندانی های سیاسی رو آزاد کنه ... منم جزء شون بودم ...
از زندان، مستقیم من رو بردن بیمارستان ... قدرت اینکه روی پاهام بایستم رو نداشتم ... تمام هیکلم بوی ادرار ساواکی ها ... و چرک و خون می داد ...
بعد از 7 ماه، بچه هام رو دیدم ... پدر و مادر علی، به هزار زحمت اونها رو آوردن توی بخش ... تا چشمم بهشون افتاد... اینها اولین جملات من بود ... علی زنده است ... من، علی رو دیدم ... علی زنده بود ...
بچه هام رو بغل کردم ... فقط گریه می کردم ... همه مون گریه می کردیم ...
👈ادامه دارد…
📱 نشر دهید📡
══•✼✨🌷✨✼•══
📌
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز💐
#قسمت2⃣1⃣
شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ... اونقدر اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه ... منم از فرصت استفاده کردم... با قدرت و تمام توان درس می خوندم ...
ترم آخرم و تموم شدن درسم ... با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد ...
التهاب مبارزه اون روزها ... شیرینی فرار شاه ... با آزادی علی همراه شده بود ...
صدای زنگ در بلند شد ... در رو که باز کردم ... علی بود ...
علی 26 ساله من ... مثل یه مرد چهل ساله شده بود ... چهره شکسته ... بدن پوست به استخوان چسبیده ... با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ... و پایی که می لنگید ...
زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ... و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ... حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ... و مریم به شدت با علی غریبی می کرد ... می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود ...
من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم ... نمی فهمیدم باید چه کار کنم ... به زحمت خودم رو کنترل می کردم ...
دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ...
- بچه ها بیاید ... یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ... بابا اومده ... بابایی برگشته خونه ...
علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ... خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ... مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ... چرخیدم سمت مریم ...
- مریم مامان ... بابایی اومده ...
علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ... چشم ها و لب هاش می لرزید ... دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ... چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ...
- میرم برات شربت بیارم علی جان…
چند قدم دور نشده بودم ... که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی ... بغض علی هم شکست ... محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ...
من پای در آشپزخونه ... زینب توی بغل علی ... و مریم غریبی کنان ... شادترین لحظات اون سال هام ... به سخت ترین شکل می گذشت ...
بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ... پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ... مادرش با اشتیاق و شتاب ... علی گویان ...
دوید داخل ... تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ... علی من، پیر شده بود ...
روزهای التهاب بود ... ارتش از هم پاشیده بود ... قرار بود امام برگرده ... هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ...
خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت ... حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم ...
علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ... تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده ... توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد... پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود ...
اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد ... هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد ... اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ...
و امام آمد ... ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون ... مسیر آمدن امام و شهر رو تمیز می کردیم ... اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ... همه چیزش امام بود ... نفسش بود و امام بود ... نفس مون بود و امام بود ...
👈ادامه دارد…
📱 نشر دهید📡
══•✼✨🌷✨✼•══
ساعت به وقت #دعای هفتم صحیفه سجادیه
به نیت از بین رفتن تمام موانع ظهور، موفقیت همیشگی جبهه حق و سربلندی ایران قوی به زعامت آقاجانمون "امام خامنه ای" ✅🌺
رفع بیماری کرونا و شفای بیماران کرونایی 🌷🌷
"اللهم صل علی محمدوآل محمد و عجل فرجهم♡