eitaa logo
صالحین تنها مسیر
223 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
. . . . حتی دعای غریق !! " سَیَأتی عَلی اُمَّتی زَمانٌ ، تَخبُثُ فیهِ سَرائرُهُم وَ تَحصُنُ عَلانِیَّتُهُم طَمَعاً فی الدُّنیا ، لایُریدُونَ ما عِندَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ . یَكُونُ اَمرُهُم ریاءً لا یُخالِطُهُ خَوفٌ ، یَعُمُّهُمُ اللهُ بِعِقابٍ ، فَیَدعُونَهُ دُعاءَ الغَریقِ فَلا یُستَجابُ لَهُم . " * * * ترجمه: " زمانی بر امت من می آید كه در آن زمان درون آنان پلید می شود ولی ظواهر آنها به طمع دنیا آراسته می گردد ، به آنچه در پیشگاه خداوندی است ، دل نمی بندند ، كارشان ریا و تظاهر است ، خوف از خدا به دلشان راه نیابد و خداوند آنها را به عذابی فراگیر دچار سازد ، آنها خداوند را همچون آدم غریق ( كسی كه در آب غرق می شود ) می خوانند و خداوند دعایشان را مستجاب نمی كند " . ------------------------- منبع: منتخب الاثر صفحه 426 ، بحار الانوار جلد 52 ، صفحه 190
تشرف سید بحرالعلوم و ارزش گریه بر امام حسین (ع ) سید بحرالعلوم (ره ) به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد. در بین راه راجع به این مساله , كه گریه بـر امـام حسین (ع ) گناهان را می آمرزد, فكر می كرد. همان وقت متوجه شد كه شخص عربی كه سـوار بـر اسـب اسـت بـه او رسـید و سلام كرد. بعدپرسید: جناب سید درباره چه چیز به فكر فرو رفته ای ؟ و در چه اندیشه ای ؟ اگر مساله علمی است بفرمایید شاید من هم اهل باشم ؟ سـیـد بـحرالعلوم فرمود: در این باره فكر می كنم كه چطور می شود خدای تعالی این همه ثواب به زائریـن و گریه كنندگان بر حضرت سیدالشهداء (ع ) می دهد, مثلا در هرقدمی كه در راه زیارت بـرمـی دارد, ثواب یك حج و یك عمره در نامه عملش نوشته می شود و برای یك قطره اشك تمام گناهان صغیره و كبیره اش آمرزیده می شود؟ آن سوار عرب فرمود: تعجب نكن ! من برای شما مثالی می آورم تا مشكل حل شود. سـلـطـانـی بـه همراه درباریان خود به شكار می رفت . در شكارگاه از همراهیانش دور افتاد و به سـخـتی فوق العاده ای افتاد و بسیار گرسنه شد. خیمه ای را دید و وارد آن خیمه شد. در آن سیاه چـادر, پیرزنی را با پسرش دید. آنان در گوشه خیمه عنیزه ای داشتند (بز شیرده ) و از راه مصرف شیر این بز, زندگی خود را می گرداندند. وقـتی سلطان وارد شد, او را نشناختند, ولی به خاطر پذیرایی از مهمان , آن بز را سربریده و كباب كردند, زیرا چیز دیگری برای پذیرایی نداشتند. سلطان شب را همان جا خوابید و روز بعد, از ایشان جدا شد و به هر طوری كه بود خود را به درباریان رسانید و جریان را برای اطرافیان نقل كرد. در نـهـایت از ایشان سؤال كرد: اگر بخواهم پاداش میهمان نوازی پیرزن و فرزندش راداده باشم , چه عملی باید انجام بدهم ؟ یكی از حضار گفت : به او صد گوسفند بدهید. دیگری كه از وزراء بود, گفت : صد گوسفند و صد اشرفی بدهید. یكی دیگر گفت : فلان مزرعه را به ایشان بدهید. سـلطان گفت : هر چه بدهم كم است , زیرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام . چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند. من هم باید هرچه را كه دارم به ایشان بدهم تا سر به سر شود. بعد سوار عرب به سید فرمود: حالا جناب بحرالعلوم , حضرت سیدالشهداء (ع ) هرچه از مال و منال و اهـل و عـیـال و پـسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پیكر داشت همه را در راه خدا داد پس اگر خـداونـد بـه زائرین و گریه كنندگان آن همه اجر و ثواب بدهد, نباید تعجب نمود, چون خدا كه خـدائیش را نمی تواند به سیدالشهداء (ع )بدهد, پس هر كاری كه می تواند, انجام می دهد, یعنی با صـرف نظر از مقامات عالی خودش , به زوار و گریه كنندگان آن حضرت , درجاتی عنایت می كند. در عین حال اینها را جزای كامل برای فداكاری آن حضرت نمی داند. چون شخص عرب این مطالب را فرمود, از نظر سید بحرالعلوم غایب شد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدی که سرش به نیزه رفت... ..🌹 چفيه مخصوصي داشت... كه با آن اشكهايي را كه بر مصيبت اهل بيت مي گريست، پاك مي كرد . گفت به اين چفيه دست نزنيد ، نياز به شستن ندارد .... گفت اين سند آبروي من نزد اباعبدالله الحسين و مادرشان حضرت زهراست ... باشد،غنيمت و ذخيره شب اول قبرم .... ‌پدر جانم حضرت زهرا (س ) اشكهاي خالصانه ات بر حسينش را خريدار شد ، كه سر بر نيزه ات سند آبرويت گرديد .... و حالا آن چفيه گرانقيمت اشكهايت يادگاري است با ارزش براي ما ....😭 پروردگارا، حـَوِل قلـوبنا به بکاءُ علی الحســـین 🌹 💔
آی حســـــــــــــــــــــین😭😭😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹حجت الاسلام فاطمی نیا: 🌄غروب جمعه که میگذرد  امام زمان نظر میکند بر منتظرانش و میفرماید: ممنونم که بیادمن بودید...  امانشد...😔 😔لحظه ی دیدارمان به وقت دیگریست... برای فرجم دعا کنید...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸افرادی که کار روزانه دارند، اگر مثلاً شب یا بین روز به خانه می‌آیند، بخشی از زمان را - ولو نیم ساعت - برای کتاب‌خواندن بگذارند. 🔹چقدر کتاب‌ها را در همین نیم ساعت ها می‌شود خواند. بنده خودم دوره‌های بیست و چند جلدی کتاب‌ها را در همین فاصله‌های ۱۰ دقیقه، ۲۰ دقیقه تا یک ساعت خوانده‌ام. شاید من از صدها جلد کتاب همینطور در این فاصله های کوتاه استفاده کرده باشم. بسیاری را هم می‌شناسم که اینطور هستند. من یک دوره کتاب هشت جلدی را در اتوبوس مطالعه کردم! 🔸این بایستی یک سیره و سنت رایجی بین مردم ما بشود که کتاب را بخوانند و بچه هایشان یاد بدهند. خانم‌ها در خانه‌ها کتاب بخوانند و معلومات را فرا بگیرند. ۷۲.۲.۲۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️قهرمان واقعی 🔻غرب با هالیوود قهرمان تخیلی تولید میکنه اما در اینجا نوجوان ما قهرمان واقعیه ◾️برای شادی روح صلوات بفرستید که جان ۲ نفر را نجات داد و خودش پر کشید. 🌹🌱اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
⭕️قهرمان واقعی 🔻غرب با هالیوود قهرمان تخیلی تولید میکنه اما در اینجا نوجوان ما قهرمان واقعیه ◾️برا
🔷 نوجوانانی مثل ایشون باید به عنوان الگوهای اصلی نوجوانان کشورمون معرفی بشن. خدا این نوجوانان عزیز رو با شهدای کربلا محشور بفرماید و ان شالله امشب مهمان اباعبدالله الحسین علیه السلام باشند....
♦️ دعای زیبا فرج ✨✨ 🕊بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🕊 ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ☀️ ┈┈••✾•✨✨•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت تبادل 👇👇
هنوز رفیق شهید انتخاب نکردی؟ میدونی شهید حسین امیدواری قبل از شهادت چه چیزایی رو پیش بینی کرده بود؟ تشریف بیارید، سنجاق شده 👇👇👇👇 📿📿رفیق شهیدم📿📿
وقتی با "خدا" حرف می زنی🍃💐 هیچ نفسی "هدر" نمی رود... وقتی منتظر خدا باشی هیچ لحظه ای "تلف" نمی شود... وقتی به خدا اعتماد کنی هرگز "شکست" را نخواهی دید... با خدا هیچ چیز را از دست "نخواهی داد".....🍃💐 سلام و درود شبتون پر از عطر خدا✨🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساعت به وقت هفتم صحیفه سجادیه به نیت از بین رفتن تمام موانع ظهور، موفقیت همیشگی جبهه حق و سربلندی ایران قوی به زعامت آقاجانمون "امام خامنه ای" ✅🌺 رفع بیماری کرونا و شفای بیماران کرونایی 🌷🌷 "اللهم صل علی محمدوآل محمد و عجل فرجهم♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷زندگی نامه طلبه، شهید گمنام سیدعلی حسینی 🌷ازقلم همسر ودخترش براساس واقعیت 🌹🌹دوستان هرشب باماهمراه باشید🌹
صالحین تنها مسیر
#رمان_مذهبی_بی_تو_هرگز💐 #قسمت8⃣2⃣ سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ... چند لحظه مکث کردم ... - یا
💐 ⃣2⃣ این رو گفتم و از جا بلند شدم ... با صدای بلند خندید ... - دزد؟ ... از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ ... - کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه ... چه اسمی میشه روش گذاشت؟ ... هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن ... بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم ... از جاش بلند شد ... - تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن ... هر چند ... فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا محبور کرده باشه ... نفس عمیقی کشیدم ... - چرا، من به اجبار اومدم ... به اجبار پدرم ... و از اتاق خارج شدم ... برگشتم خونه ... خسته تر از همیشه ... دل تنگ مادر و خانواده ... دل شکسته از شرایط و فشارها ... از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته ... هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم ... سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه ... اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم ... به خاطر بهانه آوردن ها از خدا حجالت می کشیدم ... از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه ... حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم ... رفتم بالا توی اتاق ... و روی تخت ولو شدم ... - بابا ... می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم ... اما ... من، یه نفره و تنها ... بی یار و یاور ... وسط این همه مکر و حیله و فشار ... می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام ... کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم ... توی مسیر حق باشم ... بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم ... همون طور که دراز کشیده بودم ... با پدرم حرف می زدم ... و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها ... شیفت های من، از همه طولانی تر شد ... نه تنها طولانی ... پشت سر هم و فشرده ... فشار درس و کار به شدت شدید شده بود گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم ... از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم ... به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد ... سخت تر از همه، رمضان از راه رسید ... حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم ... عمل پشت عمل ... انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره ... اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود... از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم ... کل شب بیدار ... از شدت خستگی خوابم نمی برد ... بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک ... رفتم توی حیاط ... هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد ... توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد ... و با لبخند بهم سلام کرد ... - امشب هم شیفت هستید؟ - بله ... - واقعا هوای دلپذیری شده با لبخند، بله دیگه ای گفتم ... و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره ... بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم ... اون هم سر چنین موضوعاتی ... به نشانه ادب، سرم رو خم کردم ... اومدم برم که دوباره صدام کرد ... - خانم حسینی ... من به شما علاقه مند شدم ... و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه ... می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم ... 👈ادامه دارد… 📱 نشر دهید📡 ══•✼✨🌷✨✼•══ 💕
💐 ⃣3⃣ برای چند لحظه واقعا بریدم ... - خدایا، بهم رحم کن ... حالا جوابش رو چی بدم؟ ... توی این دو سال، دکتر دایسون ... جزء معدود افرادی بود که توی اون شرایط سخت ازم حمایت می کرد ... از طرفی هم، ارشد من ... و رئیس تیم جراحی عمومی بیمارستان بود ... و پاسخم، می تونست من رو در بدترین شرایط قابل تصور قرار بده ... - دکتر حسینی ... مطمئن باشید پیشنهاد من و پاسخ شما... کوچک ترین ارتباطی به مسائل کاری نخواهد داشت ... پیشنهادم صرفا به عنوان یک مرده ... نه رئیس تیم جراحی... چند لحظه مکث کردم تا ذهنم کمی آروم تر بشه ... - دکتر دایسون ... من برای شما به عنوان یه جراح حاذق و رئیس تیم جراحی ... احترام زیادی قائلم ... علی الخصوص که بیان کردید ... این پیشنهاد، خارج از مسائل و روابط کاریه... اما این رو در نظر داشته باشید که من یه مسلمانم ... و روابطی که اینجا وجود داره ... بین ما تعریفی نداره ... اینجا ممکنه دو نفر با هم دوست بشن و سال ها زیر یه سقف زندگی کنن ... حتی بچه دار بشن ... و این رفتارها هم طبیعی باشه ... ولی بین مردم من، نه ... ما برای خانواده حرمت قائلیم ... و نسبت بهم احساس مسئولیت می کنیم... با کمال احترامی که برای شما قائلم ... پاسخ من منفیه... این رو گفتم و سریع از اونجا دور شدم ... در حالی که ته دلم... از صمیم قلب به خدا التماس می کردم ... یه بلای جدید سرم نیاد روزهای اولی که درخواستش رو رد کرده بودم ... دلخوریش از من واضح بود ... سعی می کرد رفتارش رو کنترل کنه و عادی به نظر برسه ... مشخص بود تلاش می کنه باهام مواجه نشه ... توی جلسات تیم جراحی هم، نگاهش از روی من می پرید ... و من رو خطاب قرار نمی داد ... اما همین باعث شد، احترام بیشتری براش قائل بشم ... حقیقتا کار و زندگی شخصیش از هم جدا بود ... سه، چهار ماه به همین منوال گذشت ... توی سالن استراحت پزشکان نشسته بودم که از در اومد تو ... بدون مقدمه و در حالی که ... اصلا انتظارش رو نداشتم ... یهو نشست کنارم ... - پس شما چطور با هم آشنا می شید؟ ... اگر دو نفر با هم ارتباط نداشته باشن ... چطور می تونن همدیگه رو بشناسن و بفهمن به درد هم می خورن یا نه؟ ... همه زیرچشمی به ما نگاه می کردن ... با دیدن رفتار ناگهانی دایسون ... شوک و تعجب توی صورت شون موج می زد ... هنوز توی شوک بود اما آرامشم رو حفظ کردم ... دکتر دایسون ... واقعا این ارتباطات به خاطر شناخت پیش از ازدواجه؟ ... اگر اینطوره چرا آمار خیانت اینجا، اینقدر بالاست؟ ... یا اینکه حتی بعد از بچه دار شدن، به زندگی شون به همین سبک ادامه میدن ... و وقتی یه مرد ... بعد از سال ها زندگی ... از اون زن خواستگاری می کنه ... اون زن از خوشحالی بالا و پایین می پره و میگن این حقیقتا عشقه؟... یعنی تا قبل از اون عشق نبوده؟ ... یا بوده اما حقیقی نبوده؟ خیلی عادی از جا بلند شدم و وسایلم رو جمع کردم ... خیلی عمیق توی فکر فرو رفته بود ... منم بی سر و صدا ... و خیلی آروم ... در حال فرار و ترک موقعیت بودم ... در سالن رو باز کردم و رفتم بیرون ... در حالی که با تمام وجود به خدا التماس می کردم که بحث همون جا تموم بشه ... توی اون فشار کاری ... که یهو از پشت سر، صدام کرد ... 👈ادامه دارد... 📱 نشر دهید📡 ══•✼✨🌷✨✼•══ 💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا