4_5776375699065539721.mp3
12.23M
#خانواده_آسمانی ۵٠
♨️ در شب عاشورا، همه رفتند به جز عده ای کم که انسانهای خاص و عالِمی نبودند،
تنها دلیل تمایز آنها از بقیه و رسیدن به معیت با امام؛
شاخصهای بود که در آنها شکل گرفته بود.
※ برای شبیه شدن به اصحاب عاشورا باید از چند مرحله عبور کرد، آن چند مرحله کدامند؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_پناهیان
✤ ⃟❤️ ⃟⃟ ⃟❀﷽❀ ⃟⃟ ⃟❤️ ⃟✤
☀️ #حدیث_روز
✵✨امام مهدی (عج ) :
✨إنَّ اللهَ مَعَنا، فَلا فاقَهَ بِنا إلى غَیْرِهِ، وَالْحَقُّ مَعَنا فَلَنْ یُوحِشَنا مَنْ قَعَدَ عَنّا.✨
💫 ↫✙ خدا با ما است و نیازى به دیگران نداریم; و #حقّ با ما است و هر که از ما روى گرداند باکى نداریم.👌
📕{بحارالأنوار: ج ۵۳، ص ۱۹۱}
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂اولویت اول زندگی : دین🍂
🔸بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا
وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي
(اعلی/۱۶ و ۱٧)
⚡️سعادت انسان در اینه که اهل تزکیه و ذکر خدا باشه.
✨اما....؛
یه چیزی مانع سعادت انسانه.
⚡️و اون؛
ترجیح دادنِ دنیا بر آخرته.
بعضیها توی زندگی، دنیا رو بر دینشون ترجیح میدن و همیشه دنیا براشون اولویت داره.
🍂راه حل مشکل اینجاست :👇
🔸برای این که بتونیم اولویت را به دین بدیم، باید نگرشمونو اصلاح کنیم و بدونیم که آخرت، بهتر و باقی تره.
دنیا گذرا و فانیست و آخرت پایدار و ابدی.
#سبک_زندگی_قرآنی
🌺 نکته ای از زیارت آل یس :🌺
🍂 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا تالِيَ كِتابِ اللهِ وَتَرْجُمانَهُ.....
⚡️ترجمه :
سلام بر تو اي تلاوت كننده كتاب خدا و تفسيركننده اش.
🔴 تلاوت کتاب خدا و پشت سرهم خواندن آیات، راهی برای فهم قرآن و عمل به آن است.
⭐️ چنانکه یکی از وظایف پیامبر اکرم نیز همین تلاوت آیات خدا بر مردم است. «یَتلوا عَلَیهِم آیاته»
🍁 و تلاوت آیات و عمل به دستورات نورانی دین، باعث اصلاح جامعه و برقراری عدل می گردد.
#آل_یس
🔆 #پندانه
✍ بردههای دیروز و بردههای امروز
🔹دانشگاه تهران که بودم یه دوستی داشتم که رتبه کنکورش تکرقمی بود و برق دانشگاه شریف میخوند.
🔸برای فوقلیسانس به کانادا رفت و بعد از مدتی به باباش گفت میخوام ول کنم و برگردم تو دانشگاههای خودمون مدیریت بخونم.
🔹باباش این کار پسرش رو خیلی احمقانه دونست و بهش گفت:
تو توی معتبرترین دانشگاه دنیا داری درس میخونی، اونم در بهترین و بالاترین رشته! دو روز دیگه که برگردی ایران میشی استاد دانشکده مهندسی برق دانشگاه صنعتی شریف، با کلی درآمد و عزت و احترام؛ چطوری همچین تصمیمی گرفتی؟
🔸پسر گفت:
بابا یه روز که اینجا از تنهایی دلم گرفته بود، به فکر فرورفتم و در احوالات همکلاسیهام دقت کردم که ظاهرا جزء نوابغ درجه یک دنیا بودن، دیدم همهشون یا افغانی هستند یا ایرانی یا پاکستانی یا هندی و ... و به طور کلی همهشون مال این کشورای استعمارزده هستن.
🔹از خودم پرسیدم مگه اینجا بهترین دانشگاه و این رشته، بهترین رشته نیست، پس نوابغ انگلیسی و اسرائیلی و آمریکایی کجان؟ بالأخره همهشون که خنگ نیستن و اونام چهار تا نابغه دارن.
🔸رفتم تحقیق کردم و فهمیدم چه کلاه گشادی سرم رفته. دیدم اونا نوابغشون رو میفرستن تو رشتههایی که به شاهرگ حیاتی بشریت مربوط میشه. این کارو میکنن تا بتونن بشریت رو چپاول کنن.
🔹نابغههاشونو میفرستن تو رشتههایی که برای امورات سختافزاری و نرمافزاری بشری مثل منابع انسانی، نفتی، کشاورزی، معادن، نوابغ، ادارات، شهرداریها، وزارتخونهها، نظام آموزشی، نیروهای نظامی و انتظامی و...، حکم ویندوز رو داره تا بتونن همه اینها رو به بهترین وجه با همدیگه هماهنگ کنن.
🔸نابغههای اونا در رشتههای علوم انسانی مثل فلسفه، حقوق، مدیریت، جامعهشناسی یا کشاورزی، اقتصاد و امثال اینا درس میخونن.
🔹اونجا بود که فهمیدم اونا به من به چشم یه کارگر فریبخورده نگاه میکنن نه یه دانشمند فرهیخته.
🔸همون طور که ما اگه لوله آب خونهمون بترکه، زنگ میزنیم لولهکش بیاد و طبق نظر ما اتصالات لوله رو تعمیر کنه، اونا هم میخوان ماهواره و موشک پرتاب کنن، زنگ میزنن کارگر از ایران یا چند تا کشور عقبمونده بیاد و برای اونا و زیرنظر و تحت مدیریت اونا موشک هوا کنه. با این تفاوت که این کارگر بر خلاف لولهکش، باید حتما نابغه باشه.
🔹و همون جور که ما نجّار و کارگرها رو تحویل میگیریم و دمشو میبینیم تا کارمون رو درست و خوب انجام بده، اونا هم کارگرای نابغهشون رو تحویل میگیرن تا کارشون پیش بره و بتونن به هدفشون برسن.
🔸فهمیدم که تو کشور اونا، ارزش واقعی رشتههای مهندسی و پزشکی، در حد بنا و معمار ساختمون و نجّاره، البته یه ذره بیشتر.
🔹ولی تو کشورای استعمارزده ارزش علوم رو جابهجا کردن؛ رشتههایی که ارزششون برابر ارزش انسانه و اصل موضوعشون سعادت انسان و جامعه است، تو کشور ما خوار و ذلیل شده، ولی رشتههای مهندسی و تجربی به کاخ آرزوها تبدیل شده.
🔸یه زمانی یکی از رؤسای جمهور کشور ما در جمع دانشجویان ایرانی مقیم اروپا سخنرانی میکرد و اونجا با افتخار گفت:
ما افتخار میکنیم که ۴۰ درصد دانشمندان ناسا و بزرگترین استادان دانشگاه اروپا، ایرانی هستند؛ ما افتخار میکنیم معتبرترین پزشکان اروپا، متخصصان ایرانیاند و...
🔹من تو دلم بهش گفتم:
آقای رئیس! تو فکر کردی اون ۶۰ درصد که ایرانی نیستن، آمریکایی هستن؟!
🔸اون ۶۰ درصد هم مال چهار تا کشور بدبخت استعمارزده هستن که مسئولینشون مثل تو نفهمیدن چه کلاهی سرشون رفته؛ اون ۶۰ درصد هم مال افغانستان و مالزی و پاکستان و سوریه و عراق و چین و هند و لبنان و ژاپن و... هستن.
🔹نابغه تراز اول آمریکایی و انگلیسی و فرانسوی و اسرائیلی هرگز وقتش رو تو این رشتهها تلف نمیکنه.
🔸سیستم مدیریتیشون به گونهای طراحی شده که نابغه اونا به رشتهای بره که شاهرگ حیات بشریته، به رشتهای بره که بتونه نابغه ما رو مثل یه برده به کار بگیره.
🔹یه زمانی اروپا و آمریکا برای ساخته شدن، نیاز به بردههایی داشت که کارهای بدنی خیلی سخت رو انجام بدن. با کشتی حمله کردن به آفریقا و کشتن و غارت کردن؛ زنها و مردهای سیاهپوست، از بچه هفت هشت ساله تا پیرمرد هفتاد ساله رو بار کشتی کردن و آوردن به اروپا و آمریکا تا براشون بردگی کنن.
🔸امروز هم اروپا و آمریکا برای ساخته شدن نیاز به برده داره، منتهی نه اون برده سیاهپوست دیروزی که کارهای بدنی طاقتفرسا انجام میداد بلکه برده امروزی باید نابغه باشه تا بتونه موشک و ماهواره و رادار و تجهیزات پزشکی عجیب و غریب بسازه.
🔹برده دیروز رو به زور با کشتی بار میزدن و میبردن اما برده امروز رو با برنامهای به نام المپیاد ریاضی و زیست و شیمی و نجوم شناسایی میکنن و میبرن.
اگر در زندگی کارتان گیر کرده
و مشکلی برایتان پیش آمده و خبر ندارید
که از کجا می خورید، یا اگر کسی مبتلا به یک گناهی است که نمی تواند آن را ترک کند،
به رابطه خودش با پدر و مادرش نگاه بیندازد
و اگر در قیدحیات نیستند چهل عصر پنج شنبه (شب جمعه) بر سر قبر پدر و مادرش برود
و فاتحه ای نثارشان کنند و دعا و سوره یاسین بخوانند تا از آنطرف برایشان دعا کنند و گره باز شود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
آتشبهاختیاری یعنیچه؟
رهبر انقلاب :
آتشبهاختیار به معنی کار فرهنگی خودجوش و تمیز است؛ اینی که ما گفتیم معنایش این است که در تمام کشور، جوانها و صاحبان اندیشه و فکر، صاحبان همّت، خودشان با ابتکار خودشان، کار را -کارهای فرهنگی را- پیش ببرند، منافذ فرهنگی را بشناسند و در مقابل آنها، کار انجام بدهند.
#سلامتی_فرمانده_صلوات
هیچوقتازتوبہخستهنشوید ؛
آیاهربار
کهلباستانکثیفمیشودآنرانمیشورید؟
گناههماینچنینبایدپشتسرهماستغفار
کردتاگناهانپاکشود .🌧
ازشستنگناهانخستہنشو😉👌🏻
#تلنگـــــــر_و_تفکــــــر
محاسبه را اهميّت بدهيد.
《 حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا 》
يعنى حساب كنيد از صبح تا شب چند تا كار بىفايده و چند تا كار پرفايده انجام دادهايد فردا ديگر آن كار بىفايده را انجام ندهيد.
محاسبه معنايش اين است:
فلان حرف بيهوده را زدم ديگر حرف بيهوده نزنم.
فلان جا را بيهوده نگاه كردم ديگر نگاه نكنم
و يا خداى نكرده فلان گناه را امروز كردم فردا آن گناه را نكنم.
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
✍بارخدایا بر ما بارانی فرست که به آن از تپه ها آب سرازیر گردانی، و #چاه_ها را لبریز کنی، و #نهرها را روان سازی، و درختان را برویانی، و قیمت ها را در همه شهرها ارزان کنی، و چهار پایان را قوّت دهی و خلایق را زنده دل و نکوحال فرمایی، و روزی های پاکیزه را برای ما کامل گردانی، و کشت و زرع ما را برویانی.🤲
الهی آمین
شبتان نورانی✨✨
صالحین تنها مسیر
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨ 📚 #نگاه_خدا 📝 #قسمت_شصتم خیلی خوشحال بودم ،از کلاس که اومدم بیرون دیدم ۵ تماس بی پاسخ
بهار نارنج:
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨
📚 #نگاه_خدا
📝 #قسمت_شصتویکم
- خوب ،کارت آقا سیدم اوردی عزیزم
عاطی: نه خیر کارت آقا سید بعد عروسی میاد تو دستم فعلا که کارت حاجی رو دارم
- وایی از دست تو ( رسیدیم به مزون دوست عاطفه ،لباسای قشنگی داشت ،چشمم به یه پیراهن بلند آجری با مروارید نباتی افتاد ،قیمتش هم تو حراج خیلی خوب بود واسه همین خریدم،یه روسری ابریشم خیلی قشنگ هم گرفتم که بدم به مریم )
- عاطفه اینا همه رو برای خودت گرفتی؟
عاطی: نه واسه عمه ام گرفتم
- واییی به فکر قلب حاجی هم باش که الان پیامک میره براش
عاطی: لوووس
عاطفه رو رسوندم خونشون بعد رفتم خونه
ساعت ۹ شب بود
در و باز کردم بابا و مریم رو مبل نشسته بودم
سلام کردم
بابا رضا: سلام بابا ،چقدر دیر کردی؟
- آخ ببخشید یادم رفت زنگ بزنم ،با عاطفه رفته بودیم خرید
بابا رضا: اشکال نداره برو لباساتو عوض کن بیا شام بخوریم
- چشم
رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم روسری مریم و گذاشتم داخل یه نایلکس بردم پایین
رفتم تو آشپز خونه رفتم سمت مریم - مریم جون قابلتونو ندارن ،شرمنده سلیقه ام زیاد خوب نیست
مریم : وایی سارا جان دستت درد نکنه ( بغلم کرد) خیلی ممنونم ( بابا رضا هم با دیدن این صحنه لبخند زد)
موقع غذا خوردن بودم که یه دفعه بابا گفت امروز یکی اومد دفتر مریم : خوب ! کی بود؟
ادامه دارد ....
🌾🌾🌷🌷
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨
📚 #نگاه_خدا
📝 #قسمت_شصتودوم
بابا رضا : آقای کاظمی ( غذا پرید تو گلو سرفه ام گرفته بود مریمم ترسید بلند شد زد به پشتم)
مریم : چی شدی تو ،سارا جان چرا اینقدر تند میخوری
- خوبم ،خوبم
بابا رضا: میشناسی سارا،آقای کاظمی رو
- ( من من کردمو) نه زیاد هم دانشگاهی هستیم ولی هم کلاس نیستیم ،چیزی گفته؟
بابا رضا: اومده بود خاستگاری
- جدی؟ خوب شما چی گفتین؟
بابا رضا: من گفتم که باید با تو صحبت کنم
( وااااییی معلوم بود بابا راضیه)
بابا رضا: خوب تو چی میگی؟
- هوووممم نمیدونم من زیاد نمیشناسمش
بابا رضا : خوب میگم فردا شب با خانواده ش بیاد با هم صحبت کنین - هر چی شما بگین
مریم لبخند زدو گفت: انشاءالله هر چی خیره همون بشه
غذامو خوردم و رفتم تو اتاقم
خیلی خوشحال بودم که بابا راضی شده
گوشیمو برداشتمو و شماره ساناز و گرفتم - الو ساناز
ساناز: به خانم بی معرفت ،یعنی ما یه زنگی نزنیم تو نباید زنگ بزنی ببینی دختر خاله ات مرده است، زنده است؟
- وااییی ساناز ول کن اینارو ،یکی و پیدا کردم
ساناز: بگووو جانه من
- جان تو ( صدای جیغ و خنده اش میاومد)
ساناز : خوب چه جوری پیدا کردی - حالا مفصله ماجراش هرموقع اومدم پیشت برات تعریف میکنم
ساناز: باشه باشه ،به مامان بگم از خوشحالی بال درمیاره - باشه فعلا من برم کار دارم
ساناز : باشه عاشقققققتم
اینقدر خوشحال بودم که انگار روی زمین نیستم ،تصمیم گرفتم فردا دانشگاه نرم ،خونه به مریم کمک کنم
صبح چشمامو باز کردم دیدم ساعت ۱۱ نزدیک ظهره تند تند اتاقمو مرتب کردم رفتم پایین پیش مریم - مریم جووون شرمنده خواب بودم مریم : قربون دختر گلم برم همه کارا رو رسیدم فقط میوه و شیرینی میمونه که حاجی گفت غروب زودتر میام میخرم
( رفتم بغلش کردم ) خیلی ممنونم
غروب بابا اومد - سلام بابا جون
بابا رضا: سلام دخترم بیا اینا رو بگیر از دستم - چشم دستتون درد نکنه
میوه هارو شستم و خشک کردم مرتب چیدم
شرینی رو هم داخل ظرف چیدم بردم گذاشتم روی میز
مریم :سارا جان برو اماده شو مهمونا الاناست که برسن
- چشم
ادامه دارد ....
🌾🌾🌷🌷
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨
📚 #نگاه_خدا
📝 #قسمت_شصتوسوم
رفتم تو اتاقم در کمدو باز کردمو داشتم انتخاب میکردم کدوم لباسو بپوشم
چشمم به لباسی که تازه خریده بودم افتاد
لباسمو پوشیدم ،خیلی توتنم قشنگ بود لباس کاملا بلند تا روی زمین کمرش کلوش بود بالاتنه هم با مروارید کار شده بود
یه شال نباتی که لبه هاش مروارید دوزی سرم کردم.
رفتم پایین
مریم جون: وااای عزیزززم چه ناز شدی برم یه اسپند دود کنم برات
بابا رضا هم بادیدنم لبخند زد
چشمام به ساعت خشک شد( نکنه نیاد، نکنه پشیمون شده) فکرم هزار راه رفت که یه دفعه صدای زنگ ایفون اومد
مریم : سارا جان تو برو تو آشپز خونه هر موقع صدات زدم چایی بیار(از این کار اصلا خوشم نمیومد ولی مجبور بودم)
- چشم
از داخل آشپز خونه صدا شونو میشنیدم
که یه دفعه امیر حسین اومد و دستشو اورد بالا و عدد ۷ و نشون داد گفت چایی بیار
خندم گرفت...
یه دفعه مریم جون صدام زد : سارا جان چایی بیار
چایی رو داخل استکانا ریختم و رفتم داخل سلام کردم
امیر طاها به همراه پدر و مادر و خواهرش اومده بود فک کنم ازش کوچیکتر باشه
چایی رو دور زدم رسیدم به امیر طاها
سرش پایین بود و دستاش میلرزید
امیرطاها: دستتون درد نکنه
نشستم روی مبل کنار مریم
که یه دفعه مادر امیر طاها گفت : اگه میشه این دوتا جوون برن تو اتاق باهم صحبت کنن (قلبم داشت میومد تو دهنم ،ولی مجبور شدم)
بابا رضا:
سارا بابا اقا امیرو به اتاقت راهنمایی کن
- چشم
ادامه دارد ....
🌾🌾🌷🌷