eitaa logo
صالحین تنها مسیر
247 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
7.6هزار ویدیو
289 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
عليه السلام: اُذکُر حَسَراتِ التَّفریطِ بِأَخذِ تَقدیمِ الحَزمِ به جای حسرت و اندوه برای عدم موفقیت‌های گذشته، با گرفتن تصمیم و اراده قوی جبران کن.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲یَا مَنْ أَرْجُوهُ لِكُلِّ خَیْرٍ... 🎞 ⚜همخوانی دعای ماه رجب⚜ ⭕️جدیدترین اثر: 💠گروه تواشیح بین المللی تسنیم💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انقلاب مردم، مردم انقلابی ۴.m4a
زمان: حجم: 4.37M
۴ تفاوت ها 🇮🇷بسم رب الشهداءوالصدیقین🇮🇷 تا این جا دوتا از شباهت های بین امت پیغمبر آخر الزمان با امت موسی پیغمبر رو عرض کردیم ۱. وجود فرعون ۲. وجود رهبری شجاع حالا ببینیم این دو امت چه تفاوت هایی با هم دارن✅ چرا که این تفاوت ها مهم هستن این تفاوت 👈 رمز موفقیت انقلاب اسلامی است رمز ظهور است
صالحین تنها مسیر
#انقلاب_مردمی ۴ تفاوت ها 🇮🇷بسم رب الشهداءوالصدیقین🇮🇷 تا این جا دوتا از شباهت های بین امت پیغمبر آ
بعضی ها فک می کنن که انقااب اسلامی یه اتفاق بود😖 یه معجزه بود که منطقی پشت سرش نداش😐 اصلا هم این طور نیس اگرچه انقلاب اسلامی معجزه بود اما این معجزه منطق پشت سرش داشت✅ منطقش همون تفاوت بین امت موسی پیغمبر با امت امام خمینی رحمه الله علیه هست پس از رنج های فراوانی که قوم حسرت موسی کشیدن و از دست فرعون نجات پیدا کردن👌 بعد از رهایی از وضع بد موجود وقتی خواستن یه وضع خوب را برا خودشون درست کنن باید آستین بالا می زدن و یه وضع خراب دیگری رو خودشون تغییر می دادن حضرت فرمود بسم الله استین بالا بزنید😕 و با این دشمنان بجنگید و موانع رو از سر راه بردارید و وارد سرزمین مقدس بشید گفتن 👈 یا موسی! تا شما اینا رو بیرون نکنی ما وارد سرزمین مقدس نمیشیم😐 یه نفر از یاران گفت که، آی ملت کاری نداره کافی که شما اقدام کنید پیروزی مال شماس توقع چندان بی جایی هم نداشتن البته چون که تا حالا تمام مشکلاتشون رو خدا و معجزه الهی حل کرده بود بعد فکر کردن ادامه راه هم همین طوره دیگه😖 ولی خدا فرمود نه دیگه؛ من تا اینجاآوردم از این جا ببعد شما حرکت کنید منم کمک می کنم امت موسی این جا کم آوردن😢 این جا کوتاه اومدن و نشستن خدا هم بلایی سرشون اورد که ۴۰ سال سرگردان بودن و نسلشون نابود شد☹️ و یه نسل دیگه ای رو آورد تا از این وضعیت نجاتشون داد صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین علیه السلام اللهم صل علی محمد و آل محمدوعجل فرجهم التماس دعای فرج و شهادت👌🌷✋ ان شاءالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Ostad_Shojae4_6025948169802615481.mp3
زمان: حجم: 8.85M
۷ 💢 " انتخاب " واژه‌ای هست که ویژه‌ات می‌کند برای خدا وقتی بدانی او که خالق مطلق زمین و زمان است؛ | تو | را برایِ خود انتخاب کرده است... آیا خدا نیز " انتخاب " ِ تو است؟؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
"رمان #پلاک_پنهان قسمت #6⃣6⃣ سریع از ماشین پیاده شد،ماشین بچه ها را در کنار دانشگاه دید،امیر به مح
"رمان قسمت7⃣6⃣ گوشی اش را در آورد و سریع شماره امیر را گرفت: ــ بله قربان ــ سریع اونی که بیرونه رو دستگیر کنید ،تو و امیرعلی هم بیاید داخل ــچشم قربان کمیل نمی توانست بیشتر از این با او تنها بماند چون مطمئن نبود که او را سالم نگه می داشت. امیر و امیرعلی وارد اتاق شدند به امیر اشاره کرد تا سهرابی را ببرد امیر سریع به سمت سهرابی امد و او را به سمت در برد ،لحظه ی آخر سهرابی روبه کمیل پوزخندی زد و گفت: ــ فک نکن رئیس بزاره یه لحظه با آرامش زندگی کنی ،هم تو هم سمانه کمیل به سمت سهرابی رفت که امیرعلی او را گرفت،امیر سریع سهرابی را از انها دور کرد،کمیل عصبی به سمت امیرعلی برگشت؛ ــ ببین تو این گاوصندوق چه چیز مهمی پیدا میشه که سهرابی به خاطرش برگشته،من میرم بعد میام اداره ــ بسلامت قبل از اینکه از اتاق بیرون برود برگشت: ــ امیرعلی حراستو هم چک کن،ببین چطور اجازه دادن سهرابی با این تیپ و قیافه اومده توامیرعلی سری تکان داد *** سمانه در ماشین نشسته بود و نگاه ترسیده اش را به در دانشگاه دوخته بود،نگران کمیل بود و می ترسید سهرابی بلایی سرش بیاورد،چند بار خواست پیاده شود و به سراغ کمیل برود اما پشیمان می شد،دستانش از استرس سرد شده بودند نمی دانست چیکار کند،دستش که بر روی دستگیره نشست تا در را باز کند،سهرابی همراه مردی بیرون آمد،سمانه وحشت زده از اینکه نکند بلایی سر کمیل آورده باشند از ماشین پیاده شد،اما با بیرون امدن کمیل و اشاره ای به ان مرد ،نفس راحتی کشید،کمیل عصبی به سمتش امد; ــ مگه نگفتم از ماشین پایین نیاید سمانه بی اختیار گفت: 🌹نویسنده:فاطمه_امیری ادامه رمان