eitaa logo
صالحین تنها مسیر
245 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
7هزار ویدیو
273 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آفتابی که به زائر حسین می‌تابد، مانند هیزم گناهاناش را می‌سوزاند .. امام صادق(ع): زائرِ حسین(ع) وقتى به قصد زيارت از خانه‏‌اش خارج شد، سايه‏‌اش بر چيزى نمی‌افتد مگر اینکه آن چيز برايش دعا می‌کند. و هنگامى كه آفتاب بر سرش بتابد، گناهانش را می‌سوزاند همان‌طور كه آتش هيزم را می‌سوزاند. 🔻 کامل الزیارت ، ص۲۷۹ 👈🏻متن عربی
AUD-20220827-WA0009.mp3
8.78M
🔉 بشنوید| توصیه‌ها و دستورات برای بهره‌مندی هرچه بیشتر از راهپیمایی اربعین حسینی(ع) 👈 به دوستانی که قصد شرکت در راهپیمایی اربعین را دارند توصیه می‌کنیم حتما این فایل صوتی را گوش دهند. به درخواست مکرر شاگردان، استاد فیاض‌بخش چند سال قبل و بطور نسبتا مفصل، به بیان آداب و مراقبات و ظرائف سلوکی پیرامون زیارت اربعین حسینی(ع) پرداختند. گرچه مجموعه این مطالب بعدا در جلد پنجم کتاب ادب حضور کامل‌تر و منظم‌تر ارائه شد، اما این فایل صوتی همچنان حلاوت و حرارت خاص خود را دارد. سرفصل مطالب: ▫️فضیلت کربلا بر مکه ▫️آداب ورود بر امیرالمومنین(ع) و زیارت نجف اشرف ▫️بهره‌گیری از قبرستان وادی‌السلام و مساجد کوفه و سهله ▫️بهره‌گیری از مزار نورانی سیدعلی آقای قاضی(ره) ▫️دستورات راهپیمایی نجف تا کربلا ▫️نحوه ورود بر قمر بنی‌هاشم(ع) ▫️نحوه زیارت سیدالشهداء(ع) ▫️حرم امام حسین(ع)؛ محل غمار رحمت الهی 🏴 هرکه دارد هوس کرب‌وبلا بسم‌الله...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام عسکری(ع) کسی را به کربلا می‌فرستند تا برای ایشان دعا کند! روایات فراوانی وجود دارد که تصریح فرموده زیر قبّه اباعبدالله(ع) و در حائر حسینی(ع)، محل استجابت دعاست؛ حرم ارباب چنان جایگاه والایی دارد که حتی حضرات ائمه(ع) از شیعیانشان می‏‌خواستند که به حائر رفته برای امام دعا کنند: «بر حضرت ابی‌الحسن على بن محمّد(ع) وارد شدم، در حالی كه حضرت تب‏دار و بیمار بودند. حضرت به من فرمودند: اى اباهاشم، شخصى از دوستان ما را به حائر بفرست تا برایم دعا كند. از نزد آن حضرت بیرون آمدم، در این هنگام با على بن بلال مواجه شدم، فرموده‏ حضرت را برایش بازگو نموده و از وى راجع به شخصى كه حضرت فرموده‏‌اند درخواست كرده و جویا شدم. على بن بلال گفت: شنیدم و اطاعت می‌كنم، ولى می‏‌گویم حضرت خودشان از حائر افضل و برتر هستند؛ زیرا ایشان به منزله‏ كسى است كه در حائر می ‏باشد (یعنى حضرت سیدالشهداء(ع)) و دعای آن جناب براى خودشان افضل و برتر است از دعای من براى ایشان در حائر. من محضر امام(ع) مشرّف شده و سخن على بن بلال را خدمتش عرض كردم. حضرت فرمودند: به او بگو: رسول خدا(ص) از بیت و حجرالاسود افضل بودند، ولى در عین حال دور بیت طواف می‌كرده و حجر را استلام می‌فرمود؛ خداوند متعال بقاع و مواضعى دارد كه می‌خواهد در آن جاها خوانده شود تا دعای دعاكننده را مستجاب فرماید و حائر از جمله این مواضع می باشد.» (کامل الزیارات، باب ۹۰، حدیث ۳)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 الهی عظم البلا | نماهنگ ویژه دعای فرج ‎الهی عظم البلا با صدای دل نشین علی فانی 🍃أللَّھُمَ عجِلْ لِوَلیِڪْ الْفَرَج🍃 🌷 هرشب 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
#قسمت_هشتادم کوچ غریبانه💔 -راستش بین خودمون باشه ولی من از وقتی دیدم این بنده خدا هر روز با یه دست
کوچ غریبانه💔 استراحت بعدازظهر حالم را به مراتب بهتر کرد.هیجان نرگس که با خوشحالی وارد شد و خبر داد که پدرم با دو نفر دیگر به دیدنم آمده اند،به من هم منتقل شد.کف دستانم کمی یخ کرد.پرسیدم: -من مرتبم؟ دستی در موهایم فرو برد: -آره عزیزم عین گل شدی! با رفتن نرگس ضربان قلبم تندتر شد. خدا کنه سردرد نگیرم. با این ذهنیت سعی داشتم خودم را آرام نگه دارم.سحر اولین نفر بود که از در تو آمد.در فاصلۀ چند قدمی ایستاد: -انگار می ترسید نزدیک تر بیاید.آهسته از تخت پایین آمدم و دست هایم را برای آغوش گرفتنش باز کردم. -بیا ببینمت عزیزم. صدایش که با شوق گفت: - سلام مامان جونم، قشنگترین آهنگی بود که تا به حال شنیده بودم.حین اشک ریختن سر و صورتش را غرق بوسه کردم.دلم می خواست ساعت ها او را به سینه ام بچسباندم و بویش کنم،اما صدای پدرم مرا متوجۀ حضور او کرد. -خدایا شکرت. سحر را رها کردم و به سراغ پدرم رفتم.حالا من بودم که به آغوش او پناه می بردم.نفهمیدم چه قدر طول کشید تا متوجۀ سعیده شدم.داشت اشک هایش را پاک می کرد.وقتی در آغوش هم فرو رفتیم.یکریز خدا را شکر می کردم.پدرم هر دوی ما را نوازش کرد: -بسه دیگه بابا،مانی نباید گریه کنه واسه حالش خوب نیست.کمی بعد دور هم سرگرم صحبت بودیم.سحر روی پایم نشسته بود.در حین نوازش موهایش هرازگاه بوسه ای از گونه اش می گرفتم. -آقا جون ببخشید که این چند وقت شما رو خیلی اذیت کردم.نمی دونم چه بلایی سرم اومده بود. -عیب نداره بابا،خدا رو شکر که همه چیز به خیر گذشت.اصلا دیگه فکر گذشته رو نکن. احساس کردم از طرف کادر بیمارستان به آنها هشدار داده بودند که گذشته را به یاد من نیاورند. -فهیمه،مجید،مامان همه خوبن؟ -سعیده گفت: -همه خوبن.مجید خیلی دلش می خواست بیاد،ولی کلاس داشت.فهیمه هم چون بارداره گفتم نیاد بیمارستان بهتره.مامان برات سلام رسوند.اونم رفته بود پیش فهیمه،آخه از دیروز یه کم کمرش درد می کرد. به یاد بارداری فهیمه افتادم و در دل آرزو کردم که این بار بچه را سالم به دنیا بیاورد. -کوچولوی خودت چه طوره؟کجا گذاشتیش؟ -سپردمش به امید.هنوز عادت نکردم بچه بغل بگیرم. سحر که ظاهرا منتظر بود بزرگترها صحبت شان تمام بشود در یک فرصت مناسب سرش را بالا آورد و پرسید: -مامان تو کی میای خونه؟حالا که دیگه حالت خوب شده. به یاد خانه ای افتادم که ناصر در آن زندگی می کرد.با تردید گفتم: -خونه؟پدرم انگار فکر مرا خواند: -منظور سحر خونۀ ماست،آخه بعد از این که مرخص شدی میای پیش خودمون. از این که مجبور بودم دوباره پیش مامان برگردم اصلا خوشحال نبودم،با این حال گفتم: -دکتر باید اجازۀ مرخصی بده. -راستی مامان،منم اومدم پیش بابا بزرگ اینا. -راست می گه آقا جون؟! -آره بابا،سحر پیش ما راحت تره،وقتی تو نباشی ناصر نمی تونه جمع و جورش کنه. -خدا رو شکر.حالا دیگه خیالم راحته،ولی چه جوری رضایت ناصرو گرفتین؟! -اون خودش پیشنهاد کرد،آخه وضعیتش جوری نبود که بتونه بچه رو نگه داره. -چه طو رمگه؟ -هیچی حالا بعدا که اومدی خونه برات تعریف می کنم. -من می دونم مامان،بابا ناصر با ماشین زده به یه نفر،بعدشم فرار کرده،بعدش آقا پلیسه اومد گرفتش بردش زندون. -آره آقا جون؟! -سحر بابایی مگه نگفتم به مامان چیزی نگو تا بعد؟
کوچ غریبانه💔 قیافۀ سحر حالت حق به جانبی گرفت: -آخه مامان خودمه.دلم خواست بهش بگم. خدا مرا ببخشد که از شنیدن این خبر خوشحال شدم.انگار آب خنکی روی دلم ریختند.بی اختیار گفتم: -پس ناصر به سزای عملش رسید؟حالا طرف زنده مونده یا مرده؟ -می گن هنوز بیهوشه.معلوم نیست زنده بمونه یا نه.به هر حال ناصر حالا حالا ها درگیره. -خانواده اش اعتراض نکردن که سحر پیش شما باشه؟ -نه نصیری خودش با من تماس گرفت گفت،مسئولیت نگهداری بچه رو قبول نمی کنه. -اونا عادت شونه در مواقع سختی خودشونو کنار بکشن...من شرمنده ام آقا جون که بازم شما به دردسر افتادین. -دشمنت شرمنده باشه،مگه دارم بچۀ غریبه رو نگهداری می کنم؟سحر پارۀ تن خودمه بابا.باور نمی کنی همین دو سه هفته چه قدر بهش وابسته شدم! سعیده گفت: -امید هم عاشقشه.می گه تا به حال دختر بچه به این شیرین زبونی ندیدم!چند روز پیش می گفت اگه آقا جون اجازه بده سحرو ببریم پیش خودمون بزرگش کنیم،اما آقا مخالفت کرد. -آقا حق داره...،تو الان باید تمام وقتتو صرف بزرگ کردن دختر کوچولوی خودت کنی.اگه خدا بخواد منم همین روزا از اینجا مرخص می شم و مواظب سحر هستم. -خدا کنه زود بیای خونه مامانی،دلم خیلی واست تنگ می شه. او را محکم تر به سینه فشردم: -دل منم واسه تو تنگ می شه عزیزم.یه کم صبر کن که حالم خوب خوب بشه،بعدش واسه همیشه میام پیشت،باشه. برگشت دست دور گردنم انداخت و بعد از چند بوسه گفت: -باشه مامانی من بازم صبر می کنم. بوسه اش را به گرمی جواب دادم: -راستی آقا جون سحر آمادگی می ره؟ -آره،رفتم پرونده شو گرفتم آوردم تو محلۀ خودمون ثبت نامش کردم.خیالت راحت باشه. -ممنون آقا جون،خدا کنه یه روزی بتونم زحمتای شما رو تلافی کنم. -تو فقط سعی کن حالت خوب بشه.این بهترین تلافیه. دقایقی بعد سر و کلۀ پرستار پیدا شد و اعلام کرد که وقت ملاقات تمام است.دلم بی اختیار گرفت.صدایم موقع خداحافظی بغض داشت.آمادۀ رفتن بودند که پدرم گفت: -راستی مسعود برات خیلی سلام رسوند.امروز برای یه ماموریت چند روزه از طرف شرکتش رفت ساری.می گفت به محض این که برگرده میاد دیدنت. -اگه باز تماس گرفت از طرف من بهش سلام برسونید؛هم به مسعود هم به عمه اینا.بگید دلم خیلی براشون تنگ شده. -باشه بابا،خداحافظ. -خداحافظ آقا جون،مواظب سحر باشید. -خیالت راحت.اصلا نگرانش نباش.از تو بهتر مواظبشم. نگاهم تا انتهای راهرو بدرقۀ راهشان بودکاش منم می تونستم باهاشون برم از خودم تعجب می کردم که چه طور تا همین هفتۀ قبل چشم دیدن هیچ کدام شان را نداشتم!به محض رفتن آنها نرگس پیدایش شد.شاید درک کرده بود که ممکن است بعد از رفتن خانواده ام افسرده و دلتنگ بشوم.مثل همیشه پر انرژی و بشاش به نظر می آمد. -شما هنوز نرفتین خونه؟ -یکی دو ساعت دیگه دارم.ساعت هشت تایم کارم تموم می شه...خوب تعریف کن ببینم،چه حال چه خبر؟دیدن خانواده خوب بود؟ -آره خیلی؛بخصوص دیدن دخترم.دلم واسش یه ذره شده بود. -اتفاقا موقع اومدن دیدمش.دختر قشنگی داری!شبیه خودته؛بخصوص چشماش. -خدا کنه سرنوشت من نصیبش نشه؛هر چند همین الانم وضعیت زندگیش بهم ریخته و بی سرو سامون شده...راستی نرگس خانوم نمی دونین احتمالا من کی مرخص می شم؟ -اگه ان‌شاءالله همه چیز به همین خوبی پیش بره فکر کنم تا یه هفته دیگه بیشتر مهمون ما نیستی.نظر دکتر شرطه.معمولا بیمارا رو بعد از بهبودی بیشتر از یک هفته نگه نمی داریم. -می گم...یعنی ممکنه بعد از مرخص شدن دوباره دچاره این حالت بشم؟ -اگه خودت مواظب باشی نه. -منظورتون از مواظبت چیه؟چه جوری باید مواظب باشم؟ -نسخه ش خیلی راحته،به شرط اینکه بهش عمل کنی؛مثلا،غصۀ بیهوده خوردن ابدا.فکر گذشته و حوادث تلخی که اتفاق افتاد به هیچ وجه.با آدمایی که ناراحتت می کنن اصلا معاشرت نکن.برعکس بیشتر با اونایی باش که حضورشون برات خوشاینده.داروهاتو تا زمانی که دکتر می گه سر وقت بخور و فقط به فکر خوشی های زندگی باش.در یک کلام،زندگی رو به خودت سخت نگیر...ببین عزیزم،زندگی چه بخوای چه نخوای می گذره،پس سعی کن بیخیال غم و غصه باشی،باشه؟