🔴اغتشاشات دهه هشتادی ها، میوه صبر ۳۰ ساله تهاجم فرهنگی غربه که حالا داره چیده میشه.
اگر همون موقع که رهبری گفتن تهاجم فرهنگی، شبیخون فرهنگی، ناتو فرهنگی، ولنگاری فرهنگی، یه عده از حضرات به غیرتشون بر خورده بود، الان این وضعیت رو نداشتیم.
✅ تحلیل سیاسی و جنگ نرم
http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
17.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبنشینی_بامقام_معظم_رهبری
📹 رهبر انقلاب: خداوند جواب اخلاص #شهید_همدانی را در همین دنیا داد
🌷 بازنشر به مناسبت سالگرد شهادت سردار شهید حاج حسین همدانی
#سلامتی_فرمانده_صلوات
✅ تحلیل سیاسی و جنگ نرم
http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
مگه نمیگن حجاب آزاد شده ؟
از گشت ارشاد هم که خبری نیست .
پس چرا مردم حجاب برنمیدارند؟
بالاترین بلاهت این بود که فکر می کردند اینها که رو سری شان عقب است مخالف دین و انقلاب اند
دستاوردهای فتنه اخیر را باید فهرست کرد
#محسن_مهدیان
✅ تحلیل سیاسی و جنگ نرم
http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
صالحین تنها مسیر
#خریدار_عشق نویسنده:خادم کانال «فاطمه_باقری». 🌷رمانعاشقانه مذهبی جذاب وخوندنی نوش نگاهتون باما
قسمت اول
«خریدار عشق»
از صدای برخورد سنگ به شیشه اتاقم بیدار شدم
رفتم لب پنجره پرده رو کنار زدم
- وااایی باز این پت و مت اومدن 🤦♀
پرده رو گذاشتم روی سرم
پنجره رو باز کردم
- دیونه ها اینجا چیکار میکنین
سهیلا: تنبل خانم ، یه ساعته داریم سنگ میزنیم به پنجره مثل خرس قطبی خوابیدی ،داداش بیچاره ات بیدار شده تو بیدار نشدی 😄
- ای وااای با سنگ زدین پنجره اتاق جواد😣
مریم: نه بابا ،از صدای پنجره اتاق تو بیدار شده
سهیلا: حالا زود باش بیا بریم دانشگاه
- شما برین ،من اول باید گندی که زدین و جمع کنم ، خودم میام
مریم: دیدی سهیلا ،نگفتم خل بازی در میاره نمیاد
- خل منم یا شما ،مثل دزدا سنگ میزنین به شیشه ؟🤨
سهیلا: باشه بابا ، رفتیم ،مریم سوار شو بریم
پنجره رو بستم
خودمو برای برخورد با جواد آماده کردم
«مریم و سهیلا دخترای خیلی خوبی بودن ،از اول دانشگاه باهم بودیم ، ولی چون خانواده من خیلی مذهبی بودن ، دوستی با سهیلا و مریم و برام منع کرده بودن ،
ولی من همیشه حرف خودمو میزدم ،میگفتم که ظاهر آدما دلیل بر باطن بدشون نمیشه ،
هر چند یه کم شیش و هشت میزنن ولی بازم دخترای خوبی بودن »
مانتو مشکی مو پوشیدم ،مقنعه امو سرم کردم و حجاب کردم ، کیفمو برداشتم و رفتم بیرون
قسمت دوم
« خریدار عشق »
از پله ها رفتم پایین
مامان و جواد در حال صبحانه خوردن بودن ، رفتم روی صندلی میز ناهار خوری نشستم
-سلام
مامان: سلام مادر
جواد( زیر چشمی نگاهم میکرد ،متوجه کلافگیش شدم ) : سلام
صبحانه مو خوردمو ، بلند شدم کیفمو برداشتم ، خداحافظ
جواد: بهار صبر کن میرسونمت
- چشم
رفتم کفشمو پوشیدم ،دم در ماشین منتظر جواد موندم تا بیاد
بعد چند دقیقه جواد اومد و سوار ماشین شد ،ریموت در و زد و منم سوار ماشین شدم و حرکت کردیم
داشتم با کیفم ور میرفتم و استرس داشتم
جواد: بهار ، این دوستای دیونه ات و بگو خونه زنگ داره، زنگ خونه رو بزنن
- چشم
جواد: حیف تو نیست با همچین آدمایی قدم میزنی ؟
- داداش میشه درموردش حرفی نزنیم؟ چون به نتیجه ای نمیرسیم
جواد: باشه ،امیدوارم هیچ وقت پشیمون دوستی با اونا نشی
چیزی نگفتم و جواد منو رسوند دانشگاه
مثل همیشه دیر کردم
تن تن پله های دانشگارو یکی دوتا بالا میرفتم
در اتاق و باز کردم
استاد اومده بود
- اجازه استاد ✋
استاد: بازم خانم صادقی؟
- ببخشید دیگه تکرار نمیشه
استاد: بفرماید داخل
به اشاره دست مریم و سهیلا رفتم سمتشون
سهیلا آروم گفت: خوبه که نه اهل آرایشی نه مدل مویی اینقدر دیر میکنی ،مثل ما بودی کی میاومدی
مریم: هیسسس استاد میشنوه