eitaa logo
صالحین تنها مسیر
236 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
270 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نه بی تو سکون، نه بی تو سخن به یاد تو هستم، به یاد تو من ببین غم تو! رسیده به جانم، تنیده به تن بگو چه کنم....؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ از امام باقر علیه السّلام نقل است که رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند: من اوّلین کسی هستم که در روز قیامت به پیشگاه خداوند توانمندِ جبّار وارد میشوم، بعد کتابِ خدا قرآن و اهلبیتم وارد می‌شوند و بعد امّتم وارد میشوند، آنگاه از آنان میپرسم: با کتابِ خدا و اهلبیتم چه کردید؟! کتاب شریف اصول کافی روایت شماره ی ۳۴۶۴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1924931485.mp3
3.67M
13 🎧آنچه خواهید شنید؛👇 ❣صدای خدا رو می شنوی؟ داره عاشقانه و بیقرار، دعوتت می کنه! 📣حی...حی...حی الصلاه بدووو...من منتظرم! 💓گوش کن...صدای خدا میاد شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◾️ با پایداری حضرت صدیقۀ طاهره (سلام الله علیها) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در فتنه‌ها و بلاها، بستر هدایت مردم ایجاد شد. «بر این‌که باید اهل‌بیت (علیهم‌السلام) امتحانی را در این عالم و در مسیر دستگیری و هدایت مردم پشت سر بگذرانند، قول و قراری گرفته شده ‌است که باید بر آن صبر کنند. با پایداری آنان در این فتنه است که هدایت مردم ممکن می‌شود. بلای اهل‌بیت (علیهم ‌السلام) بستر هدایت مردم است، لذا در فراز ابتدایی زیارت حضرت صدیقه طاهره (سلام ‌الله‌ علیها) عرض می‌کنیم که: «يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكِ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً...» (خداوند متعال پیش از این‌که شما را در این قالب بیافریند شما را مورد امتحان قرار داده و شما را بر این امتحان صابر یافته است). شاید ظهور این امتحان حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) در عالم دنیا، همین فتنه‌های سنگینی است که باید در مسیر هدایت و شفاعت مردم تحمل کنند. عهد ابتلای حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) به هدایت ما، محل ابتلاء ما به ولایت ایشان نیز هست؛ ما نیز باید در عهدی که آنان بسته‌اند و ولایت الهی را حامل شده‌اند، همراه شویم و تبعیت کنیم و در این صراط مستقیم حرکت کنیم. این عهدی است که حضرت صدیقه طاهره (سلام‌الله‌علیها) بر آن امتحان شده‌اند و خداوند ایشان را صابر یافته است، ما نیز، باید با تصدیق و تبعیت و معیت و همراهی خود، صابر باشیم و ایشان را تصدیق کنیم و از این طریق، هدایت و دستگیری و شفاعت ایشان را شامل حال خود کنیم.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
قسمت(۶۴) #دختربسیجی آرام هم همانطور که دو طرف چادرش رو رها کرده بود ، بی رمق به دیوار تکیه داد  و
قسمت(۶۵) اگه هر کسی به جای آرام این کار رو می کرد تا این حد عصبی نمیشدم ولی او  با مظلوم نماییش از اعتمادم سوءاستفاده کرده بود اون هم درست زمانی که دیگه نسبت بهش احساس نفرت نمیکردم و بر عکس او رو پاک و مبری از هر اشتباهی می دونستم.  به سمت گوشیم که ر وی میز افتاده بود رفتم و بار دیگه هم شماره ی پرهام رو گرفتم که باز هم گوشیش خاموش بود و جوابم رو نداد .  دیگه فضای خفه ی شرکت رو تحمل نکردم و با پو شیدن کتم از شرکت بیرون زدم.  نیاز به چیز ی داشتم که عصبانیتم رو سرش خالی کنم و چه چیزی بهتر از  کیسه بکس!  توی ماشینم نشستم و به سمت باشگاه حرکت کردم و تا بعد از ظهر توی باشگاه موندم و به  تن بی جونه کیسه بکس، مشت زدم.  با هر مشتی که زدم، چشمای خیس آرام جلوی چشمم کم رنگ و کم رنگ تر شد  تا اینکه کمی از فکرش در اومدم و با عصبانیت کمتری راهی خونه شدم.  با ورودم به خونه و دیدن بابا که روی مبل کنار شومینه نشسته بود و روزنامه میخوند با سرعت به سمتش رفتم و بعد سلام کردن روبه روش نشستم و با لبخند  پیروزمندانه ای بهش خیره شدم که ریز نگاهم کرد و پر سید: ناراحت به نظر  میای، چیزی شده؟  _ناراحت به نظر نمیام واقعا ناراحتم.  _خب! علتش چیه ؟ _علتش تو زرد در اومدن نیروی کاری و باهوشیه که شما استخدام کردین.  بابا نگاهش متعجب شد و پرسید:منظورت چیه؟  _منظورم اینه که کارمندی که شما استخدام کردی و به خاطرش هم منو تهدید  کردی که حق ندارم اخراجش کنم امروز ۱۰۰ تومن پول گمشد ه ی شرکت توی  حساب اون پیدا شد.  _حساب کی؟ آرام؟  _بله آرام!  _محاله!  _فعلا که محال ممکن شده!  _آراد تو می فهمی چی می گی؟  _آره پدر من می فهمم! آرام خانمی که شما این همه ازش تعریف کردی، در کمال ناباوری ۱۰۰ میلیون پول رو به حساب خودش ریخته و برای رد گم کنی شماره  حسابش رو از روی سیستم پاک کرده.  _تو خودت با چشمای خودت دید ی که تهمت میزنی ؟  _اگه خودم نمی دیدم که باور نمی کردم.
قسمت(۶۶) _ولی من مطمئنم او این کار رو نکرده.  _آخه شما از کجا این همه مطمئنی؟  بابا مکث کرد و بعد کمی فکر کردن گفت: حتی اگه با چشمای خودت هم دیده باشی باز هم باور نکن، درسته او پول لازمه ولی کسی نیست که دست به همچین کاری بزنه.  _پول لازمه؟ چرا؟  _آره پول لازمه !........ از حاج صادق شنیدم که برادر آرام پارسال تصادف کرده و  پاهاش آسیب دیده حتی دو باری هم زیر تیغ جراحی رفته و کمی بهتر شده ولی همه چی به جراحی سوم بستگی داره که کامل خوب بشه و بتونه راه بره، پدر  آرام برای مخارج دو تا عمل قبلی همه ی پس اندازش رو داده و حالا برای هزینه ی بالای این جراحی پولش کمه و خونه اش رو برای فروش گذاشته، آرام هم فقط به خاطر هزینه ی عمل برادرش سر کار اومده.  _خب همین کافیه که بخواد همچین کاری رو بکنه.  _اینو گفتم که بدونی من بیشتر از تو، او و خانواده اش رو می شناسم و مطمئنم همچین کاری نمی کنه تو هم دقیق شو ببین مشکل از کجای کاره.  خواستم چیزی بگم که دستش رو به نشانه سکوت بالا برد و من ساکت موندم که از جاش برخاست و ازم دور شد و من هم سرجام روی مبل دراز کشیدم و با گذاشتن  ساق دستم روی چشمام، چشمام رو بستم به آرام شاد و سرحال نمیومد همچین مشکلی داشته باشه!  دیگه نمی دونستم چی درسته و چی رو باید باور کنم.  شدیدا دلم می خواست حرفای بابا درست باشه ولی بازهم آنچه با چشمای  خودم دیده بودم آزارم می داد و نمی ذاشت خواب به چشمم بیاد.  فرداش که کلا بی حوصله بودم و به شرکت نرفتم ولی به نازی زنگ زدم و  خواستم اگه قراری برای اون روز هست رو کنسل کنه و اگه خبری از پرهام شد هم  بهم خبر بده.  ولی مدتی از تماسم با نازی نگذشته بود که پرهام خودش بهم زنگ زد که با دیدن اسمش روی صفحه ی گو شیم سریع جواب دادم و سرش غر زدم :پرهام تو هیچ  معلوم هست کدوم گوری هستی ؟  _اول اینکه سلام، دوم هم اینکه من دو شبه توی بازداشتگاهم و تازه الان آزاد شدم.  _بازداشتگاه برای چی ؟  _پریشب توی مهمونی بودیم که مأمورا ریختن و گرفتنمون تازه همین الان گوشیم رو بهم دادن که با اکبری وتو تماس گرفتم.  اکبری بهم گفت که دختره رو چجوری بیرون کردی! بهش گفته بودم سر به سر من نذاره که بد می بینه!  _چه ربطی به تو داره؟ _بهت که گفته بودم کاری می کنم که با گریه بزاره و بره.  _پرهام تو چی داری می گی ؟ تو که نمی خوای بگی کار تو بوده؟  _چرا اتفاقا کار خودم بود!  _پرهام تو چیکار کردی؟  _هیچی داداش یه مقدار پول ناقابل رو ریختم به حسابش.  گوشام از چیزی که می شنیدم داغ شد و سرش داد کشیدم:  پرهام تو میدو نی چه غلطی کرد ی و من چجوری اون بیچاره رو بیرون کردم؟  _خودت گفتی یه جوری بیرونش کنم! حالا چی شده که براش ناراحتی؟