فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«صورتش همه خونی بود»
مادر #روح_الله_عجمیان این جمله را که میگوید و مکث میکند، احساس میکنم جانش دارد از بدنش بیرون میرود... همه توانش را جمع میکند و تقلا میکند برای سوگ عمیقش کلمه پیدا کند: « تا الان ندیدمش»... هنوز جوان رشیدش را ندیده و سهروز از آن لحظههای سخت که اولین بار صحنههای جاندادنِ پسر رشیدش زیر مشت و لگد و ضربه چاقوی آن جماعت گذشته. بغضش میشکند و تویگریههایی تلخ، گم میشود: «من سهروز پیش رفتم دادگاه و آنجا دیدم چطوری زدنش»
بعد مظلومانهترین و غریبانهترین لحظههای روحالله زیر مشت و لگد جانیها جلوی چشمش میآید: «یک دستش رو تنش بود و یک دست دیگر را...» دستش را مثل آن لحظههای روحالله بالا میبرد و انگار آن لحظه با همه وجودش آرزو میکند خودش آنجا جای پسرش بود: « یک دست دیگرش را اینجوری کرده که نزننش... هزار نفر زدنش»
جمله آخر توی سرم میپیچد؛ «هزار نفر زدنش»... غریب گیرآورده بودنش.
امروز دو تا از قاتلهایش را ق.صاص کردند؛ حالا جانیها دوره افتادهاند برای مرثیهخوانی برایشان. کاش مادر روحالله هیچوقت نیاید و نبیند؛ مگر یک زن، چندبار باید بمیرد و زنده شود؟
✍حسیندارابی 👈 عضوشوید
@hosein_darabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حرکت عجیب و قابل تأمل داماد عراقی که همراهان ماشین عروس را کاملا غافلگیر کرد
✍مردم عراق که داعش را به تمام معنا، خصوصا در آمرلی با گوشت و پوست و استخوان خود لمس و درک کرده اند میتوانند معنای این رفتار را که لرزه بر اندام استکبار می اندازد را تفسیر کنند نه چند سلبریت خود باخته غرب که به اجاره و بردگی اهل استکبار در جنگ شناختی در آمده اند.
40M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
فیلم کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار اقشار مختلف بانوان. ۱۴۰۱/۱۰/۱۴
#سلامتی_فرمانده_صلوات
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
صالحین تنها مسیر
قسمت (۱۰۰) #دختربسیجی ناگهان مثل اینکه چیزی یادش اومده باشه حرفش رو نیمه تموم رها کرد و با تعجب
قسمت(۱۰۱)
#دختربسیجی
روی مبل و روبه روی مامان نشستم و گفتم :پس اینکه می گن دنیا کوچیکه
راسته! خب حالا نظرتون در موردش چیه ؟
_نمی دونم چی بگم! حتما خودت هم فهمیدی دنیای آرام با تو خیلی متفاوته و
هر کسی هم میتونه این رو از ظاهر متفاوتتون بفهمه ولی آراد تو مطمئنی که
این احساس تو عشقه و هوس نیست؟!
_مامان جان من دو ماهه دارم روی خواسته ام فکر می کنم و اطمینان کامل به
انتخابم دارم! شما فقط نظرت رو بگو ؟!
مامان لحظه ای رو توی فکر فرو رفت و گفت : من که از خدامه که آرام عروسم بشه
ولی....
لبخند گند ه ای روی لبم نشست و با خوشحالی گفتم : دیگه ولی و اما نداره و
آرام عروست می شه.
مامان ابروهاش رو توی هم کشید و با لبخند گفت : یه وقت یه ذره خجالت
نکشی ها!
به شوخی دستم رو به حالت پاک کردن عرق پیشونی به پیشونیم کشیدم و سرم
رو پایین انداختم و مامان به حالت تذکرانه ای گفت: آراد خوب فکرات رو بکن،
ازدواج چیزی نیست که اگه بعد یه مدت دلت رو زد بتونی زنت رو رها کنی و بری سراغ دیگری.
این رو می گم چون می شناسمت و میدونم تنوع طلبی و دلم نمی خواد فردا به
خاطر هوس زودگذر تو تحقیر بشم پس هر وقت در مورد احساست مطمئن شدی
که چیزی جز عشق نیست بهم بگو تا قرار خاستگاری رو بزاریم.
چیزی نگفتم و مامان درحالی که کیفش رو به دست گرفته بود و برای رفتن
آماده می شد گفت : راستی آرام چیزی در مورد عشق و علاقه ات می دونه؟!
_یه چیزایی غیر مستقیم از دهنم پریده و بهش گفتم ولی هنوز باهاش حرف
نزدم چون می خواستم اول نظر شما رو بدونم.
_پس سعی کن بفهمی که او هم حسی نسبت به تو داره یا نه.
چیزی نگفتم و برای بدرقه ی مامان که جلوتر از من به سمت در رفت روی پام
وا یستادم و به همراهش از اتاق خارج شدم.
با خارج شدنمون از اتاق مامان چند قدم به سمت در ورودی شرکت برداشت ولی
ناگهان به سمتم برگشت و گفت :می خوام یه بار دیگه ببینمش.
خواستم به نازی که برای بدرقه ی مامان جلوی میز منشی وایستاده بود بگم آرام رو
صدا بزنه که مامان گفت: کدوم اتاق کارشه؟
به اتاق حسابداری اشاره کردم که مامان به اون سمت رفت ومن هم به دنبالش رفتم و
بعد در زدن در اتاق رو باز کردم.