🔴جمع آوری رای برای #ربع_پهلوی و کمپین #من_وکالت_میدهم به این مشنگ،چند درس تاریخی برای مردم به همراه داره:
1. فریب و گول فالور و لایک در فضای مجازی رو نباید خورد، چرا که فقط 8 نفر از لیدرهای این کمپین که تمام زورشون رو به کار بستند تا حداکثر رای اتفاق بیفته، فقط همین 8نفر 64 میلیون فالور داشتند، اما نهایتا با احتساب افراد خارج نشین و رباتها و فیکها و غیره فقط 385 هزار اکانت به ربع پهلوی رای دادند.😄
2. ممکنه برخی از مردم با حرف سلبریتیها و شخصیتهای پوشالی تحریک بشن، حرفشون رو تکرار کنند و یا تکنیکی اقدامی انجام بدن، اما سرنوشتشون رو به این افراد پوشالی نمیسپارند.
3. ربع پهلوی به واسطه خیانت های پدر و پدر بزرگش و به خاطر ضعف در شخصیت، علی رغم اجماع همه ضدانقلاب، تلویزیونها، شبکهها و تبلیغات با هزینههای میلیون دلاری، جز اندک افراد داخل کشور و بازماندگان ساواک و افراد خائن خارج کشور طرفدار ندارد و علی رغم تلاش برای فراموشی خیانت این خاندان و تحریف تاریخ، مردم بزرگ ایران، نفرتشان به اینها کمتر که نشده هیچ، بلکه اینگونه رسواشون کردند.
4. این کمپین توخالی که نتيجهای جز اثبات بیمحتوایی ضدانقلاب نداشته است، به خوبی ثابت کرد که هیچ برنامه و توانی برای اداره کشور بعد از جمهوری اسلامی ندارند و هدفشان صرفا سنگ اندازی و امتیاز گیری از ملت ایران در ابعاد امنيتی و اقتصاد و معیشت بوده است.
✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲🏼 یا من ارجوه لکل خیر
👆🏼چقدر به این جمله باور دارید؟
#ماه_رجب
#این_الرجبیون
#استاد_پناهیان
•┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴السلام علیک یا علی بن محمد ایها الهادی یابن رسول الله
🏴لبیک یا علی النقی علیه السلام
•┈┈••✾•🌿🏴🌿•✾••┈•
ShahadatImamHadi1400[03].mp3
6.87M
▪️خواست تا بر من مظلوم دهد جام شراب (روضه)
🎙 بانوای: حاج میثم مطیعی
🏴 ویژه شهادت #امام_هادی (ع)
سعید، دربان متوکل
مامور شده بود
شبانه خانه ات را غارت کند
به خانه که رسید، نردبان گذاشت،
روی بام خانه رفت و در تاریکی
دنبال جای پا گشت تا از بام
پایین بیاید.
کسی به اسم صدایش زد
صدای مهربان تو بود.
گفتی: سعید! تاریک است...
صبر کن برایت چراغ بیاورم
برداشتى از زندگى امامدهمشيعيان
امام علىالنقىالهادى(عليهمالسلام)
🔸️ امام هادی علیهالسلام: مسخره کردن و بذله گویی دیگران، تفریح سفیهان و کار جاهلان است.
▪️سالروز شهادت حضرت امام هادی علیه السلام تسلیت باد ...
💐 متن زیارت امام هادی علیه السلام ⬇️⬇️⬇️⬇️
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ❤️
عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ الزَّكِيَّ الرَّاشِدَ النُّورَ الثَّاقِبَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَفِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سِرَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبْلَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا آلَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَفْوَةَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَقَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللَّهِ
🧡السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ الْأَنْوَارِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا زَيْنَ الْأَبْرَارِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَلِيلَ الْأَخْيَارِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عُنْصُرَ الْأَطْهَارِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ الرَّحْمَنِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رُكْنَ الْإِيمَانِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ الصَّالِحِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَلَمَ الْهُدَى السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَلِيفَ التُّقَى السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَمُودَ الدِّينِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ،
السَّلامُ عَلَيْكَ💛
يَا ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْأَمِينُ الْوَفِيُّ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الرَّضِيُّ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الزَّاهِدُ التَّقِيُّ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْحُجَّةُ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ
💚السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا التَّالِي لِلْقُرْآنِ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُبَيِّنُ لِلْحَلالِ مِنَ الْحَرَامِ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الطَّرِيقُ الْوَاضِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّجْمُ اللائِحُ
💙أَشْهَدُ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا الْحَسَنِ أَنَّكَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ خَلِيفَتُهُ فِي بَرِيَّتِهِ وَ أَمِينُهُ فِي بِلادِهِ وَ شَاهِدُهُ عَلَى عِبَادِهِ،
وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ 💜
كَلِمَةُ التَّقْوَى وَ بَابُ الْهُدَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ الْحُجَّةُ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ الْمُطَهَّرُ مِنَ الذُّنُوبِ الْمُبَرَّأُ مِنَ الْعُيُوبِ وَ الْمُخْتَصُّ بِكَرَامَةِ اللَّهِ وَ الْمَحْبُوُّ بِحُجَّةِ اللَّهِ وَ الْمَوْهُوبُ لَهُ كَلِمَةُ اللَّهِ وَ الرُّكْنُ الَّذِي يَلْجَأُ إِلَيْهِ الْعِبَادُ وَ تُحْيَا بِهِ الْبِلادُ
❤️وَ أَشْهَدُ يَا مَوْلايَ أَنِّي بِكَ وَ بِآبَائِكَ وَ أَبْنَائِكَ مُوقِنٌ مُقِرٌّ وَ لَكُمْ تَابِعٌ فِي ذَاتِ نَفْسِي وَ شَرَائِعِ دِينِي وَ خَاتِمَةِ عَمَلِي وَ مُنْقَلَبِي وَ مَثْوَايَ وَ أَنِّي وَلِيٌّ لِمَنْ وَالاكُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاكُمْ مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ عَلانِيَتِكُمْ وَ أَوَّلِكُمْ وَ آخِرِكُمْ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي [وَ السَّلامُ عَلَيْكَ ] وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
💐 متن صلوات خاصه بر امام هادی
عليه السّلام⬇️⬇️⬇️⬇️
💝اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِيَاءِ وَ إِمَامِ الْأَتْقِيَاءِ وَ خَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ وَ الْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ اللَّهُمَّ كَمَا جَعَلْتَهُ نُورا يَسْتَضِيءُ بِهِ الْمُؤْمِ
نُونَ فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ ثَوَابِكَ وَ أَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقَابِكَ وَ حَذَّرَ بَأْسَكَ وَ ذَكَّرَ بِآيَاتِكَ وَ أَحَلَّ حَلالَكَ وَ حَرَّمَ حَرَامَكَ وَ بَيَّنَ شَرَائِعَكَ وَ فَرَائِضَكَ وَ حَضَّ عَلَى عِبَادَتِكَ وَ أَمَرَ بِطَاعَتِكَ وَ نَهَى عَنْ مَعْصِيَتِكَ فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيَائِكَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ.
🌹هدیه به امامهادی(علیه السلام) پنج صلوات
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻سه هدیه گرانبها از امام هادی (ع)🔻
✍ از امام هادی (ع)، سه هدیه ارزشمندِ معنوی به ما مسلمانان رسیده، که خدا کنه ماها قدر بدونیم:
1⃣ زیارت جامعه کبیره:↶
✅ این زیارت، منشور امامت و ولایت، و یک دوره کاملِ امام شناسی است.😊
👈 یعنی اگر کسی میخواد #اهلبیت رو بشناسه، و مقام اونها رو درک کنه، همین #زیارت_جامعه_کبیره رو که توی مفاتیح الجنان هم هست، از روی ترجمه فارسی بخونه📖، و روی جملات این زیارت تامل کنه.🤔
☝️ امام زمان خیلی سفارش کردند که مسلمانان این زیارت رو بخونند.↶
🔔 «حکایت سید رشتی»، که توی مفاتیح الجنان قبل از این زیارت اومده رو بخونید، تا ببینید امام زمان چقدر تاکید به قرائت این زیارت دارند.😧
2⃣ زیارت غدیریّه امیرالمومنین:↶
✅ برای امیرالمومنین خیلی زیارت داریم. تو مفاتیح الجنان هم چند تا از این زیارتها اومده. ☝️ امّا به جرات میتونیم بگیم، از بین زیارتهای فراوان امیرالمومنین، این زیارتِ غدیریه امام هادی، واقعاً ممتاز و عالیه.☺️
👈 یک دوره کاملِ علی شناسی، که بدون مبالغه، فضایل و مناقبِ مولا رو، به همراه فرازهایی از زندگی و مظلومیّت حضرت، به تصویر میکشه.🌟
👌 این زیارت یخورده طولانیه. ولی حتماً روز عید غدیر، از روی ترجمه فارسی این زیارت، ولو چند صفحه هم که شده، بخونید.
☝️ تاکید روی ترجمه فارسی برای اینه که بفهمیم چی میخونیم. ☜ امام هادی (ع)، فرازهای حساسی از زندگی امیرالمومنین، از جمله داستان بیعت گرفتن، غصب خلافت و ... رو تو این زیارت مطرح میکنه، 🔎 و دلایل سکوت حضرت رو هم میگه.😮
❌ واقعاً اگر کسی نخونه ضرر کرده.
3⃣ زیارت ناحیه مقدّسه:↶
✅ در کتب روایی دو زیارت تحت عنوان زیارت ناحیه مقدسه وجود داره. یک زیارت که شناخته شدهتر و معروفتر هست، از سوی امام زمان صادر شده، و دوّمی که مفصلتر هست، و نام تک تک شهدای کربلا و قاتلین اونها، توش ذکر شده، از جانب امام هادی (ع) است.😌
👈 این زیارت هم، یک دوره کامل حسینشناسی و کربلاشناسی است، که انشاءالله در ایّام محرم، توفیق قرائت این زیارت شریف حاصل بشه.
سه هدیه ارزشمند امام هادی (ع):
✅ زیارت جامعه👈 امام شناسی.
✅ زیارت غدیریه👈 علی شناسی.
✅ زیارت ناحیّه👈 کربلا شناسی.
💥 خدا رحمت کنه، میرزا اسماعیل دولابی (ره) بخاطر این زیارتهای زیبایی که از امام هادی (ع) به ما رسیده، میگفت:
«امام هادی (ع) خطیبِ اهلِ جنّت و خطبهخوانِ بهشت است.»
ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
964_Samavati-Jamia-Kabira.mp3
47.12M
ادعیه
📝زیارت جامعه کبیره
🎤حاج مهدی سماواتی
به نیت ظهور #امام_زمان (عج) زیارت جامعه کبیره می خوانیم
سوم ماه #رجب شهادت امام هادی ع
#جامعه_کبیره
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
صالحین تنها مسیر
بهار نارنج: قسمت (۱۴۶) #دختربسیجی آوا با عصبانیت جواب مامان رو داد: مشکل شما همینه که فکر میکنین ه
بهار نارنج:
قسمت(۱۴۷)
#دختربسیجی
_اتفاقا این بهترین دلیل برای لجبازیشه تا بتونه توجه خانواده اش رو جلب کنه
و بهشون بگه که من هم هستم! میدونی آوا و آرزو خیلی شبیه همن اونا به جای
اینکه هیجان و انرژی شون رو بیرون بریزن و خودشون رو تخلیه کنن توی لاک
خودشون فرو میرن و برای همین هم بیشتر به توجه نیاز دارن.
_یعنی میخوا ی بگی ما بهش توجه نمی کنیم؟
_آراد! تو تا حالا شده یه بار دست آوا رو بگیری و او رو با خودت به کافی شاپ یا
رستوران ببری و باهاش حرف بزنی یا اینکه شده یه بار بری جلوی مدرسه اش و بیاریش خونه؟ یا با هم برین سینما؟
_............
_توجه فقط پول خرج کردن نیست! آرزو هم درست مثل آوا و بر عکس منه ولی
همه مون هواش رو داریم و سعی می کنیم بیشتر بهش توجه کنیم، می دونیم
ِکی باید تنها و کی باید سر به سرش بزاریم، بعضی وقتا انقدر توی سر و
کله ی هم میزنیم که صدای مامانم در میاد و بابا برای تنبیه سه تایی مون رو
جریمه میکنه!
نمی خوام از خودم و خانواده ام تعریف کنم ولی ما اینجوری نه تنها هیجان و
انرژیمون رو تخلیه می کنیم که بهمون خوش هم می گذره و آرزو رو از حصار
تنهایی خودش بیرون میکشیم.
دست به سینه نشستم و با لبخند گفتم : نمی دونستم تو مشاوره هم بلدی!
خب خانم مشاوره من الان باید چیکار کنم تا آوا به جمعمون بر گرده؟
خندید و جواب داد: الان که هیچی او بیشتر از هر چیزی نیاز داره که تنها
باشه ولی سعی کن بیشتر باهاش باشی و بگی و بخندی مثال اینکه یه روز برو جلو ی مدرسه اش و برای ناهار با هم برین بیرون و کاری کن که بهش خوش
بگذره.
با تحسین نگاهش کردم و او با کش توی دستش موهای بازش رو محکم بالا
سرش بست و به سمت گوشیش که روی مبل کنار شومینه زنگ می خورد رفت.
آرام درست می گفت ما همه از آوا غافل شده بودیم و فراموش کرده بودیم که او توی سن حساس بلوغه و بیشتر از همیشه به محبت ما نیاز داره!
من که همیشه سرم به تفریح و کار خودم گرم بود و یادم نمیومد هیچ وقت اصلا
او رو دیده باشم.
ولی حالا آرام چشمام رو باز کرده و یادم آورده بود که من یه برادرم و باید از
خواهرم حمایت کنم درست مثل محمدحسین که از آرام حمایت میکرد و توی این مدت چند باری دیده بودم که سر به سر هم میزارن و آرام برای فرار از دست
محمدحسین به من پناه آورده بود.
واقعا جمع صمیمی و شاد خانواد ه شون با جمع ما یکی نبود من وقتی اونجا بودم
یا اینکه آرام پیشم بود واقعا شاد بودم.
*وضو گرفته بودم و برای خوندن نماز مغرب توی اتاقم آماده می شدم که آرام که یک ساعتی می شد به اتاق آوا رفته بود تا باهاش حرف بزنه و بفهمه چشه به اتاق
اومد و خودش رو روی تخت رها کرد.
سئوالی نگاهش کردم و گفتم :خب! چی شد؟
بهار نارنج:
قسمت(۱۴۸)
دختربسیجی
_چی چی شد؟!
_همین که با آوا حرف زدی دیگه تونستی آرومش کنی و بفهمی حدس من
درست بوده یا نه؟
_آها! آروم که شد ولی باید بگم من بهش قول دادم که حرفاش بین خودمون
بمونه.
با ابروهای بالا افتاده و شیطون نگاهش کردم که گفت: ولی خب او اشتباه کرد که
بهم اعتماد کرد چون من اصلا راز نگه دار خوبی نیستم!
روی صندلی کامپیوتر نشستم که خودش ادامه داد: حدس تو درست بود! آوا چند
وقتیه که با پسری به اسم کاوه دوسته و به خاطر او از مدرسه بیرون میرفته تا
او رو ببینه و امروز هم برای این بیرون رفته که به پسره پول بده!
_پول بده؟!
_آره مثل اینکه پسره بهش گفته کارتم مسدود شده و نمی تونم پول بگیرم و
الان هم پول لازم دارم و آوا هم رفته که بهش پول بده.
من یه مقدار باهاش حرف زدم که اینا همه اش دروغه و او تو رو فقط به خاطر
پولت میخواد ولی او باور نکرد و من مجبور شدم بهش ثابت کنم.
_ثابت کنی ؟ چجوری؟!
_شماره ی پسره رو ازش گرفتم و بهش پیام دادم که او هم از خدا خواسته جوابم رو
داد و منکر دوستیش با آوا شد و آوا هم بهش زنگ زد و بعد اینکه کلی لیچار بارش
کرد شماره اش رو از روی گو شیش حذف کرد.
_اونوقت تو چی بهش پیام دادی ؟
خندید و گفت : اونش دیگه شخصیه!
_آوا الان با این موضوع کنار اومده؟
_هنوز نه ولی کنار میاد و یاد میگیره زود به کسی اعتماد نکنه! من بهش گفتم
با مادرجون حرف می زنم تا یکی دو روز براش مرخصی بگیره و به مدرسه نره.
_چقدر خوبه که هستی آرام! نمیدونم اگه تو امروز اینجا نبودی شاید من حتی باهاش دعوا و اوضاع رو خرابتر از اینی که هست می کردم.
ُُاه چقدر خطرناک! یعنی اگه من هم اشتباه بکنم تو ممکنه دعوام کنی؟!
_مگه ممکنه که تو
هم اشتباه کنی!
_چرا که نه بلاخره من هم آدمم دیگه؟
_من که فکر نمی کنم تو آدم باشی؟
بهار نارنج:
قسمت(۱۴۹)
دختربسیجی
او که حالا کنار تخت وایستاده بود با اخم و دست به سینه نگاهم کرد که از جام
برخاستم و بغلش کردم و کنار گوشش گفتم :تو فرشته ای آرام! فرشته ای هستی
که خدا به زندگیم هدیه داده.
خودش رو از بغلم بیرون کشید و برای وضو گرفتن از اتاق خارج شد و من برای
نماز خوندن رو به قبله وایستادم.
نمازم رو سلام دادم و به سمت آرام برگشتم که توی چادر سفیدش نشسته بود و در
حالی که سرش رو به لبه ی تخت پشت سرش تکیه داده بود خیره به من نگاه
می کرد.
به روش لبخند زدم که لبخند بیجونی زد و گفت :آراد می شه اگه یه روز من
نبودم باز هم همینجو ر قشنگ نماز بخونی؟!
از حرفش متعجب شدم و پرسیدم:مگه قراره کجا بری؟
_نمی دونم مثال اگه یه وقت ...
_مثال اگه یه وقت ازم جدا شدی؟!
_آراد فقط یه چیز میتونه من رو از تو جدا کنه و اون هم مرگه!
_ این حرفا چیه که میزنی آرام؟
_نمی دونم آراد! یه حسی بهم میگه همه چی زیادی خوبه!
_خب این چه اشکالی داره؟
_نمی دونم! فقط یه ترس و دلهره ی عجیبی تو ی دلمه! ترس از نبودن تو! ترس از دور یت! ترس از تنهایی!
_من قرار نیست ازت دور بشم و تنهات بزارم! من تازه تو رو به دست آوردم و قرار
نیست به این راحتی از دستت بدم.
لبخندی گوشه ی لبش نشست و مشغول جمع کردن جانمازش شد و در همون
حال گفت :راستی! اگه ازت بخوام فردا باهام بیای بریم یه جا قبول می کنی؟
_معلومه که میام فقط فردا باید بریم شرکت من چند روزه که نبودم و....
_خب بریم شرکت و کارمون رو انجام بدیم و بعدش بریم.
_چشم هر چی که تو بگی فقط نمی خوا ی بگی کجا قراره بریم ؟
_یه جای خوب! پیش یه عالمه فرشته!
از اینکه قبول کرده بودم باهاش برم از حالت ناراحتی در اومده بود و لباش
خندون شده بودن و من هم دقیقا همین رو می خواستم که آرام همیشه آروم و
شاد بمونه.
بهار نارنج:
قسمت(۱۵۰)
#دختربسیجی
اونشب کسی از جریان آوا و مدرسه نرفتنش چیزی به بابا نگفت و آرام انقدر سر به
سر مامان گذاشت و شلوغ بازی در آورد که مامان هم یادش رفت از چیزی ناراحته
و بابا هم به چیزی حتی نبود آوا سر میز شام شک نکرد.
صبحش خیلی زودتر از همیشه به همراه آرام به شرکت رفتیم و طبق قراری که
باهم گذاشتیم دوتاییمون تا ساعت ۱۰ کارهامون رو تموم کردیم و برای رفتن به جایی
که آرام گفته بود از شرکت بیرون زدیم.
بنا به درخواست آرام اول برای خرید به یه فروشگاه اسباب بازی فروشی رفتیم و آرام در مقابل چشمای متعجب من با ذوق و خوشحالی از هر اسباب بازی چه
دخترانه و چه پسرانه چند تا بر میداشت و من بدون اعتراض و با لبخند و لذت
فقط نگاهش می کردم و اسباب بازی ها رو از دستش می گرفتم و یه جورایی شده
بودم سبد خرید ش!
تعداد اسباب بازیایی که خریدیم انقدر زیاد بود که مجبور شدیم برای
گذاشتنشون توی ماشین از شاگرد مغازه کمک بگیریم.
بدون هیچ حرفی پشت فرمون نشسته بودم و بدون اینکه بدونم کجا میرم به
سمتی که آرام لحظه به لحظه آدرسش رو می داد می روندم تا اینکه به یه
پرورشگاه رسیدیم و آرام ازم خواست جلوی در پرورشگاه نگه دارم.
با تعجب نگاهش کردم و گفتم :اینجاست؟
بدون هیچ حرفی در ماشین رو باز کرد و پیاده شد و رو به من که او رو نگاه می کردم
گفت :نمیخوا ی پیاده شی؟!
آرام با گفتن این حرف در ماشین رو بست و برای زدن آیفون به سمت در رفت و من
هم پیاده شدم و به سمتش رفتم و کنارش وایستادم که در باز شد و به همراه هم
وارد حیاط پرورشگاه شدیم و به سمت در ساختمون رفتیم.
با ورودمون به سالن ساختمون بچه هایی که معلوم بود منتظر اومدن آرام بودن به
سمت آرام دویدن و آرام هم وسط سالن و روی زمین و پشت به من روی زانو
نشست و بچه ها دورش رو گرفتن.
دست به سینه جلوی در وایستاده بودم و به آرام که مثل مادرای مهربون وسط
بچه ها نشسته بود و حال یکی یکیشون رو می پرسید و باهاشون حرف میزد
با لبخند نگاه میکردم که آرام به سمت من برگشت و گفت :آراد نمیخوا ی با
دوستای من دوست بشی ؟
به سمتش رفتم و گفتم :چه دوستای قشنگی!
آرام رو به بچه ها که با تعجب به من نگاه می کردن گفت:بچه ها نمی خواین به عمو
آراد سلام کنین!
با این حرف آرام بچه ها بهم سلام کردن که کنار آرام نشستم و با لبخند جواب
سلامشون رو دادم و آرام مشغول معرفی یکی یکیشون به من شد و من هم با ذوق
به هر کدوم که معرفی میکرد نگاه میکردم و باهاشون دست می دادم و حرف
میزدم.