قسمت(۱۶۰)
دختر بسیجی
مامان که تازه متوجه شده بود من بیدارم جلوتر اومد و با نگرانی پرسید: آراد! تو
تصادف کردی؟
سر جام ر وی تخت نشستم و گفتم :آره! ولی میبینی که سالمم و فقط ماشین یه مقدار ضرب دیده.
_اون که خدا رو شکر! ولی طرفی که بهت زده چی اونم سالمه؟ اصلا چی شد که
تصادف کردی؟
_او هم سالمه، دیشب حالم خوب نبود و وسط خیابون ترمز زدم و او هم از پشت
بهم زد ولی خب خیابونه خلوت بود و مشکل چندانی پیش نیومد.
_خب شکر خدا به خیر گذشته الان حالت خوبه؟
_خوبم!
_خب پس پاشو بیا پایین یه چیزی بخور! بابات هم نگرانته می خواد بدونه چی
شده.
به ساعت روی دیوار که ساعت ده صبح رو نشون می داد نگاه کردم و گفتم :باشه
شما برو من هم میام.
با رفتن مامان گوشیم رو چک کردم تا ببینم آرام زنگ زده یا نه که دیدم فقط دو
تماس بی پاسخ از پرهام دارم.
شماره ی آرام رو گرفتم که جواب نداد و من هم به خیال اینکه سرش شلوغه و
متوجه تماسم نشده دوباره شماره اش رو گرفتم و وقتی دیدم خیال جواب دادن
نداره گوشی رو کنارم و روی تخت انداختم و از اتاق خارج شدم.
اونروز پنجشنبه بود و من می بایست به شرکت سر میزدم، برای همین خیلی
زود صبحونه خوردم و به شرکت رفتم.
میدونستم آرام به خاطر اینکه شبش نامزدی امیرحسینه به شرکت نمیاد ولی نمی دونستم چرا جواب تماسهام رو نمیده و حسابی کلافه بودم.
تا شب که بخوام به جشن برم درگیر کارهای شرکت و گذاشتن ماشین توی تعمیرگاه بودم و نزدیکای غروب بود که آماده شدم و با ماشین بابا که گفته بود خودش
از ماشین مامان استفاده می کنه و سوئیچ ماشینش رو به من داده بود به خونه ی
آرام رفتم.
به محض ورودم به خونه آرزو که در رو برام باز کرده و توی راهرو منتظرم وایستاده
بود بهم سلام کرد که جوابش رو دادم و او گفت : نمی دونم آرام از دیشب چش
شده که ناراحت و عصبیه! من منتظر بودم تا او آماده بشه و با هم بریم ولی خب
حالا که شما اومدی من میرم خونه ی دادا ش محمد و با او می رم.
_تو نمی دو نی از چی ناراحته؟
_نه ولا چیزی به من نگفت.
آرزو کیفش رو روی دوشش انداخت و خواست از خونه بیرون بره که گفتم :خب!
صبر کن تا با هم بریم.
🌸 #سلام_صبح_زیباتون_بخیر
🌸 الهی
عاقبتمان را ختم بخیر کن
به حرمت حضرت محمد(ص)
و خاندان پاک و مطهرش
🌸 شروع هفته ای خوب و
پر برکت با ذکر صلوات
بر محمد و آل محمد
🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🌸 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
شنبه زیباتون بخیر و شادی
امیدوارم
روز نو و هفته ی نو
پر از خیر و برکت
و موفقیتهای پی در پی
برای شما باشه
شروع هفته تون عالی 💐
☑ #پرسش_و_پاسخ با موضوع برزخ و بعد از مرگ
✳ سوال: چرا بهشت ملال آور نیست؟
✍ در آیه 108 سوره کهف داریم: بهشتیان درخواست منتقل شدن نمی کنند و احساس ملالت نمی کنند.
ما فکر می کنیم که بهشت، باغ بزرگی است که بهترین لذت ها را دارد و ما بعد از چندین سال خسته می شویم. این فکر بخاطر این است که ما بهشت را با دنیا مقایسه می کنیم. جنس لذت های بهشت نو به نو می شود و شدت آن فرق می کند. چرا ما از بالاترین لذت های دنیا خسته می شویم؟ انسان ذاتاً دنبال کمال مطلق است و آن کمال مطلق، خداست. وقتی انسان لذت دنیایی را بدست می آورد فکر می کند که این کمال مطلق است ولی بعد از مدتی می فهمد که این نقص دارد. در بهشت نعمت ها و لذت هایی که به انسان می دهند همراه خداست. در بهشت خدا رزق می دهد و شما دست و رضایت خدا را می بینید. این همان چیزی است که انسان به دنبال آن است و وقتی شما به این می رسید، در واقع به کمال اصلی رسیده اید و دیگر دنبال چیز دیگری نیستید. زیرا چیز دیگری در کار نیست. ما فقط دنبال خدا هستیم و اگر دنبال هر چیز دیگری برویم هیچ وقت سیر نمی شویم زیرا مطلوب ما خداست. افرادی که این را می فهمند، به دنبال خدا می روند و وقتی به آنها نعمتی می رسد می دانند که این نعمت از دست خداست و قدر آنرا می دانند. ما باید با نعمت ها درست برخورد کنیم.
⬅ سخنان استاد عالی برنامه (سمت خدا)
انسان شناسی ۲٠۲.mp3
10.6M
#انسان_شناسی ۲۰۲
#آیتالله_مجتهدی
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
⚡️هر عملی هم نور دارد، هم نار !
هر عملی هم میتواند صعود دهد، هم سقوط!
هر عملی هم رشد دهنده است، هم نابود کننده!
- من چه کنم، از اعمالی که انتخاب میکنم، نور و صعود و رشد، دریافت کنم؟
@Ostad_Shojae
37.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این همه فرقه ضاله در یک جا😱
فرقه و انجمن های ضاله در داخل کشور به صورت فعال علیه تشیع و نظام و انقلاب اسلامی فعالیت میکنند:
✪ فرقه بهائیت
✪ صوفیه گنابادی ح
✪ صوفیه خاکساری
✪ عرفان حلقه
✪ قانون جذب بابرگزاری دوره ذهن شفاف
✪ فرقه یمانی
✪ فرقه خراسانی
✺ مسیحیت تبشیری
✺ شکرگزاری و انرژی مثبت
✺ یوگا
✺ دوره های چاکرا درمانی
✺ سنگ درمانی ها
✺ دوره های فراگیر مدیتیشن
✹ قرآنیون
✹ فرقه شیخیه
✹ وهابی گری
✹ جماعت تبلیغ
✹ جماعت شیرازیون
✸ انجمن حجتبه
✸ سلطنت طلب ها
✸ باستان گرایی
✸ انجمن های دوازده قدمی
✸ آتئیسم و خداناباوران
✸ شیطان گرایی[رواج تاتو با نمادهای شیطانی و...]
✸ مراقبه با ملائکه الهی
✸ فرشته شناسی
✸ جنبش گیاهخواری و خام خواری
✸ جنبش حمایت از حیوانات
شما چه اندازه با این فرقه های شیطانی آشنا هستید؟! دام اینها سر راه جوانان پهن است!
#فرق_ضاله
#مهدویت
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
گزیده بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه توانمندیهای صنعتی. ۱۴۰۱/۱۱/۸
#سلامتی_فرمانده_صلوات
hadadian031(www.BGH.ir) (3).mp3
508K
70 بار قبل از خواب ذکر استغفار
استغفر الله ربی و اتوب الیه
صالحین تنها مسیر
قسمت(۱۶۰) دختر بسیجی مامان که تازه متوجه شده بود من بیدارم جلوتر اومد و با نگرانی پرسید: آراد! تو
قسمت(۱۶۱)
#دختربسیجی
به روم لبخند زد و گفت :خیلی توپش پره! فکر نکنم شما حالا حالاها بیاین و من
هم برای رفتن خیلی عجله دارم فعلا خداحافظ!
به فهمیدگیش که فهمیده بود شاید ما بخوایم تنها باشیم و عجله داشتن رو
بهانه کرده بود لبخند زدم که از خونه خارج شد و در رو پشت سرش بست.
با رفتن آرزو به سمت اتاق آرام رفتم و توی چارچوب
ِ
در باز اتاق وایستادم و به اتاق در
هم ریخته و آرامی که بر خلاف گفته اش که گفته بود می خواد لباسی که من
براش خریدم رو توی جشن بپوشه، لباس مشکی با دامن کلوش بلندی رو پوشیده بود و داشت توی کشوی میز آرایشش دنبال چیزی می گشت نگاه کردم که
او بدون اینکه به من نگاه کنه با عصبانیت گفت : آرزو رو گفتم که طول می کشه تا
آماده بشم تو می خو ای بری ُبرو....
آرام که در حال غر زدن برای زدن رژ لب به آینه نگاه کرده بود با دیدن تصویر من توی آینه بقیه ی حرفش رو خورد و عصبی رژ رو روی میز انداخت و بدون اینکه
توجهی به من بکنه به سمت تخت رفت و به دنبال چیزی مشغول زیر و رو کردن
لباسای ولو شده ی روی تخت شد.
کمی جلوتر رفتم و گفتم :سلام!
جوابم رو نداد که من با کلافگی پرسیدم: چرا هر چی بهت زنگ می زنم جواب نمیدی؟
باز هم جوابی نداد که دوباره پرسیدم: آرام تو حالت خوبه؟
دستش روی لباس ها ثابت موند و گفت :مگه مهمه؟!
با تعجب از لحن سردش گفتم :اگه نبود که نمی پرسیدم!
درست سر جاش وایستاد و با عصبانیت گفت :نه! خوب نیستم!
_چرا؟ چیزی شده؟
_آره شده!
_چی؟
_یه سری آدما تو زرد از آب در اومدن و نشون دادن خیلی خوب می تونن نقش
بازی کنن!
_چی می گی آرام؟ درست حرف بزن ببینم چی شده و از چی
ناراحتی؟!
بغض کرد و گفت :از دو رو بودن و دو رنگی تو! از خود احمقم که خیلی ساده گول
ظاهر تو رو خوردم! اون هم با یه عکس پوچ و تو خالی...
جلوتر رفتم و بازوش رو گرفتم و مجبورش کردم به طرفم برگرده که اشکاش روی گونه اش ریخت با در آوردن بازوش از دستم ازم فاصله گرفت.
عصبی شدم و رو بهش غریدم:آرام چرا درست حرف نمیزنی و نمیگی چی
شده؟
_میشه بگی دیشب کجا بودی؟
قسمت(۱۶۲)
#دختربسیجی
_خونه! چطور؟
_هه! دروغ گفتن هم بلد بودی و ما خبر نداشتیم؟
_آرام دیگه داری عصبیم می کنی ها! من دیشب سر شب خونه ی پرهام بودم
و....
با یاد آوری خونه ی پرهام حرفم رو ناتموم رها کردم و گفتم :تو چی شنیدی آرام؟!
گوشیش رو از روی میز برداشت و گفت: من چیزی نشنیدم، دیدم!
گوشیش رو به دستم داد و در حالی که اشک می ریخت با گریه گفت:من بی بندو باری رو دیدم، دو رنگی و بی وجدانی رو دیدم من نامردی رو دیدم!
به صفحهی گوشی نگاه کردم و با دیدن عکس خودم که دختری با بدترین لباس
توی بغلم بود چشمام چهارتا شد که آرام با پوزخندی میان گریه گفت: این یه دونه اشه هنوز هم هست .
با این حرفش دستم رو روی صفحه ی گوشی کشیدم و عکسای دیگهای از خودم
رو در حال کیک بریدن و جایی که دختره و بهزاد بهم نوشیدنی تعارف کردن رو
دیدم و گفتم :آرام قضیه اینجوری نیست که تو فکر می کنی!
_پس چجوریه آراد؟
دوبار ه دستش رو گرفتم که با عصبانیت داد زد:به من دست نزن!
محکم تر و عصبی مچ دستش رو چسبیدم و گفتم : دیروز پرهام بهم زنگ زد و ازم
خواست برم دیدنش و من هم رفتم ولی باور کن نمی دونستم اونجا چه خبره و تازه
وقتی رفتم فهمیدم پرهام به حساب خودش می خواسته من رو سورپرایز کنه و
من هم برای اینکه دلش رو نشکنم مدتی رو کنارشون بودم.
وقتی دیدم آرام حرفی نمی زنه به صورت آرایش کرده اش که به خاطر گریه
کردن کمی به هم ریخته شده بود نگاه کردم و ادامه دادم: مثل همه ی جشن
تولدهای دیگه من شمع فوت کردم و کیک بریدم و به اصرار دوستم یه مقدار از
کیک رو خوردم و مدتی برای حرف زدن باهاشون نشستم ولی نمیدونم چی شد
که حالم بد شد و موقعی که داشتم از خونه میومدم بیرون این دختره ی توی
عکس بهم چسبید....
_پس چون حالت بد بوده
خواستی لیوان نوشیدنی رو از دستش بگیری و....
_من حتی دستم هم به لیوان نخورد، انقدر حالم بد بود که نفهمیدم چجوری از
خونه بیرون زدم.
دستش رو از دستم در آورد و دوباره مشغول گشتن بین لباس ها شد که گفتم :چرا
چیزی نمیگی ؟ اصلا اون عکسا رو کی برات فرستاده؟
مانتویی رو از بین لباسها بیرون کشید و گفت :چه فرقی می کنه! مهم اینه که بهم
یادآوری کرد خیلی زود اعتماد کردم.