🤔مراقب باش
امام جواد علیه السلام می فرمایند:
هركس به حرف های سخنرانی📣، گوش سپارد (و علاقمند و متمایل به او باشد) بنده او شده است؛
پس اگر آن سخنور از خدا (و معارف و احكام او) سخن بگوید، شنونده، خدا را عبادت کرده است،
و اگر آن فرد از زبان شیطان (و هوى و هوس) سخن بگوید، شیطان را بندگی نموده است.
تحف العقول، حسن بن شعبه حرّانى، ص ۴۵۶
ایشان همچنین در جایی دیگر می فرمایند
هرکه کار زشتی را تحسین و تایید کند، در [ عِقاب ] آن شریک است.
مراقب باشیم در فضای
⚫️🔴
👈👈تذکر : شنیدن در اینجا شامل هر گونه دریافتی از دیگران می شود
مثل همین فضای مجازی📡 یا رسانهای تصویری 🖥 و ...
که باید مراقب باشیم با کدام محتوا روبرو هستیم محتوای رحمانی یا شیطانی
همچنین توجه داشته باشیم که تأييد يك مطلب به منزله شریک شدن در آثار آن است حتی به میزان یک در هزار و بلکه بالاتر
📖📚مطالعه روزانه #کتاب_اخلاقی معراج السعاده و #احادیث کتاب جهاد بانفس
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
✅ رشد 6.25 برابری دسترسی مردم به برق
🔵 در طول چهل و چهار سال گذشته و علی رغم شدیدترین تحریمها دسترسی مردم ایران به برق از 16% به 100% افزایش یافته است.
افزایش 6.25 برابری دسترسی مردم ایران به برق در حالی است که پوشش 100 درصدی کشور به برق اختلاف معنا داری با میانگین جهانی دارد.
🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم
http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
🌺 از کجا به کجا رسیدیم 🌺
🍂 در سال ۱۹۹۰ میلادی در زمینه شاخص کیفیت دسترسی به بهداشت و درمان ایران، آمارها رو عدد ۵۰ بوده در حالی که تا سال ۲۰۱۶ میلادی این آمار به ۷۲ رسیده و بعبارت دیگه افزایش این شاخص در ایران نسبت به کشورهای منطقه و جهان داشتیم😊👌
🍃 و خداروشکر
منبع: موسسه جهانی آمار و ارزیابی سلامت (IHME)
#جهاد_تبیین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀گلآرایی حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام در نجف
🔹در آستانه فرا رسیدن سیزده رجب و سالروز میلاد امیرالمؤمنین علیهالسلام، حرم مطهر امام علی علیهالسلام گلآرایی و آذینبندی شد.
#ایران_مقتدر
#میلاد_امام_علی
#انفجار_نور
🍃🍃الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️
اگه عاشقی؛
برات یک ✍🏻#نامه_عاشقانه آوردم!
❤️
@saLhintanhamasir
جان آقام (عج)
بخوان دعای فرج رادعااثردارد
دعاکبوترعشق است وبال وپردارد
🌺دعای منتظران درعصرغیبت🌺
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💖دعای فرج💖
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
الهی
ٲعوذُ بِاللّهِ مِن نَفسی . . .
دنبالِ کسی می گردم که بیاید و مرا از دستِ خودم نجات دهد . . . !
هر شب ۷۰ مرتبه ذکر استغفار قبل از خواب
این پست هر شب تکرار می شود
یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
رهبرانقلاب: در ایام سالگرد پیروزی انقلاب، سر در هر خانهای #پرچم_ایران بزنید و آذینبندی کنید.
به منزل خانواده شهدا بروید
#دهه_فجر
صالحین تنها مسیر
نرگس: قسمت(۱۶۶) #دختربسیجی با ترس و عصبانیت نگاهم کرد و من محکم و عصبی انگشت شستم رو روی لبش ک
بهار نارنج:
قسمت(۱۶۷)
#دختربسیجی
با نشستن هما خانم توی ماشین آرام گفت : اگه با بابا نرفتم به خاطر این بود که
نخواستم بفهمه بینمون اتفاقی افتاده پس تو هم لطفا فقط من رو به خونه برسون.
بی توجه به حرفش در ماشین رو براش باز کردم که توی ماشین نشست و من هم
پشت فرمون نشستم و در سکوت به سمت خونه ی خودم روندم.
در خونه رو باز کردم و منتظر موندم تا اول او وارد خونه بشه.
با ورودش به خونه من هم به دنبالش وارد شدم و در رو پشت سرم بستم که خیلی
جدی به سمتم برگشت و گفت :چرا من رو آوردی اینجا ؟
_تا تکلیفمون با هم معلوم بشه و من یه سری چیزا رو برات توضیح بدم.
_مگه من ازت توضیح خواستم که بخوای برام توضیح بدی؟
_تو نخواه ولی من باید بگم سایه کیه و چرا این کار رو کرده.
به سمت مبل وسط حال رفت و چادرش رو روش انداخت و گفت :من خیلی خوب
سایه رو می شناسم! دختر آقای بهرامی و دوست دختر سابق شما!
بهش نزدیک شدم و گفتم :ولی تو او رو از.....
_این رفیقت امشب پدر گوشیم رو درآورد انقدر که پیام داد و در موردش گفت.
با نگرانی پرسیدم:مگه چی برات نوشته؟
روی مبل نشست و دستاش رو به خاطر سردی هوای خونه توی بغلش گرفت و
گفت :اینکه یه مدت باهاش دوست بودی و اون عاشقت شده ولی تو ولش کردی و
او هم میخواد یه جوری ازت انتقام بگیره .
نفس راحتی کشیدم که گفت: وای اینجا چقدر سرده!
با این حرفش تازه به این فکر افتادم که ما درست وسط زمستون اومدیم توی خونه ای که حسابی سرد بود و سه ماهی می شد که کمترین گرمایی رو ندیده بود .
کتم رو از تنم در آوردم و روی شونه ها ی لرزونش انداختم و مشغول روشن کردن
پکیج و شومینه شدم.
شعله ی شومینه رو تا آخر باز کردم و به اتاق رفتم و خوش خواب روی تخت رو با
تنها پتو و بالشی که توی خونه بود رو برداشتم و دوباره به حال برگشتم و اونا رو
کنار شومینه روی زمین انداختم که آرام گفت: تو که نمی خوا ی بگی شب رو باید ا ینجا بمونیم!
_چرا اتفاقا!
مشغول جابه جا کردن چیزایی که آورده بودم شدم که بالای سرم وایستاد و گفت :
ولی من می خوام برم خونه.
دست از کارم کشیدم و روبه روش وایستادم و گفتم : چرا نمی خوای باور کنی که
همه چی یه اتفاق بوده و من بدون اینکه بخوام توی اون موقعیت قرار گرفتم.
قسمت(۱۶۸)
#دختربسیجی
آرام! من از وقتی تو اومدی توی زندگیم نه تنها به همچین مهمونیایی نرفتم
که حتی به سایه یا هیچ دختر دیگه ای فکر هم نکردم ولی تو هنوز هم من رو
با گذشته ام می بینی.
_هیچ هم اینجوری نیست.
_پس چجوریه ؟
_من اگه قرار بود تو رو با گذشته ات ببینم الان اینجا نبودم! گذشته ی تو چه ِ
خوب چه بد گذشته! من الان تو رو میبینم که چرا باید با ....
اشک توی چشمش حلقه زد وحرفش رو نیمه تموم رها کرد و در عوض گفت : دیروز
خیلی خوشحال بودم آراد!
همون اول روز به نگین (همسر محمدحسین ) زنگ زدم و ازش خواستم مامان اینا
رو برای شام دعوت کنه! چون میخواستم شبش با کسی که برای ر سیدن تولدش
لحظه شماری میکردم تنها باشم و یه جشن دونفره براش بگیرم!
تا شب از خوشحالی روی پام بند نبودم و با رفتن مامان و بابا برای اومدنت آماده
شدم.
اشک از چشمش روی گونه اش ریخت و ادامه داد:دیشب توی خونه ای که تنها
روشناییش شمع روی کیک بود منتظر نشستم تا تو بیای و من اولین کسی
باشم که تولدت رو بهت تبریک میگه ولی در کمال ناباوری تو بهم پیام دادی که
نمی تونی بیای و لحظه ای بعد عکست رو برام فرستادن که توی جشن دیگه
ای خوش بودی....
جشن شلوغ اونا با جشن یک نفره و خلوت من قابل مقایسه...
نذاشتم حرفش رو تموم کنه و توی بغلم کشیدم و گفتم : بودن کنار کسی که دیوانه وار عاشقشم ! بدون هیچ جشنی! برای من میارزه به بودن توی جشنی که
تمام دنیا توش جمع باشن .
او که توی بغلم به هق هق افتاده بود با بغض گفت :خیلی شب بدی بود آراد! شبی که فکر می کردم قراره یه شب رویایی برام باشه تنهایی و توی خونه ی تاریک
نشستم و با گریه شمع تولدت رو فوت کردم خیلی سخت گذشت! خیلی!
من چیکار کرده بودم؟ دل کسی رو شکسته بودم که طاقت دیدن کوچکترین
ناراحتیش رو نداشتم و دیدن اشکاش قلبم رو آتیش می زد!
سرم رو بالا گرفتم و چشمام رو بستم
گفتم : بسه آرام! تو رو خدا بیشتر از این شرمنده ام نکن!خدا من رو لعنت کنه که
دل تو رو شکستم .
سرش رو بالا گرفت و با گذاشتن انگشتش روی دهنم مجبورم کرد ساکت بشم و با
چشمای اشکیش به روم لبخند زد که پیشونیش رو بوسیدم و گفتم :ببخش
خانومم!ببخش آرامم!
قسمت(۱۶۹)
#دختربسیجی
با صدای هشدار قهوه ساز به چشماش نگاه کردم و گفتم :خوردن یه فنجون قهو ه ی داغ توی هو ای سرد و کنار شومینه و صد البته کنار عشقت....... آخ که چه می چسبه!
خودش رو از بغلم بیرون کشید و با اشاره به لباسای تنش گفت :آراد! تو که
انتظار نداری من تا فردا با این لباس بمونم؟!
تازه یادم اومده بود که آرام با لباس مجلسی و پالتوشه و هیچ لباسی هم برای پوشیدن اینجا نداره ولی با فکر کمد پر از لباس خودم با خنده گفتم : اینجا یه کمد
پر از لباسه که می تونی هر کدومش رو که خواستی بپوشی.
_لباس زنونه؟!
_نه!
_یعنی لباس تو رو بپوشم؟
_خب آره!
_آراد می شه یه نگاهی به هیکلت بندازی! آخه مگه لباس تو انداز هی من میشه؟!
_تو برو و بپوش من خودم اندازه ت می کنمش.
آرام به ناچار برای عوض کردن لباسش به سمت اتاق رفت و من برای ریختن قهوه
به آشپزخونه رفتم و توی دوتا فنجون قهوه ریختم و از آشپزخونه خارج شدم .
فنجونا ی قهوه رو روی لبه ی شومینه گذاشتم که آرام درحالی که محکم کمر
شلوارش رو گرفته بود که از پاش نیفته از اتاق خارج شد.
دست به سینه و با لبخند به او که تیشرت من توی تنش زار می زد و کلافه به
نظر می رسید نگاه کردم که نگاهش رو بهم دوخت و شونه هاش رو پایین
انداخت.
شال گردنم رو از روی چوب لباسی برداشتم و به سمتش رفتم و وقتی بهش رسیدم شال گردن رو به کمرش بستم تا شلوار از پاش نیفته و پاچه های شلوار رو
تا زدم و عقب تر وایستادم و نگاهش کردم که بی توجه به نگاه خیره من نگاهش
رو به دور تا دور خونه چرخوند و گفت :آراد! اینجا خونه ی خودته ؟
_نه!اینجا خونه ی ماست! خونه ی عاشقانه های من و تو! چطوره؟ دوستش داری
؟
_خیلی قشنگه! ولی به نظرت خیلی بزرگ نیست؟
_به نظر من که کوچیکم هست!
_یادم باشه صبح به همه جاش سرک بکشم.
_چرا صبح؟
_آخه الان سردمه و اون پتوی کنار شومینه بد جور بهم چشمک می زنه.
قسمت(۱۷۰)
#دختربسیجی
آرام با گفتن این حرف به سمت شومینه پا تند کرد و من هم وارد اتاق شدم و لباسم
رو با لباس راحتی عوض کردم و از داخل کمد دیواری گیتارم رو برداشتم و از اتاق
خار ج شدم و به سمت شومینه رفتم که آرام با دیدن گیتار توی دستم با ذوق گفت :
آراد تو بلدی گیتار بزنی ؟
_پس چی که بلدم!
با خوشحالی بهم نگاه کرد که پتو رو روی شونه اش انداختم و روی صندلیای روبه روش نشستم و او فنجون قهو ه اش رو توی دستاش گرفت با لبخند بهم خیره شد.
به چشمای رنگیش خیره شدم و همراه با گیتار زدن تمام احساسم رو توی
صدام ریختم و براش خوندم.
حالا که دنیامون یکی شد
حالا که حرف دلامون یکی شد
حالا که آسمون پر ستاره
شبامون یکی شد!
حالا که دست توی دست
سمت نگاهمون یکی شد!
حالا که تیک تیک قلبامون
** *
بذار یه چی بهت بگم
بگم؟!
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دار م
_ خیلی دوستت دارم آرام!
دوباره گیتار زدم و چشم توی چشم آرام آهنگ عاشقانه ای رو زمزمه کردم.
با تموم شدن شعرم گیتار رو کنار گذاشتم و کنار آرام نشستم و قهوه ی سردم رو
خوردم .
همانطور که نشسته بودم سر جام دراز کشیدم و سرم رو روی پای آرام که به دیوار
کنار شومینه تکیه داده و پاهاش رو دراز کرده بود گذاشتم و گفتم :آرام تو گفتی
به خاطر یه عکس بهم اعتماد کردی؟
_هم آره و هم نه! من از قبل هم بهت اعتماد داشتم ولی وقتی آقاجون عکس تو رو
سر نماز برام فرستاد دیگه مطمئن شدم دلم جای بدی گیر نکرده.