eitaa logo
صالحین تنها مسیر
222 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت (۱۹۲) نگاه متعجب و ناراحتش رو از من گرفت و با گفتن پس خداحافظ از جلوم گذشت  ولی قبل اینکه کامل از جلوم رد بشه گوشه ی پایین چادرش رو به دست گرفتم و  صورتم رو توش قائم کردم که از حرکت وایستاد.  چادر رو توی دستام فشار دادم و مچاله کردم که به طرفم برگشت و متعجب نگاهم کرد ولی چیزی نگفت و من هم بدون اینکه چیزی بگم چادر رو رها کردم و سرم  رو روی پشتی صندلی گذاشتم و چشمام رو بستم.  صدای پاش رو شنیدم که ازم دور شد و رفت و قلبم با رفتنش تیر کشید.  با رفتنشون و با اجازه‌ دکتر وارد اتاق آ ی سی یو شدم و بالای سر بابا وایستادم  و به چشمای بسته اش خیره شدم.  بابا توی همین مدت کم به اندازه ی چند سال پیر تر شده بود و چهره اش خسته تر به نظر میرسیده! چهر ه ای که همیشه برای من چهره‌ محکمترین مرد توی جهان بود.  دستش رو که سُرم توش بود رو نوازش کردم و قطر ه ای اشک از گوشه ی چشمم روی صورتم ریخت.  حرفای دکتر برای چندمین بار توی سرم پیچید که گفته بود بابا بعد مرخص  شدن نباید به زندان برگرده.  ولی به چه قیمتی من میبایست بابا رو نجات می دادم؟!  چرا نمی تونستم هم آرام رو داشته باشم و هم بابا رو؟  به صورت بابا خیره شدم و قلبم تیر کشید از دیدن صورت رنجورش! چطور می تونستم نبودش رو تحمل کنم؟  نبود کسی که نه تنها پدر بلکه رفیقم بود و من به وجودش افتخار می کردم.  ولی نبود آرام رو چی ؟  آیا نبود او رو می تونستم تحمل کنم؟!  این سئوالی بود که بارها از خودم پرسیدم و فقط یه جواب براش داشتم:  نه!  دستم رو مشت کردم و گفتم : آرام بعد مدتی من رو فراموش و به زندگی بدون من عادت می کنه!  با گفتن این حرف که مخاطبش خودم بودم نگاهم رو از صورت بابا گرفتم و از اتاق خارج شدم و خودم رو روی صندلی جلوی در انداختم.  یک ساعت توی همون حالت نشستم تا اینکه گوشیم رو از جیب شلوارم در آوردم  و با دستای لرزون و دلی دردمند به بهرامی پیام دادم : قبوله هر چی که تو بخوای!  چند ثانیه ای بیشتر از ارسال پیامم نگذشته بود که بهم پیام داد: بابات که مرخص شد ببرش خونه من خودم همه ی چکاش رو جمع میکنم و به طلبکارا  میگم شکایتشون رو پس بگیرن.  با عصبانیت گوشی رو روی صندلی کناریم انداختم و با تکیه دادن سرم به دیوار پشتم اجازه دادم قطر ه ی اشک روی ته ریشی که همیشه به خاطر آرام که می گفت ته ریش بهم میاد و او دوستش داشت میذاشتم، بریزه!
قسمت (۱۹۳) پنج روز از روزی که بابا رو به خونه برده بودیم میگذشت و سه روز بود که آرام ندیده بودم چون خودم ازش خواسته بودم برای یه مدت به خونه ی ما نیاد و جواب  تماسهاش رو هم یکی در میون میدادم و این وسط چیزی که بیشتر عذابم میداد تماسهای بیش از حد سایه بود.  بهرامی برای دومین بار به دیدن بابا اومد و بابا که نمی دونست اوضاع از چه قراره  حسابی باهاش گرم گرفت و براش دردودل کرد و من با حرص و عصبی فقط بهرامی  رو نگاه کردم.  موقع رفتن بهرامی بابا خواست از جاش بلند شه که بهرامی مانعش شد و رو به  من گفت : شما بشین! آقا آراد تا دم در من رو همراهی می کنه!  با این حرفش و نگاه معنی دارش بهم ثابت کرد که باهام حرف داره و نمیتونه  حرفش رو اینجا بزنه بنابراین من هم به دنبالش راه افتادم و از خونه خارج شدیم و بدون هیچ حرفی کنار هم قدم زدیم تا اینکه وسط حیاط رسیدیم که او از حرکت وایستاد و گفت : چرا به شرطم عمل نکردی؟!  جوابی ندادم که ادامه داد:من پای حرفم موندم و بهش عمل کردم! حالا نوبت توئه که خودت رو نشون بدی!  _لطفا بهم مهلت بدین!  _من تا حالاش هم خیلی صبر کردم! تو که نمیخوای بزنی زیر قول و قرارت؟  _نه! همین فردا کار رو یک سره میکنم! _خوبه! در ضمن یه خبر خوب هم برات دارم!  _..........  _من با پسر زند حرف زدم و او قبول کرده که همه ی جنسات رو ازت بخره!فقط این  وسط یه مشکلی هست!  _چه مشکلی ؟  _اینکه تو دست دست میکنی!  ببین او الان منتظر اشار ه ی منه و وقتی من بهش بگم برای خرید جنس پاپیش می ذاره ولی من وقتی بهش میگم که مطمئن بشم اسم این دختره از تو ی شناسنامه ات خط خورده و اسم سایه تو ی شناسنامته!  در ضمن برای حرف زدن با این دختره و کم کردن شرش از سرت فقط فردا رو وقت  داری.  بهرامی با بد جنسی تمام این حرف رو زد و از حیاط خارج شد و من فکر کردم  آدم چقدر میتونه نارفیق و نامرد باشه!  اون نامرد می دونست اگه جنسامون فروش بره تمام چکای توی دستش رو پول میکنم و دیگه دستش به هیچ کجا نمی رسه ولی حیف که اگه دست از پا خطا میکردم بار دیگه باید شاهد دستبند خوردن بابا میبودم اون هم توسط رفیقش  که چکاش دستش بود و این مساوی بود با سکته ی دوباره‌ی بابا و احتمال .....
قسمت (۱۹۴) یه گوشه ی خلوت و تاریک کافی شاپ که خودم از افشین صاحب کافی شاپ خواسته بودم کاملا تاریک باشه نشسته بودم و فکر میکردم.  من می خواستم تاریک باشه چون خجالت می کشیدم به چشماش نگاه کنم!  برای چندمین بار آرزو کردم کاش میشد یه بلایی نازل بشه و من اولین و تنها کسی باشم که توی اون بلا نابود میشه و از بین میره.  از روز قبلش که بهرامی رو دیده بودم تا فرداشبش که به آرام زنگ زدم و گفتم میخوام ببینمش هزار بار آرزوی مرگ کردم و توی اتاق تاریکم با خودم کلنجار رفتم.  با روشن شدن صفحه ی گوشیم روی میز و دیدن اسم آرام آه کشیدم و جواب  دادم که با خنده گفت : آراد تو کجایی ؟ اینجایی که گفتی بیام تاریکه و نمیتونم پیدات کنم!  به دور و برم نگاه کردم و وقتی دیدمش گفتم :این صفحه ی گوشی منه.  گوشی رو تو ی هوا تکون دادم و او با دیدن روشناییش به سمتم اومد و وقتی بهم رسید گفت :چرا اینجا انقدر تاریکه ؟!  روبه روم نشست و سلام کرد که من سرم رو پایین انداختم و جوری که فقط خودم میشنیدم جوابش رو دادم.  اََه چقدر تاریکه اعصابم خورد شد! چرا حداقل این شمع رو روشن  نکردن.  چیزی نگفتم که چراغ گوشیش رو روم انداخت و گفت :آراد؟! هستی اصلا؟! سرم رو به یه طرف چرخوندم و سرش غر زدم:بگیرش اونطرف.  گوشیش رو روی میز گذاشت و ساکت سر جاش نشست.  مدتی گذشت و وقتی دید من حرفی نمیزنم با کلافگی گفت:نمیخوای بگی  چی شده؟  _آرام ما...  _ما چی؟  _ما باید........... باید از هم جدا بشیم!  گر د شدن چشماش رو میتونستم تصور کنم.  او ساکت بود و من دوباره گفتم : امشب ازت خواستم بیای اینجا که بهت بگم دیگه نمیتونم ادامه بدم.  _...............  _نمی خوای چیزی بگی؟! نمیخوای بپر سی چرا؟!  _نه!  بغض داشت و با اینکه سعی کرده بود پنهونش کنه زیاد موفق نبود.  _آرام! ما دیگه نمیتونیم با هم باشیم و باید خیلی زود از هم جدا بشیم!  ازدواج ما از اولش هم اشتباه بود.
قسمت (۱۹۵) از جاش برخاست و کیفش رو روی دوشش انداخت و با برداشتن گوشیش به  حالت نیم رخ روبه روم قرار گرفت و با گفتن خداحافظ ازم دور شد.  چشمام رو محکم روی هم فشار دادم تا نبینم رفتنش رو!  قهو ه ی تلخم رو سر کشیدم با مشت کردن دستم سرم رو پایین انداختم .  چقدر ساده رفته بود و چقدر بیرحمانه گفته بودم که بره!  بی رحمانه گفته بودم بره تا از خودم متنفرش کنم!  قلبم درد گرفته و نفسهام به شماره افتاده بودن.  چطور میتونستم بدون او زندگی کنم؟!  زندگی بدون آرام!  وای خدای من! مگه میشد!؟  یک هفته از نبودن آرام و زندگی تلخ تر از زهر من گذشته بود!  یک هفته‌ای که برای من مثل یک سال گذشت و تنها آرامشم زل زدن به عکسای  آرام روی گو شیم بود، عکسایی که توی همهشون من و آرام از ته دل خندیده بودیم و سلفی گرفته بودیم.  اونروز هم مثل این چند روز روی تخت دراز کشیده بودم و سعی داشتم با خوردن  قرص آرامبخشی که بدون تجویز پزشک گرفته بودم کمی خودم رو آروم کنم که گوشیم که روی تخت افتاده بود زنگ خورد و من با دیدن شماره ی ناشناس روش روی لبه ی تخت نشستم و جواب دادم و همون اول صدای سروش رو شناختم که گفت:  _بهت گفته بودم! اگه آرام مال من نشه نمی زارم مال تو هم بشه!  _خفه شو! تو عددی نیستی که بخوای آرام رو از من بگیری.  _اتفاقا من همونیم که از تو گرفتمش! میخوای بدونی چطوری؟  _نه نمیخوام بدونم!  _شاید بد نباشه بدونی من کسی بودم که شرط طلاق و ازدواج با سایه رو برات  گذاشتم .  _تو چی میخوای بگی؟ این چه ربطی به تو داره؟  _من خیلی صبورم آراد! خیلی منتظر موندم تا بابا بهم وکالت داد و من قرارداد رو  فسخ کردم و وقتی دید م برا ی کمک گرفتن رفتی پیش بهرامی با یه پاداش  گنده راضیش کردم اون شرط رو برات بزاره!  دیدی آراد! من تونستم تو رو زمین بزنم.  داد زدم:خفه شو عوضی به خدا ببینمت خودم می کشمت دیوونه ی زنجیری!  دیوانه وار قهقهه زد و من گو شی رو به دیوار رو به روم کوبوندم.  سرم رو توی دستام گرفتم و دستام رو محکم دو طرف سرم فشار دادم و ر وی زمین زانو زجه زدم و گفتم :خدایا نمیتونم! دیگه طاقت ندارم!  خدایا کاری کن برگرده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ... 🔸سلام بر تو ای نور خداوند که هدایت یافتگان به مدد آن، راه را از بیراهه می‌شناسند و مومنان به یمن آن نجات می‌یابند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام ۲۲ بهمن مبارک طلوع فجر انقلاب اسلامی مبارک شادی دل ۱۴ معصوم و به تحقق نشستن اهدافشون مبارک خدا دلتون رو شاد کنه.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️اِلا بِذکرالله تطمئن القُلوب♥️: 🇮🇷 ۲۲ بهمن مبارک 🇮🇷✌️ 🌟برخاست شمیم جانفزاباصلوات 🌟پُرگشت تمامی فضا با صلوات 🌟این پرچم انقلاب باید برسد 🌟بردست امام عصر ما باصلوات 🍃 🇮🇷 🇮🇷
🌺بدون شرح... 🇮🇷 🌹تجدید_بیعت با آرمان‌های بلند حضرت امام خمینی(ره) و شهدای والامقام و همچنین تجدید بیعت با حضرت امام خامنه‌ای
a16.mp3
281.4K
❤️ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ ﴿۱﴾ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا ﴿۲﴾ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا ﴿۳﴾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 و اینک رفراندوم آنچه از این جمعیت کم‌سابقه و شکوه و انبوه جمعیت میلیونی راهپیمایی کنندگان ۲۲ بهمن می‌بینید، تنها بخشی از مردم انقلابی است که ۱. امکان حضور داشته‌اند ۲. در قاب تصویر جا شده‌اند ۳. در پیک جمعیت حاضر هستند، نه تمام مدت برگزاری مراسم در ۸ تا ۱۳ که مردم در چند نوبت می‌آیند و می‌روند ۱۴۰۱/۱۱/۲۲ 👤احمد قديری 🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوهرنگ ۲ متر برف اومده ملت تو خیابونن! یادش بخیر ابان هوا سرد شده بود براندازا می‌گفتن جمهوری اسلامی هوا را سرد کرده که ما نیایم تو خیابون 🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
🔴تابوتی با عنوان "تابوت وطن فروشان" در راهپیمایی تهران 🇮🇷 تحلیل سیاسی و جنگ نرم http://eitaa.com/joinchat/1560084480C6ad9c44032
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا بر ما منت گذاشتی و یاری دینت را ولو با قدم‌های‌مان نصیب ما کردی ... رحمت و نصرتت را بر ما نازل بگردان 🤲🤲
13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینجا ۴ کیلومتر قبل از برج است! حیرت‌آور نیست؟! 👈 تاریخ این روزها را به خاطر خواهد سپرد ... برای ایران 🇮🇷🇮🇷
تا کور شود هر آنکه نتواند دیددددد✌️ همه آمده اند، در همه حال آمده اند... بدون هیچ ترس و اجباری هم آمده اند... آمده اند که بگویند همچنان پس از ۴۴ سال پای این نظام و انقلاب ایستاده اند✌️✌️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چهل و چهار سالگیت مبارک اقای انقلاب اسلامی:)🇮🇷
سلام به همه ظهر عید انقلاب بخیر شلوغ‌ترین و پر شورترین راهپیمایی این ۴۴سال بود الحمدلله😍😍 دلار ۴۴ تومنی تو ۴۴سالگرد انقلاب هم نتونست مردم رو خونه نشین کنه تو دهنی محکمی بود به آشوبگر ها و براندازهای پوشالی ✊✊🤛🤛🤛🤛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا