eitaa logo
صالحین تنها مسیر
250 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
7هزار ویدیو
273 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت (۱۹۸) برام ناز کرد و گفت : اون که بله! ولی من گلای دیگه رو می گم.  _تو فقط بگو دلت چی میخواد! آراد نامرد باشه اگه برات جورش نکنه!  خودش رو از توی بغلم بیرون کشید و دستاش رو به کمرش زد و دور تا دور خونه نگاه کرد وگفت : تو اصلا فکر کردی من چجور باید خونه ی به این بزرگی رو پر  کنم؟!  _تو فقط خانم این خونه بشو! من خودم برات پرش میکنم.  دستم رو شیشه ی پنجره گذاشتم.  باز هم آرام رو کنارم دیده بودم ولی همه اش یه خیال بود مثل هر روز و هرشب که با زل زدن به شماره اش و حرف زدن باهاش توی خیالم خوابم میبرد.  آرام دیگه نبود و من فقط توی رویاهام میدیدمش!  میدیدمش که وسط خونه برام می رقصه و بوسه میفرسته! میدیدمش که روبه روم نشسته و من براش ساز می زنم!  می دیدمش که سربه سرم می ذاره و وقتی میخوام تلافی کنم از دستم در میره و  جیغ و داد به راه میندازه!  من آرام رو هر لحظه و دقیقه و ثانیه میدیدم ولی همه اش یه رویا بود!  آرام برای من دیگه یه رویا شده بود و فقط توی رویاهام بغلش میکردم و موهاش رو بو میکشیدم و پیشونیش رو می بوسیدم. دو روزی از روز طلاق و جدایمون می گذشت و مامان قرار خاستگاری رو برای آخر  هفته گذاشته بود.  نمیدونم چند ساعت خوابیده بودم که با صدای در زدن کسی چشمام رو باز کردم و  آوا رو توی چارچوب در دیدم که گفت:  شرمنده داداش که بیدارت کردم ولی پستچی اومده جلوی در و میگه بسته رو به خودت تحویل میده.  لبخند بی جونی به روش زدم و گفتم :باشه تو برو من هم میام.  با رفتن آوا کلافه از روی تخت برخاستم و نیم ساعت بعد با بسته ی توی دستم  به اتاق برگشتم و با عجله مشغول باز کردن بسته شدم .  داخل بسته یه جعبه ی قرمز شیک با یه روبان روش بود که درش رو برداشتم و  با دیدن لباس سفید عروس آه از نهادم بلند شد و لباس رو بغل گرفتم.  پاک یادم رفته بود آخر همین هفته قرار بود من داماد باشم و آرام توی این لباس  عروسم باشه.  بی قرار و آشفته حال لباس رو محکم توی بغلم گرفتم و داد زدم :خداااا بسه دیگه!  چقدر دیگه میخوای زجرم بدی!  میخوای بهم بگی من لیاقت آرام رو نداشتم؟!  آره نداشتم!  من لیاقتش رو نداشتم!  دیگه بهم ثابت شد که آرام برام زیادیه! تو رو به خداییت قسم انقدر زجرم نده!  دلم دیگه طاقت غم خوردن و درد گرفتن رو نداشت و نمیخواستم دیگه مثل یه بچه یه گوشه بشینم و گریه کنم.
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
قسمت(۱۹۹) لبا س رو با عصبانیت یه گوشه ی اتاق پرت کردم و از اتاق بیرون زدم که آوا که از  صدای داد من جلوی در اتاق وایستاده بود با نگرانی و ترس نگاهم کرد و من بی توجه بهش پله ها رو پایین رفتم و از خونه ای که این روزا رنگ شادی رو به  خودش ندیده بود بیرون رفتم.  چند روزی گذشت و من توی دفتر و پشت میز کارم نشسته بودم که نازی به در باز اتاق زد و گفت :آقای محمدی اینجا هستن و میخوان شما رو ببینن!  با تعجب و با تصور دیدن پدر آرام بهش گفتم : بگو بیان داخل .  مونده بودم با چه رویی با آقای محمدی روبه رو بشم که با دیدن امیرحسین توی  چارچوب در نفسی از سر راحتی کشیدم و از جام برخاستم .  امیرحسین وارد اتاق شد و گفت : زیاد مزاحمت نمیشم، اومدم اینجا تا یه سری  وسایل رو که آرام داده بهت بدم.  _وسیله؟!  سوئیچ ماشین رو روی میز گذاشت و گفت : آره چیزایی که بهش هدیه داده بودین  و از این جور چیزا، گذاشتمشون توی ماشین!  _ولی اینا مال خودشه و...... _دیدن این چیز ا حالش رو بدتر میکنه!  با این حرفش چشمام رو عصبی بستم و گفتم :حالش چطوره؟  _خوب نیست..... ولی خوب میشه یعنی باید بشه!  امیر حسین با گفتن این حرف به سمت در رفت که گفتم: همه چی تقصیر منه. ...  برگشت و گفت : می دونم.  _از.... از کجا می دونی ؟  _اونشب که مادرت اومد بهمون گفت!  _محمدحسین هم می دونه ؟  _اگه میدونست که تو الان زنده نبودی!  _پس چرا تو هیچی نمیگی؟ چرا دعوام نمی کنی و بهم سیلی نمیزنی؟  _چون من خودم رو گذاشتم جای تو....  _.........  _اصلا دلم نخواست برای یک ثانیه هم که شده جای تو باشم، شاید درست  نباشه گفتنش ولی منم اگه جای تو بودم همین کار رو می کردم.  _خوش به حالت که جای من نیستی!
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
قسمت(۲۰۰) با رفتن امیرحسین پرهام رو صدا زدم و ازش خواستم به یکی بسپاره تا ماشین آرام  رو به پارکینگ خونه ی خودم ببره و وسایل رو توی خونه بزاره.  دلم نمیخواست با دیدن وسایل دوباره خاطره ها برام زنده بشن و میخواستم هر  جور شده به این اوضاع جدید عادت کنم و چه سخت بود عادت به چیزی که طاقتش رو نداشتم.  *آخر هفته بود و من و بابا برای رفتن به خونه ی بهرامی آماده شده بودیم!  مامان برای رفتن دست دست میکرد و بابا سرش غر میزد که چرا اینجور رفتار میکنه و زودتر آماده نمیشه.  آوا هم با دلسوز ی و ناراحتی به من که ساکت و ناراحت بودم نگاه میکرد که با قرار  گرفتن مامان کنارمون اشکاش روی گونه اش ریخت و از پله ها بالا رفت.  بابا که معنی رفتار آوا و مامان رو نمی فهمید با تعجب جلوتر از ما از خونه خارج  شد و خودش پشت فرمون نشست.  توی خونه ی بهرامی هم مامان ناراحت بود و سعی  برای نشون ندادن  ناراحتیش نمیکرد و با حرص به سایه که از اول مجلس با لباس کوتاه و باز  جلوش نشسته بود نگاه میکرد.  این مجلس برخلاف مجلس خاستگاری آرام گرم و صمیمی نبود و من و بابا و مامان به اجبار توش شرکت کرده بودیم و برای اینکه همه چیز زود تموم بشه بدون هیچ  مخالفتی هر چی که بهرامی و خانمش میگفتن رو قبول میکردیم حتی تعداد  بالای مقدار مهریه رو! موقع برگشتن به خونه هم مامان اولین کسی بود که از خونه ی بهرامی بیرون  زد و توی ماشین نشست .  با رسیدنمون به خونه مامان خیلی سریع از ماشین پیاده شد و به سمت خونه رفت و بابا هم به دنبالش وارد خونه شد و من هم بعد اندکی معطل کردن از ماشین  پیاده شدم و به سمت خونه رفتم ولی با شنیدن صدای مامان که با گریه حرف  می زد پشت در نیمه باز وایستادم و به حرفاش گوش دادم که میگفت : دیگه نمی  تونم تحمل کنم! آرام کجا و این دختره کجا ؟ دیگه بس که ساکت بودم و چیزی  نگفتم دارم خفه میشم!  من چشم دیدن این دختره رو ندارم!  دلم آرام رو میخواد منصور!  دلم برای آرادم میسوزه که میبینم روزبه روز لاغرتر و ضعیف تر میشه و نمیتونم کاری براش بکنم.  ای خدا منو مرگ بده و راحتم کن.  مثل امشب قرار بود توی عروسیشون کل بکشم و شادی کنم و روی سرشون گل  بریزم!  روی سر آرام توی لباس عروسی که زیر تخت آراد داره خاک میخوره!  برای رسیدن امشب لحظه شماری میکردم و چه میدونستم قراره به جای گرفتن  عروسی براش میرم خاستگاری کسی که ازش بدم میاد.  دارم دیوونه میشم منصور! آخه چرا یهو همه چی اینجور به هم ریخت؟ از در فاصله گرفتم و به قصد رفتن به خونه ی آیدا توی ماشین نشستم.  خونه ی آیدا تنها جایی بود که این روزا زیاد میرفتم و تنها دلیلش هم این بود  که فقط دوبار با آرام به خونه اش رفته بودم و خاطره ی زیادی ازش نداشتم وگرنه  همه ی جای این شهر برام یاد آور خاطر ه ای از آرام بود.
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷      💐می‌آیی و همگان را می‌شناسی💐   ☀ پیامبر اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌و‌آله‌وسلّم: آگاه باشید همانا او هر دارای فضیلتی را به برتری‌اش می‌شناسد و از جهل هر جاهلی آگاه است. ✨ ألا إِنّهُ يَسِمُ كُلّ ذى فَضْلٍ بِفَضْلِهِ وَ كُلّ ذى جَهْلٍ بِجَهْلِهِ. 📚 احتجاج، طبرسی، ج۱، ص۶۴: خطبه غدیر خم 🤲🏻 اَلّلهُمّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🍃 چهل یاد، شماره ۱۶
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸ســلام 💓صبح یکشنبه تون بخیر دوستان 🌸سلامی پر از حس زندگی 🌹صبح زیباتون بخیر و نیکی 🌸 روزتون لبریز محبت 🌹 پر از خیر وبرکت 🌸 پر از لبخند مهر 🌹 و سرشار از لحظه های ناب یکشنبه خوبی داشته باشید🌸
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
✅ ضرورت ادب و احترام به والدین😍 1⃣✅نکته اول پیامبر_اکرم_صلی الله علیه واله 🔸اگر فرزند به تعداد ریگهای بیابان و قطرات باران در جهان، در ادای حق مادر بکوشد معادل روزی که مادر فرزند را در شکمش حمل می‏کرد نمی‏شود. 2⃣✅ قلم دوم حضرت_امام_خمینی_ره 🔸بانوان محترم! شما مسئولید که در دامن های خودتان اولاد متّقی بار بیاورید، تربیت کنید، به جامعه تحویل بدهید. دامن مادر بهترین مکتب است برای اولاد. 3⃣✅ قلم سوم حضرت امام_خامنه_ای 🔸بزرگترین دانشمندان ممکن است یک ابزار پیچیده الکترونیکی به وجود آورند، موشک قاره پیما بسازند، فضا را تسخیر کنند، اما هیچ یک از این ها اهمیت آن را ندارد که کسی یک انسان به وجود آورد و او مادر است. 5⃣✅ قلم چهارم علامه_حسن_زاده_آملی در وصف مادر: همانا یقین دارم هر برکتی که از پروردگارم به من افاضه شده است، از اینجا ناشی شده که خدای تعالی مرا در چنان دامن عفیفی پرورش داده و از چنان پستان شریفی روزی ام فرمود. 5⃣✅ قلم پنجم آیت_الله_مجتهدی_ره 🔸اولین عملی که باعث خوب شدن کار و بار انسان می شود ، راضی نگه داشتن پدر و مادر است و دومین عمل، نماز اول وقت. 6⃣✅ قلم ششم آیت الله شیخ حسنعلی نخودکی اگرشخص مرتكب زنائى يا غيبتى شد،يك گناه بيشتر در نامه اعمال او نمى نويسند، اما اگر عاق پدر و يا مادر شد تا حلاليت حاصل نشده است هر روز گناهكار است 7⃣✅ قلم هفتم علامه_حسینی_طهرانی 🔸در بوسیدن دست پدر و مادر برکتی است مخصوص خود آن و در جای دیگری پیدا نمی شود. 8⃣✅ قلم هشتم آیت_الله_سعادت_پرور 🔸در مقابل پدر و مادر مراعات ادب و احترام كنید ، زیرا ایشان واسطه هستی و هر سعادتی كه نصیب شما شود ، شده اند. 📚اخلاق خوبان،ص156 ✅ ارسال به دیگران فراموش نشود🙏 ═══✼🍃💖🍃✼══
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
ما برای آنکه 🇮🇷 ایران گوهری تابان شود خون دلها خورده ایم...
۲۳ بهمن ۱۴۰۱