eitaa logo
صالحین تنها مسیر
222 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت  نودوسوم حاج محمود خنده ش گرفت.با خودش گفت تو خجالتی تر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت  نودوچهارم افشین ساکت شد.بعد مدتی باشرمندگی گفت: _حق دارن..منم اگه جای بابات بودم و همچین دختر نازنینی داشتم،هیچ وقت به یکی مثل خودم نمیدادم. -بابا به منم اعتماد نداشت.هنوزم نگرانه.. تو تونستی اعتمادشو جلب کنی ولی من باید حالا حالاها تلاش کنم. افشین دوباره حرکت کرد. ولی ساکت بود و ناراحت.آرام رانندگی میکرد.ماشینی از کنارش رد شد و گفت: -عروس میبری؟!! فاطمه خندید و گفت: _احتمالا علم غیب داشت. افشین هم خندید. بعد مدتی رانندگی گفت: _رسیدیم. امامزاده بود.فاطمه گفت: _چرا اینجا؟! -بفرمایید،عرض میکنم خدمتتون. بعد از زیارت باهم یه گوشه نشستن. افشین گفت: _اینجا پاتوق منه.من زیاد میام اینجا. -چه پاتوق قشنگی. -من خیلی اومدم اینجا و دعا کردم تا خدا تو رو بهم بده...فاطمه،تو هدیه ی خدا هستی برای من... من میخوام همسر خوبی برات باشم..ازت میخوام بهم بگی علی تا همیشه یادم بمونه،الگوی زندگیم کیه. -یعنی چی؟!! -دوست دارم *علی* صدام کنی،میشه؟ فاطمه با تعجب نگاهش میکرد. -لطفا قبول کن. فاطمه یه کم فکر کرد.آروم زمزمه کرد: _علی..علی آقا..علی جان...علی جانم.... خیلی هم خوبه..عالیه. *علی* لبخند عمیقی زد. -ممنونم. همون موقع صدای اذان مغرب اومد.علی گفت: _بریم نماز جماعت؟ -بریم. بعد از نماز فاطمه پیش علی که تو حیاط منتظرش ایستاده بود،رفت. -قبول باشه،علی آقای من. علی لبخند زد و گفت: _برای شما هم قبول باشه خانوم. سوار ماشین شدن که خونه حاج محمود برن.فاطمه گفت: _علی جانم،دوست داری فقط من علی صدات کنم؟ -برام مهمه که تو بهم بگی علی.بقیه هر چی دوست داشت بگه،خوشحال میشم. نزدیک یه شیرینی فروشی... بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت  نودوپنجم نزدیک یه شیرینی فروشی به علی گفت: _نگه دار. و پیاده شد. علی گفت: -صبر کن الان باهات میام. -نه،تو ماشین باش،میام. چند دقیقه بعد با یه جعبه کیک اومد. جعبه رو صندلی عقب گذاشت.علی گفت: _تولد کسیه؟ -بعدا میفهمی. -خب اگه تولد کسیه منم هدیه بگیرم. -نه. در جلو رو باز کرد،چادرشو مرتب کرد و نشست.علی به چادر فاطمه نگاه میکرد. پایین چادرشو گرفت و با احترام بوسید. سرش پایین بود. -بخاطر گذشته..خیلی شرمنده م. -من فقط جاهای خوبش یادم مونده. با شرمندگی نگاهش کرد و گفت: _کجاش خوب بود؟!! -دو بار سیلی زدم بهت. علی هم لبخند زد و گفت: -دیگه؟ -دو بار هم بابا زد تو گوشت. علی خندید و گفت: -دیگه؟ -امیررضا هم که.. نگم دیگه. علی بلند خندید و گفت: -کلا قسمت های کتک خوردن من خوب بود،آره؟! -همه ی اینا به کنار.کتک کاری ای که با پویان کردی از همه باحال تر بود. هردو خندیدن. -مخصوصا بعدش که همدیگه رو بغل کردین و باهم رفتین. دوباره خندیدن. فاطمه زنگ آیفون رو زد.امیررضا گفت: _به به! چه عجب.روده کوچیکه داشت روده بزرگه رو میخورد..میذاشتین برای سحری میومدین. فاطمه گفت: _من هیچی نگم همینجوری ادامه میدی.. درم باز نمیکنی،نه؟ -نخیر. -پس شما با در همسایه رو به رویی مشغول صحبت باش.ما با کلید درو باز میکنیم. کیک دست فاطمه بود و دسته گل فاطمه، دست علی.امیررضا و حاج محمود و زهره خانوم به استقبال رفتن.امیررضا گفت: _به به.دست پر هم اومدی.بده ببینم چی هست؟ -نخیر.این مال تو نیست..ادبتو رو کن دیگه.به همسر من ادای احترام کن. امیررضا رو به پدرش گفت: _وای بابا،پررویی های فاطمه تمومی نداره. فاطمه خندید و گفت: _چیه؟ میخوای منو به اتاقم راهنمایی کنی؟ زهره خانوم گفت: _بسه دیگه.آقا افشین رو دم در نگه داشتین. رو به علی گفت: _بفرمایید افشین جان. علی تشکر کرد و داخل رفت..با حاج محمود و امیررضا روبوسی کرد.همه روی مبل نشستن.فاطمه جعبه کیک رو روی میز گذاشت و کنار علی نشست.امیررضا بلند شد در جعبه رو برداره،فاطمه گفت: _دست نزن.گفتم مال تو نیست.امیرجان حرف گوش بده. -مثل تو؟ که حرف گوش میدی و خجالت میکشی؟ حاج محمود گفت: _حالا این کیک برای چی هست؟ فاطمه گفت: _آها..و اما این کیک.میگم براتون ولی قبلش میخوام ایشون رو خدمت تون معرفی کنم. با دست به علی اشاره کرد. امیررضا گفت: _ایشون معرف حضور هستن.کیک رو معرفی کن. همه خندیدن. فاطمه گفت: _امیرجان،اندکی صبر. صداشو صاف کرد.با دست به علی اشاره کرد و گفت: _ایشون همسر بنده..تاج سر من..سرور من.. علی آقا ..هستن. همه سکوت کردن.علی سرش پایین بود.حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا سوالی به فاطمه نگاه میکردن. امیررضا گفت: _پس افشین رو چکار کردی؟ دیوونه ش کردی،ولت کرد و رفت؟ همه خندیدن. زهره خانوم به علی گفت: _افشین جان،فاطمه چی میگه؟ یعنی چی؟!! علی هنوز سرش پایین بود.فاطمه گفت: _علی جان،چرا جواب نمیدی؟ امیررضا گفت: _افشین مبهوت قسمت اول معرفی فاطمه ست. دوباره همه خندیدن.علی سرشو بلند کرد و با لبخند به بقیه نگاه کرد.فاطمه گفت: _شنیدی اصلا؟! -بله. به زهره خانوم نگاه کرد و گفت:.. بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت  نودوششم به زهره خانوم نگاه کرد و گفت: _من دوست دارم از این به بعد اسمم علی باشه.شما هم اگه براتون سخت نیست، خوشحال میشم بهم بگید علی. امیررضا گفت: _فاطمه،آخرش کار خودتو کردی؟ افشین رو نابود کردی،علی ساختی؟ -به جان خودم،خودش گفت.من اصلا بهش فکر هم نکرده بودم. حاج محمود بلند شد،علی رو بغل کرد و گفت: _مبارک باشه. بقیه هم تبریک گفتن. فاطمه از آشپزخونه چاقو و پیش دستی و چنگال آورد.در جعبه کیک رو باز کرد. کیک رو بیرون آورد و جلوی علی گذاشت. کیک شبیه گل بود و روش با خط زیبایی نوشته شده بود ؛ 💞علی جان اسم قشنگت مبارک💞 علی لبخند زد و گفت: _خیلی قشنگه. به فاطمه نگاه کرد و گفت: _ممنون. -قابل شما رو نداره،علی جانم چاقو رو به علی داد و گفت: _بسم الله. علی کیک رو برید و همه براش دست زدن. برای شام،حاج محمود تو عرض میز نشسته بود.امیررضا و مادرش رو به روی هم نزدیک حاج محمود نشستن.علی کنار امیررضا نشست.فاطمه کنار مادرش،رو به روی علی نشست.همه مشغول غذا خوردن بودن،ولی فاطمه به علی نگاه میکرد.هر ثانیه که میگذشت بیشتر عاشق علی میشد.حاج محمود گفت: _فاطمه آب بیار. پارچ آب رو از یخچال آورد.دوباره نشست و به علی نگاه میکرد.حاج محمود گفت: _فاطمه لیوان یادت رفت. بلند شد،پنج تا لیوان آورد.دوباره نشست و به علی نگاه میکرد.حاج محمود گفت: _خانوم،ماست داریم؟ زهره خانوم گفت: _بله،الان میارم. -نه،شما بشین،فاطمه میاره. فاطمه لبخند زد و ماست آورد.دوباره نشست و به علی خیره شد.حاج محمود گفت: _این نمکدان خوب ازش نمک نمیاد. فاطمه یه نمکدان دیگه بیار. همه بلند خندیدن.فاطمه گفت: _بابا جون،نیت کردین من امشب رژیم بگیرم؟ امیررضا گفت: _نه،بابا نیت کرده اف... علی امشب رژیم نگیره. -علی که داره غذا میخوره! -آره.ولی فقط وقتی که تو از سر میز بلند میشی. دوباره همه خندیدن. فاطمه یه نگاهی به امیررضا کرد که یعنی دارم برات و مشغول غذا خوردن شد. بعد چند دقیقه گفت: _راستی مامان،همین روزها باید بریم عقد دختر آقای سجادی،همسایه رو به رویی مون. زهره خانوم گفت: _کدوم دخترش؟ -مهدیه که ازدواج کرده.مطهره هم که کوچیکه.محدثه دیگه. غذا پرید تو گلو امیررضا.... بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸 رمان جذاب و آموزنده ســـرباز قسمت  نودوهفتم غذا پرید تو گلو امیررضا و سرفه کرد. فاطمه با لبخند نگاهش کرد.یه لیوان آب به علی داد و گفت: _بده داداشم،الان خفه میشه. امیررضا که حالش بهتر شد،زهره خانوم گفت: -تو از کجا میدونی؟ -یه پسری میخواد بره خاستگاریش که من میشناسمش.میخوام به محدثه بگم قبول کنه. -اگه ازت پرسید بگو. -نه مامان جون.محدثه که برادر نداره برای تحقیقات کمکش کنه.من کمکش میکنم.طفلکی خیلی دوست داشت داداش هم داشته باشه.خودش چندبار بهم گفت خوش بحالت داداش خوبی داری. دوباره امیررضا سرفه کرد.همه تعجب کردن.علی یه نگاهی به فاطمه کرد که یعنی آره؟ فاطمه با اشاره سر تأیید کرد.حاج محمود و زهره خانوم هم متوجه قضیه شدن. حاج محمود گفت: _من میگم چرا هروقت از در میریم بیرون یا میخوایم بیایم تو امیررضا به در خونه آقای سجادی نگاه میکنه. همه خندیدن. امیررضا سرش پایین بود و خجالت میکشید.فاطمه گفت: _برای همینه که بعضی وقتها آدمو پشت در نگه میداره و با آیفون زیاد حرف میزنه،درواقع چشمش جای دیگه ست. دوباره همه خندیدن. فاطمه بلند شد.تلفن رو آورد.شماره خونه آقای سجادی رو گرفت و به مادرش داد. زهره خانوم گفت: _کجاست؟ -خونه آقای سجادی دیگه.قرار خاستگاری بذارین. همه با تعجب و سوالی به فاطمه نگاه کردن.امیررضا سریع بلند شد،تلفن رو بگیره و قطع کنه.گوشی تو دستش بود که محدثه گفت: _بفرمایید. امیررضا هم هول شد، گوشی از دستش روی میز افتاد.همه به سختی جلو خنده شون رو گرفتن.زهره خانوم سریع گوشی رو برداشت و گفت: _سلام محدثه جان،خوبی؟ زهره خانوم چشمش به امیررضا بود. بعد احوالپرسی با محدثه،گفت گوشی رو به مادرش بده. تو همون فاصله به امیررضا گفت: _چکار کنم؟ قرار خاستگاری بذارم؟ امیررضا سرش پایین بود و جواب نمیداد.خانم سجادی تلفن رو جواب داد. زهره خانوم با خانم سجادی هم احوالپرسی کرد. دستشو جلوی تلفن گذاشت و به امیررضا گفت: -بگم؟ امیررضا با اشاره سر گفت آره. زهره خانوم لبخندی زد و به خانم سجادی گفت.... بانـــو «مهدی یارمنتظرقائم» 🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔵 4⃣1⃣ 💠 معیارهای تشخیص یمانی؛ 🔹در تعيين مصداق بايد هميشه دغدغه ی احتمال اشتباه و عواقب زيان بارش را داشت [همچون ضعيف شدن باورهای مردم]، به همين دليل ضمنِ توصيه به دقت و پرهيز از شتابزدگی، معيارهای کلی ای که در روايات به دست ما رسيده را عرض می نماييم: 🔹1- قيام يمانی از سرزمين يمن خواهد بود. (قيامش موضوعيت دارد، نه وجودش) 🔹2- اين جنبش با خروج سفيانی در شام، همزمان خواهد بود. 🔹 3- او فضيلت گرا و ارزش محور است: از امکانات سوء استفاده نمی کند، رفتارش با تکيه بر قرآن و روايات است و از مسائل انحرافی و سست، به دور است. 📌به دليل اينکه "عموم رهبرانِ حرکتهای اجتماعی" سعی در مطلوب نشان دادن تصوير خود دارند، پس ارزيابی يمانی واقعی در کوتاه مدت کار هر کسی نيست! دقت در سخنرانی ها، واکنش ها و موضع گيری هايشان را می طلبد...
💎حدیث مهدوی؛ هایی که به طرف سلام الله علیه می کشد... امام عسکری خطاب به امام زمان سلام الله علیه فرمودند: فَعَلَيْكَ يَا بُنَيَّ بِلُزُومِ خَوَافِي اَلْأَرْضِ وَ تَتَبُّعِ أَقَاصِيهَا ... فَلاَ يُوحِشَنَّكَ ذَلِكَ وَ اِعْلَمْ أَنَّ قُلُوبَ أَهْلِ اَلطَّاعَةِ وَ اَلْإِخْلاَصِ نَزَعَ [نُزَّعٌ] إِلَيْكَ مِثْلَ اَلطَّيْرِ إِلَى أَوْكَارِهَا پسر عزیزم، بر تو باد به ساکن شدن در مکان‌ های مخفی و دوردست پس این دور شدن از مردم موجب احساس‌ تنهایی و وحشت تو نشود، بدان‌كه قلب های اهل طاعت و اخلاص به‌سوی‌تو پَر می‌کشد، مانند پرندگان وقتی‌که مشتاقانه به آشيانه‌هایشان بازمیگردند! 📚کمال الدين ج ۲، ص ۴۴۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه تون پربرکت با صلوات بر حضرت محمد ص و آل محمد 🌹اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ 🌹وَالُ مٌحُمٌدِ وعجل فرجهم ســــ🌸ـــلام صبح آدینه تون بخیــــــر و شـــادی🌸🍃 🌸آرزوهاتون مستجاب 💫کانون خانواده تون گرم گرم 🌸سایه بزرگترهاتون مستدام 💫سعادت و خوشبختــــــی 🌸یار همیشگی شمــــــــا 🌸 در کنار خانواده آدینه تون پر از بهترین ها...🌸🍃 در پناه امام_زمان_عج روز و روزگارتون پر از نعمت و خیر و برکت و سعادت 🌹 🌹 التماس دعای فرج🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🏴 وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا في سَبیلِ اللّٰهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ 🔳 هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند، مرده‌اند! بلکه زنده‌اند، و نزد پروردگارشان روزى داده مى‌شوند. ⚫️ شهادت مجاهد بزرگ جبهه مقاومت، جناب یحیی السّنوار را تسلیت عرض می‌کنیم.
دعای امروز: خدایا وجود ما و نسل مارو جوری خرج کن که بود و نبودمون روی دشمنان اسلام سایه‌ بندازه؛ نکنه ما معمولی زندگی کنیم و معمولی‌تر بمیریم...🌱 دعا 🌱
🌸🌹السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ فِى أَرْضِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللّٰهِ فِى خَلْقِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللّٰهِ الَّذِى يَهْتَدِى بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ، سلام بر تو ای حجّت خدا در زمینش، سلام بر تو ای دیده خدا در میان مخلوقاتش، سلام بر تو ای نور خدا که ره‌جویان به آن نور ره می‌یابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده می‌شود،🌹🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌دن بیلزریان یه نظرسنجی گذاشته و نوشته عمده مشکلات جهان ناشی از کدام گزینه است؟ ✖️ دو و نیم میلیارد مسیحی ✖️ دو میلیارد مسلمان ✖️ یک میلیارد و دویست هندو ✅️ 16 میلیون یهودی 🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم ✍@tahlile_siasi@tahlile_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6015087717929453096.mp3
9.25M
شعر ((خواب, صبح ظهور)) کی میشه ما این روزو ببینیم یا صاحب الزمان
🌸در هر حالی هستی و این پیام رو میبینی همین الان رو به قبله بایست خطاب به امام زمان ارواحنافداه عرض کن :
بسم الله الرحمن الرحیم در این دوره ای که هر چه می گذرد بر مظلومیت حضرت بقیة الله ارواحنافداه ، افزوده می شود و سرگرم شدن جامعه ای که از آن بسی انتظارها می رفت، به انواع و اقسام سرگرمی های مختلف و فراموشی تا این حد، بسیار جای حزن و دلگیری دارد. دوست عزیز تو می توانی با حفظ و تداوم ارتباط روحی خود با امام زمان ارواحنافداه ، بار، سیل عظیمی از جمعیتهایی را که امام خود را به فراموشی سپردند به دوش بکشی،و به مولای انس و جان، با جدیت و آمادگی روحی و معنوی بالای خود اعلام کنی و به آن حضرت عرض کنیم،: يَآ أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَآ إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ و بگوییم آقا جان من در حق شما خیلی کوتاهی وظلم کردم. آقا جان، من قول می دهم از این پس خودم یک تنه نوکر و خدمتگزار شما باشم. من خودم فدای خاک پای شما می شوم. من خودم یک تنه آماده ، انجام فرامین و دستورات شما هستم. آقا و مولای عزیزم ، اگر تمام دنیا هم به شما پشت کنند من لحظه ای دست از یاری و یاد شما بر نخواهم داشت. در این روز جمعه، با تمام وجود و با تمام شعف و امید منتظر ظهور موفورالسرور و برق آسای، شما هستم بر من منت گذاشته و این فقیر آستان مقدس خودتان را به نوکری و همراهی خودتان در امر عظیم ظهور مفتخر نمایید....... این جملات را هر روز و هر غروب ، به امام زمان ارواحنافداه ، عرضه نمایید بعد ببینید چه پاسخ و نفحات معنوی ، از ناحیه مقدسه حضرت بقیة الله ارواحنافداه ، به روح شما خواهد رسید و گوش دل تان پاسخ عرض ارادت هایش را خواهد شنید. دوستان عزیز ، بکوشیم اول با خودسازی خود، بعد با گسترش ارتباط روحی خود با امام زمان ارواحنافداه ، گوشه ای از بار ،مظلومیت و غربت و تنهایی قلب عالم امکان را به دوش بکشیم 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا