eitaa logo
صالحین تنها مسیر
237 دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
8هزار ویدیو
293 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
7.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 پیغام اخیر آقا را گرفتید؟! 👈 این دستور امروز ماست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️حاصل سه دروغ= این کلیپ را ببینید و به افراد بی اطلاع نشان دهید تا بازیچه‌ی دست تفرقه افکنان نشوند. 🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم ✍@tahlile_siasi@tahlile_siasi
11.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هـــــــــرزگی در نُهم ربیع! 🎙سخنان مهم و کمتر شنیده شده از آیت‌الله شهید بهشتی پیرامون مراسماتی که به اسم عیدالزهرا و با استناد به حدیث جعلی گرفته می‌شود ... 📍پ.ن: پیشاپیش از تصاویر نامناسب و زشت و رفتارهای ناصحیح داخل فیلم عذرخواهی میکنیم... 🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم ✍@tahlile_siasi@tahlile_siasi
🔰آقا مبارک است ردای امامتت... 🇮🇷تحلیل سیاسی و جنگ نرم ✍@tahlile_siasi@tahlile_siasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴هميشه زنده برجسته‌ترین چهره‌ رسانه‌ای حماس، چهره‌ رسانه‌ای نداشت؛ سر و صورتی چفیه‌پیچ در استتار شماغ خوش‌رنگ فلسطینی و یک جفت چشم سیاه گیرا نشسته در میانه تار و پودی سرخ و سپید. این شمایل گُنگ، با زبانی گویا بیست سال یک‌تنه پوزه غول‌های رسانه‌ای دنیا را به خاک مالید و صدای مقاومت فلسطین بود. بله ابوعبیده با صدایش می‌جنگید و با زبان بدنش مبارزه می‌کرد. عاقله‌مرد که جا پای «عماد عقل» (اسطوره مبارز فلسطینی و مبدع تصویربرداری از عملیات‌های استشهادی) گذاشته بود، فاتح جنگ روایت‌ها بود و قهرمان جنگ‌های روانی. در نگاه کودکان قهرمان‌شناس فلسطین، چفیه سرخ مرد مجهول‌الهویه‌ی نقابدار غزه‌ای، هزار بار محبوب‌تر از لباس سرخ مرد عنکبوتی هالیوودی بود. هنوز صدای آشنای گمنام‌مرد گردان‌های قسام، در گوش وجدان‌های بیدار بشری پژواک دارد و چهره‌ هیچ‌کس‌ندیده او، تصویر زیست سانسورشده مردم غزه و زندگی مخفی مجاهدان فلسطینی را جلوی چشم جویندگان حقیقت می‌آورد. پشت آن صورت پنهان حماس، سیرتی عریان از حماسه بود. بیانیه‌های بلیغ ابوعبیده، یادآور سخنرانی‌های فصیح سید مقاومت بود. وقتی از عمق جنایات رژیم روحیه‌ها فرو می‌ریخت، ابوعبیده بود که ظاهر می‌شد و با کیمیای کلماتش روح مقاومت را احیا می‌کرد و با انگشت اشاره‌اش برای دشمن صهیون خط و نشان می‌کشید. اخبار تأیید و تکذیب حیات و شهادت سخنگوی مقاومت را نقطه پایانی نیست. کاش تمام «بود»های این وجیزه برای آن مجاهد رازآلودِ محبوب، «است» شود اما آن را که خبر شد، خبری باز نیامد. سیب سرخی که کال نمانَد، چیده می‌شود. ✍ زهرا محسنی‌ فر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صالحین تنها مسیر
✍#قسمت_صد_نود_چهار 💥#فصل_انتظار_تبلور وقتی دستمو به کمرش حلقه کردم به تنها چیزی که فکر نمی کردم
حامد سرشو روی فرمون گذاشته بود .... تا نشستم استارت زد راه افتاد .. کنار یک داروخونه نگه داشت و بعد با یک بطری آب و یک بسته قرص آمد... دوتا قرص رو باهم خورد و بطری آب رو هم سر کشید.. نگران گفتم: _با معده خالی؟ اخم کرد: _دارم از سر درد می میرم... می دونستم عوارض مستی دیشبه .. شب سراب و بامداد خمار... خاله شهناز و مامان صفی هم بیمارستان بودن ... هانیه با دیدن من و حامد به طرفمون آمد وقتی توی بغل داداشش زار می زد دل سنگ هم آب میشد... حامد می بوسیدش و تو گوشش چیزهایی می گفت.. و من لب گزیدم . .چون اون آغوش گرم رو دیشب تجربه کرده بودم .. یک جای امن و آروم بود... مامان صفی کتاب دعاشو روی نیمکت گذاشت و هانیه رو بغل کرد و دلداریش میداد... ناخون های فرنچ شده لاک سرخ خاله شهناز با دانه های تسبیح سفید هارمونی قشنگی بود ... خدا نزدیک بود ... و من اینو حس می کردم... از معده درد خم شدم .. لیلی نگاهم کرد: _چرا آمدی وقتی حالت بده؟ دوباره راست نشستم : _نه خوبم... با ناراحتی نگاهی به حامد کرد: _طفلی حامد دیشب تو بازداشتگاه بوده... و من حرفی از بودن حامد تو خونه نزدم... آهی کشید و ادامه داد _بعضی وقت ها فکر میکنم ... شاید آه تو دامن گیرشون شده... به آنی نگاهش کردم. شونه ای بالا انداخت: _انتخاب تو برای حامی از اول اشتباه بود ... با آینده ات بازی کردن .. حالا هم با آینده همه شون بازی شد.. دست لیلی رو گرفتم: _من هیچ کینه ای ندارم .. خودم خواستم محرم حامی بشم ... الانم از هیچ کس هیچ دلخوری ندارم... 🌷👈
💥 لیلی نیش خندی زد: _آدم های مثل تو داره نسل شون منقرض میشه .. بخاطر هیچ نخوردن دچار تهوع شدید شدم... لیلی نگاهی کرد: _پاشو برو خونه ... اینجا موندنت بی فایده است... با گفتن الان میرم به طرف محوطه ی بیمارستان رفتم... یک دکه اونطرف چهارراه دیدم... یک اسکناس ده هزاری گذاشتم... _یک کیک لطفا... مرده که کلاه بافتنی سرش بود .. دماغشو بالاکشید _خانم خورد نداری ... میشه هزار... توی جیب های پالتوم گشتم _نه... اسکناس رو مقابلم گرفت _برو خوردش کن .. سر صبحی از کجا واسه تو خورده ش کنم؟؟ دستی یک هزار تومانی روی پیشخوان گذاشت... _با من.. با بُهت به عقب برگشتم... چشم های روشنی به من خیره شده بود... _حالت خوبه؟ نفس تو سینه م حبس شد... زیر لب زمزمه کردم... _پارسا... *** نگاهم به پارسا بود از اون پسر شق و رق و اتو کشیده الان یک پسر با ریش و کلاه و شلوار جین و کاپشن.... انگاری این بیشتر به پارسا میومد... _شکوه خانم حالش چطوره... پس می دونست چه گندی زده. سر تکون دادم 🌷👈