eitaa logo
صالحین تنها مسیر
235 دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
269 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
صالحین تنها مسیر
#نم‌نم‌_عشق #قسمت_پنجاه_و_چهار مهسو با بسته شدن در ،دل منم ریخت…. حس خوبی نداشتم…دلشوره ی عجیبی دا
یاسر +آقا،کاراتاقتون تموم شد…بیزحمت اگه میشه بیایدنگاه آخرروبندازین… با کلافگی سری به معنای تایید تکون دادم و از جام بلندشدم و به سمت اتاق رفتم… نگاهی به دیواراانداختم…. ازروزاولش هم بهترشده بود… کاغذدیواری های یاسی رنگ آرامش رو به آدم منتقل میکردند… _ممنون آقا محمد…عالی شده…مثل همیشه… بعداز پرداخت پول دستمزد وسایلشون رو جمع کردند و ازخونه خارج شدند… گوشیم زنگ خورد،ازاداره بود… _بله،بفرمایید +سلام قربان…جاویدی هستم… _سلام،چیشدجاویدی؟گزارش آماده اس؟ +بله قربان،اگه الان تشریف بیاریدعالی میشه… _الان میام.فعلایاعلی و تماس رو قطع کردم. سریعا سوییچ رو برداشتم و ازخونه خارج شدم **** _پس مطمئنی که خون انسان بوده؟ +بله قربان،ومطمئنم خون مربوط به شقیقه اس… اخمام رو درهم کردم و گفتم _لعنتی…نمیشه گفت خون مال کیه؟ +نه قربان،چون هیچ گزارش قتلی توی اون محدوده نبوده که بتونیم به موضوع ربطش بدیم… _زن و مردش رو که میتونی بگی… +بله،متاسفانه خانم بوده…جوون هم بوده… بااعصاب بهم ریخته ای گفتم _همینا؟دیگه چیزی پیدانشد؟ +چراقربان…بچه ها یه شئ رو پیداکردن… بلافاصله در پاکتی رو باز کرد و پلاک و زنجیر طلاسفیدی رو نشونم داد… «_تولدت مبارک عشقم +توخیلی خوووبی میلاد…واقعاممنون _ارزش توبیشترازاین پلاک و زنجیر ساده اس نیلای من…. گونه ام روبوسید و لبخندی زد…» اشکی روی گونه ام سر خورد…. _میشناسمش…ضمیمه کن بفرست برای سرهنگ….من میرم… **** توی اتوبان با سرعت بالا حرکت میکردم و اشک میریختم… کی گفته مردگریه نمیکنه؟ من گریه میکنم بخاطرحماقتام،بخاطر بزرگترین خبط هام،بخاطرمرزهایی که شکستم…بخاطر قلب شکسته ی پدرم… من خودمونمیبخشم بخاطر بلایی که سرمهسوآوردم… وارد خونه شدم و یکراست وارد اتاق مهسو شدم…. خدایااا…اگر بفهمه من چکاری کردم؟اگر بفهمه من کی ام…خدا…. خودت دستموبگیر…. گوشیم رو ازجیبم خارج کردم و با امیرتماس گرفتم +جانم بابغض گفتم _حالش چطوره؟ +خوبه یکم پکره…فقط برای ناهار دیدیمش… _بزاریدتوی خودش باشه…مراقبش باش امیر…خودت خوب میدونی که چقدر دوسش دارم…. +آروم باش داداشم…بااین حالت که سریع همه چیو لومیدی…آروم باش… _باشه…مراقبش باش…یاعلی تماس رو قطع کردم و به سمت سرویس رفتم و وضو گرفتم… به سمت سجاده رفتم و قامت بستم …. … ✍نویسنده: محیا موسوی 🍃کپی با ذکر صلوات...🌈 .*°•❤️❤️‍🔥⃝⃡✨💕❥•°*. .....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••