🔆درباره محل دفن خودم نیز وصیت کردم : 📝
پس از اینکه از دنیا رفتم😔 مرا در همین پشت شهر و در قبر برادرانم هود و صالح به خاک بسپارید. مرا به پشت شهر ببرید هرگاه قدم هایتان از حرکت باز ایستاد و نسیمی از مقابل شما وزیدن گرفت در همانجا مرا به خاک بسپارید که آنجا اول طور سیناء است.
🔆فرزندانم! هنگامی که از دنیا رفتم مرا غسل دهید و با آن پارچه یمنی بدنم را نیز خشک کنید که بدن رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه را خشک کرده اید.
🔆 پس از غسل و حنوط مرا در تابوت ⚰بگذارید و منتظر باشید تا جلوی تابوت بلند شود در این هنگام شما عقب تابوت را بلند کنید و به محل دفن ببرید. هنگامی که از دنیا رفتم مرا بر تابوتی بگذارید و از خانه بیرون ببرید شما عقب تابوت را بگیرید که زحمت برداشتن جلوی تابوت از شما برداشته می شود.
🔆 سپس مرا به «غریّین» ببرید در آنجا سنگ سفید درخشانی خواهید دید همان جا را حفر کنید در آن جا لوحی خواهید یافت مرا در همان محل به خاک بسپارید.
#علی_از_زبان_علی
#بریده_کتاب
#امام_علی
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
⚜سالها پیش یک روز به همراه👨👦 بچه کوچکم از خانه بیرون آمدیم چون این بچه مدتی بود بیرون نیامده بود. انگار همه چیز برایش تازگی داشت. و مشغول تماشای اطراف بود و در همین حال دست خودش را در هوا می چرخاند تا دستم را بگیرد🤛
⚜چون همه چیز برایش تازگی داشت نمی خواست چشم از آنها بردارد ولی دستش را هم مدام به دنبال دست من می چرخاند👋 تا طبق معمول دستم را بگیرد.
⚜کمی دستم را عقب کشیدم تا ببینم چه کار می کند .بعد از مدتی با کمی نگرانی برگشت نگاه کرد👀 و جای دستم را پیدا کرد و دستش را به دستم رساند🤝 .و باز مشغول تماشا شد.
⚜ در آن لحظه خیلی از خدا خجالت کشیدم و گفتم من که وابستگی و احتیاجاتم به خدا از این بچه خیلی بیشتر است."" ای کاش😢 من هم هر روز صبح که از خانه بیرون می آمدم دستم را می گرداندم تا دستم را به خدا بدهم🤲 بعد مشغول تماشا بشوم.😔
#رابطه_عبد_و_مولا
#رمضان
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
⚜ما در این کتاب به بخشی از جوابهای این سوالات میرسیم:
🌟 تفاوت معنی عبد. بنده. برده ؟
🌟چرا از هفت سالگی؟
🌟ارتباط با مولا با چه هدفی ؟
🌟گناه کنیم به بهشت برویم ؟!!!!
🌟یک تست احساسات؟
🌟بندگی =خدایی؟
🌟خدا هر وقت بخواهیم در دسترس هست ؟
🌟عبودیت =تدبیر نکردن؟
🌟حالات عبد چگونه است ؟
🌟رسیدن به خدا با علی (ع)؟
🌟چگونه محبت مولا را بچشیم ؟
🌟عبد بودن انتخابی است ؟
🌟مولا چگونه عبد پروری میکند ؟
🌟جهنم از جلوه های مولا در عبد پروری است ؟
🌟برای افزایش ظرفیت جذب چه کنیم ؟
#رابطه_عبد_و_مولا
#مناجات
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
در کتاب « به مجنون گفتم زنده بمان» قسمتی از نجوا های همسر شهید آمده:
🌺چشم تو خورشید را بر نمی تابد، پس بیهوده چشم مدوز.
اما روزگار آینه نیز سپری خواهد شد.
🌺آینه ها شکستن گرفته و هزار تکه.
هر یک به قدر خویش پاره ای از خورشید را حکایت میکند .
🌺چیزی نمیگذرد که داستان آینه و خورشید چندان افسانه می نماید که در آمدن ناقه از سنگ، فرود آمدن روح در کالبد مرده.
🌺چیزی نمیگذرد که لاجرم تنها راه به خورشید از این پاره های آینه راست میشود می شود .
🌺دست بالا کرد و پاره ای آینه را گرد آورد و در جای خویش نهاد،
شاید خورشید به تمامی جلوهگر شود.
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
#حمید_باکری
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🦋 ساده بودم و پوشیده، اما چادر سر نمیکردم سوم دبیرستان که بودم تو روزنامه مطلبی دیدم که منو حسابی به فکر فرو برد. خبرگزاری بی بی سی مشاور وزیر امور خارجه آمریکا گفت : «تا زمانی که در خیابانهای تهران زن هایی با چادر باشند ما امیدی به ایران نداریم».
🦋اون روز با خودم گفتم خدایا دست من که به گردن کلفتا نمیرسه در توانم هم نیست که مانع فروریختن سقف خونه ها رو سر زنها و بچه های فلسطینی بشم. وقتی صدام لعنتی دست کثیفش را به کشورم دراز کرد هم، در شرایط سنی نبودم که بتونم برم جبهه. درسته که با مانتو روسری هم حجاب دارم اما حالا که می تونم با چادر حال آمریکا و اسرائیل و نوچه هایش را بگیرم این کار را میکنم.
🦋یادمه اون شب مهمونی دعوت داشتیم و من سر موقع آماده بودم اما پدرم من را با خودشون نبرد فقط چون چادر سرم بود. البته ایشون الان خیلی راضی هستند و کم کم متوجه شدند که نظرشون اشتباه بوده...
#چی_شد_چادری_شدم
#بریده_کتاب
#عالیا_نراقی_عراقی
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
🔆باران می آمد و مردم سیل شده بودن پشت سر و کنار ضریح.
با مداح « حسین...... حسین...... حسین جان..... » می خواندند و دست تکان می دادند؛ مثل کسی که از کاروانی جا مانده و دست تکان می دهد تا او را ببیند.
شاید مردم هم احساس می کردند جامانده اند از امام حسین(ع).
بعضی از مردم که جلو تر بودند، وقتی تریلی می رسید، تواضع می کردند و برای احترام دست روی سینه می گذاشتند.
🔆از آن جالب تر سیگاریهایی بودند که سیگارشان را زیر پا خاموش می کردند. مغازه دارها کسبشان را تعطیل کرده بودند و جلوی مغازه شان سینه می زدند. به نظرم، اگر قرار نبود ضریح برود روی قبر امام حسین (ع) در کربلا، مردم اجازه نمی دادند تریلی حرکت کند....
🔆روی پلی که از روی رودخانه می گذشت رفتم روی جایگاه تریلی.
مردم موج می خوردند روی هم برای رسیدن به ضریح. آزادگان را آنجا دیدم. نگران افتادن مردم از روی پل بود.
یگان ویژه نیروی انتظامی داشتند تلاش می کردند اتفاقی نیفتد.
🔆 آزادگان کنار گوشم گفت: « من تا حالا یاد ندارم چنین جمعیتی را در قم. »
من هم جواب دادم: « ولی من یاد دارم. »
صدایم را نشنید.
گفت: « چه گفتی؟ »
با دست اشاره کردم چیز مهمی نیست. یادم آمد وقتی رهبر انقلاب سال ۱۳۸۹ رفتند به قم جمعیت استقبال کننده همین طور بود.
#پنجره_های_تشنه
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐برایش یک جفت کتانی خریدم. اولش خوشحال شد، کفش ها را پا کرد و کمی. توی اتاق راه رفت. گفتم: « مبارکه مامان! دیگه اون کهنه ها را نپوش. » به ثانیه نکشید، خنده روی لبهایش ماسید....
گفتم: « خب بگو چی شده مادر. » چشمهایش را دوخت به قالی و گفت : « یاد دوستم افتادم، وقتی راه میریم، کتونی هایش اینقدر پاره ان که ته کفِش جدا میشه ازش، بابا ندارن. »
یخ کردم....گفتم : « اینکه غصه نداره محمدم. خیلیم خوبه که به فکر رفیقتی. خب اون کتونی قبلی ها تو ببر بده بهش. »
چشمش را از قالب گرفت و دوخت به من. صدایش، لحن سؤال کردنش. حتی دو دو زدن مردمک چشمهایش هنوزم یادم مانده.....از من پرسید: « خدا راضیه؟ »
به خودم آمدم دیدم ای دل غافل! چقدر از این بچه عقبم!.....
به همین راحتی کتانی های نو را نخواسته بود. کِیف کردم؛ از نخواستنش کیف کردم، و از بزرگ شدنش کیف کردم...
وقتی خدا روح بنده ای را برای خودش بخواهد آنقدر وسعت میگیرد که دور و برای ها متحیر میمانند.
#تنها_گریه کن
#شهید_محمد_معماریان
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🤡مادر امین شاخه گل را از دستم گرفت و مرا بوسید. اولین بار بود که زنی، غیر از مادرم، مرا می بوسید. حتی عمه بتول همچین کاری نکرده بود؛ چون وسواس داشت و به قول او من هَپَلی🤤 (از شخصیت های برنامه تلویزیونی محله بهداشت؛ ارائه گر نقش میکروب و آلودگی) بودم. وقتی مادر امین جلوتر از من وارد خانه شد، فوراً جای بوس را پاک کردم که بعداً به جهنم نروم🤭.
🤡_ امین جان، ببین کی اومده دیدنت....
امین، با دیدن من، به جای نشان دادن اشتیاق و خوشحالی ، بلافاصله سرش را توی سطلی که کنار رختخوابش گذاشته بودند، خم کرد...🤢
مادرش با خجالت گفت: « نمیدونم کدوم دوستش به زور بهش تخم مرغ گندیده داده و پسرم رو به این روز انداخته. » 🤒
🤡 رنگم پرید و ملتمسانه به امین نگاه کردم که مبادا مرا لو بدهد! 🙏امین هم به خاطر اینکه به عیادتش رفته بودم، چیزی نگفت. خواستم جلوتر بروم ، اما امین با دست اشاره کرد که زیاد نزدیک نشوم. مادر امین فوراً پنجره را باز کرد و گفت: « فکر کنم به بوی عطر حساسیت داره.» توی دلم گفتم: « چی سوسول! 😬» اما، برای اینکه خودم را خوب نشان دهم، گفتم: « عطرش مال مشهده، پارسال خودم خریدم، امروز زدم که به تبرکش حال امین ایشالله زودتر خوب بشه. 😇😉😅».....
🤡بعد شروع کردم تا توانستم از خودم خوب گفتم و بقیه را خراب کردم. به همین خاطر تا لحظه ای که نشسته بودم همه داشتند تحسینم میکردند و با شخصیتی که از خودم ساخته بودم، حتی خودم هم داشتم به خودم علاقه مند میشدم🤪؛ اما همین که بلند شدم تا بروم امین و دریا به صدای بلند خندیدند. مادر امین هم خنده اش گرفته بودم، اما به زور سعی میکرد خنده اش،
را نگه دارد.
سعی میکرد خنده اش،
را نگه دارد. به پشتم که دست زدم متوجه شدم یک کاغذ چسبیده است. با خجالت و در حالی که عرق می ریختم، کاغذ را از پشتم جدا کردم. رویش نوشته بود:
« این خر به فروش میرسد....»🤪
#آبنبات_هل_دار
#رمان_طنز
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🥀بعد از چهلمش رفتم کربلا. تل زینبیه را که دیدم، از خانم خجالت کشیدم. من که ندیده ام سر احمد را کی بریده، اصلاً چطور بریده، فقط شنیده ام توی تپه ها محاصره شده بودند و بی سیم زده بودند که برگردید عقب.
🥀 احمد کنار گوشش تیر خورده بود. گیج بوده و نمی توانسته راه برود. از بچه ها خواسته بود هر طور شده برگردند. گفته بود: «من نمی تونم، شما برید» . کولش کرده بودند و با خودشان آورده بودند. کمی که آمده بودند، چون خودشان هم زخمی بودند، نتوانسته بودند احمد را هم بیاورند.
🥀داد زده بود سرشان که تو رو خدا شما برید. صدای پای داعشی ها را می شنیدند. هر آن ممکن بود برسند. با داد و هوار راهی شان کرده بود. وقتی میرسند بالای سر احمد، هنوز جان در بدن داشته، سرش را میبرند و تنش را رها می کنند وسط بیابان.
#بریده_کتاب
#دم_عشق_دمشق
#شهید_احمد_حسینی
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🪂دست بر سینه گذاشتم و سلام دادم. روی سر در یکی از رواق ها این جمله را از قول امام هادی نوشته بودند:
_ هر کس عبدالعظیم را در ری زیارت کند، انگار جدم حسین(ع) را در کربلا زیارت کرده است.
🪂السلام علیک یا ابا عبدالله الحسینی گفتم و به طرف حرم راه افتادم. اذن دخول خواندم و وارد شدم. این اولین بار بود که ضریحی را از نزدیک می دیدم.
🪂هر چه به ضریح نزدیک تر می شدم، ضربان قلبم بیشتر می شد و در عین حال جانم آرام تر. با تمام وجودم ضریح را به آغوش کشیدم و بوسیدم و تفاوت فلز با بیل را به خوبی درک کردم.
🪂کاش نغمه هم می آمدو درک میکرد این شکوه را. کاش می فهمید اگر به خاطر انسان های پاک و مدفون در این بقعه ها نبود که این ضریح و در و دیوار مثل میلیون ها خانه ی دیگر بود که نه قداستی داشت و نه ارزشی.....
🪂اما این بزرگواران خودشان نشانه های خدا روی زمین و راهنمایان ما هستند تا به بی راهه نرویم. طبیعتاً بقعه و بارگاه و ضریح و گنبد شان نیز نشانه اند؛ نشانه هایی برای ما، تا راه را از چاه بشناسیم.
#آقای_ سلیمان_میشود_من_بخوابم؟
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
▪️ رسول خدا، تنها يك يادگار دارد؛ كه سيدة النساء است، كه بضعة الرسول است، كه ام ابيها ست؛ كه محبوب خداست و رضا و سخط خدا به رضا و سخط او گره خورده است.
▪️ همين نشان مى دهد كه او جز رضايت و سخط خدا، رضايت و سخطى ندارد و از هرگونه انگيزه ى دنيايى و نفسانى و شيطانى جداست. همين نشان مى دهد كه معصوم است و صادق است.
📚 #روز_های_فاطمه سلام الله علیها| ص ۱۸
#⃣ #بریده_کتاب #امامت
•┈┈••✾•🌿🏴🌿•✾••┈•
📜 خود را به دوست، بسپار.
✍🏻 عینصاد
❞ قال الحسين عليه السلام:
"مَن أحبَّنا كانَ منّا اهل البيت.ألزموا مودتنا اهل البيت فان من لقى اللّه و هو يودّنا دخل فى شفاعتنا."
امام حسين عليه السلام فرمود:
"هر كس ما را دوست بدارد از ما اهل بيت است.به گردن بگيريد دوستى ما اهل بيت را، چون هر كس خدا را ديدار كند در حاليكه ما را دوست بدارد در شفاعت ما داخل خواهد شد."
معناى دوست و مودت، از خواستن و حاجت داشتن جداست؛ گاهى كسى را براى خودت مىخواهى، براى اينكه به تو سودى برساند و تو را به خواستههايت راه بدهد، گاهى كسى را براى خودش مىخواهى، چون حساب كردهاى و فهميدهاى كه اگر براى او بسوزى و حتى نيست شوى او تو را مىسازد و هستى مىدهد.
در اين مرحله مىتوانى خودت را فدا كنى و بخاطر خواستهى او، از خواستهى خودت چشم بپوشى. بهخاطر محبت او با دشمن و بدخواه خودت دوست باشى و برايش اقدام كنى.
اين نوع دوست داشتن است كه به ولايت و متابعت مىانجامد. تو سرپرستى خودت را به او واگذار مىكنى و در زندگى و مرگ و دوستى و دشمنى و قطع و وصلها به او توجه دارى.
...محبتى كه از آن معرفت به اولويت برخاسته باشد، ولايت را مىسازد و حب و بغض و لعن و سلام را جهت مىدهد، كه؛" انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم و ولىّ لمن والاكم و عدوّ لمن عاداكم."
اساس اين محبت در اين نكته است كه ولىّ از من به من آگاهتر و از من به من مهربانتر است و همين درك، اضطرارِ به حجّت و ولىّ خدا را شكل مىدهد. چون با دگرگون شدن تلقى انسان از خودش و استمرارش، تلقى انسان از جهان و حكومت و مديريت متحول مىشود.
📚 #چهل_حدیث | ص ۹۷
#️⃣ #متن #بریده_کتاب #سیر_و_سلوک