💠داســتـــانـــک
#داستانک
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را
دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار.
💠✨✨💠
💠 #داستانک
🔵 پیش از آخرین اذان...
دلش مسجدی می خواست با گنبدی فیروزه ای و مناره ای نه خیلی بلند و پیرمردی که هر صبح و هر ظهر و هر شب بر بالای آن الله اکبر بگوید . دلش یک حوض کوچک لاجوردی می خواست و شبستانی که گوشه گوشه اش مهر و تسبیح و چادر نماز است . دلش هوای محله ای قدیمی را کرده بود با پیرزنهایی ساده و مهربان که منتظر غروب اند و بی تاب حی علی الصلاة . اما محله شان مسجد نداشت ...
فرشته ها که خیال نازک و آرزوی قشنگش را می دیدند ، به او گفتند : حالا که مسجدی نیست ، خودت مسجدی بساز .
او خندید و گفت : چه محال زیبایی ، اما من که چیزی ندارم ؛ نه زمینی دارم و نه توانی و نه ساختن بلدم . فرشته ها گفتند : این مسجد از جنسی دیگر است .
مصالحش را تو فراهم کن ، ما مسجدت را می سازیم . اما او تنها آهی کشید . و نمی دانست هر بار که آهی می کشد ، هر بار که دعایی می کند ، هر بار که خدا را زمزمه می کند ، هر بار که قطره اشکی از گوشه چشمش می چکد ، آجری بر آجری گذاشته می شود . آجر همان مسجدی که آرزویش را داشت .
و چنین شد که آرام آرام با کلمه ، باذکر ، با عشق و با دعا ، با راز و نیاز ، با تکه های دل و پاره های روح ، مسجدی بنا شد . از نور و از شعور . مسجدی که مناره اش دعایی بود و هر کاشی آبی اش ، قطره اشکی .
او مسجدی ساخت سیال و باشکوه و نا پیدا ، چونان عشق ؛ و هر جا که می رفت ، مسجدش با او بود .
پس خانه مسجدی شد و کوچه مسجدی شد و شهر مسجدی .
آدم ها همه معمارند . معمار مسجد خویش ، نقشه این بنا را خدا کشیده است .
مسجدت را بنا کن ، پیش از آن که آخرین اذان را بگویند .
✍️عرفان نظرآهاری
📖از کتاب«پیامبری از کنار خانه ما رد شد»
❣﷽❣
#داستانک
🌹دسته گل
💠مردے مقابل گل فروشے ایستادہ بود و مے خواست دستہ گلے براے مادرش ڪہ در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتے از گل فروشـے خارج شد، دخترے را دید ڪہ روی جـدول خیابان نشستـہ بود و هق هق ڪنان گریـہ مے ڪرد.
مرد نزدیڪ دختر رفت و از او پرسید: دختر خوب، چرا گریہ مے ڪنے؟
دختر در حالے ڪہ گریہ مے ڪرد، گفت: مے خواستم برای مادرم یڪ شاخہ گل رز بخرم ولے فقط هزار تومان دارم در حالے ڪہ گل رز ۵ هزار تومان مے شود.
مرد لبخندے زد و گفت: با من بیا، من براے تو یڪ شاخہ گل رز قشنگ مے خرم.
وقتے از گلفروشے خارج مے شدند، مرد بہ دختر گفت: "مادرت ڪجاست؟
مے خواهے تو را برسانم؟
دختر دست مرد را گرفت و گفت: آنجا و بہ قبرستان آن طرف خیابان اشارہ ڪرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روے یڪ قبر تازہ نشست و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت، طاقت نیاورد، بہ گل فروشے برگشت، دستہ گل را گرفت و هزاران ڪیلومتر رانندگے ڪرد تا خودش دسته گل را بہ مادرش بدهد....
✅قدر سرمایه های زندگیتونو بدونید،،،،
پشیمانی سودی ندارد🙏🌺
💠❤️
#داستانک: "موهبت الهی"
شغل مردی تمیز کردن ساحل بود. او هر روز مقدار زیادی از صدفهای شکسته و بدبو را از کنار دریا جمع آوری می کرد و مدام به صدفها لعنت میفرستاد چون کارش را خیلی زیاد میکردند.
او باید هر روز آن ها را روی هم انباشته میکرد و همیشه این کار را با بداخلاقی انجام میداد.
روزی، یکی از دوستانش به او پیشنهاد کرد که خودش را از شر این کوه بزرگی که با صدفهای بدبو درست کرده بود، خلاص کند.
او با قدرشناسی و اشتیاق فراوان این پیشنهاد را پذیرفت.
یک سال بعد، آن دو مرد یکدیگر را دیدند. آن دوست قدیمی از او دعوت کرد تا به دیدن قصرش برود.
وقتی به آنجا رسیدند مرد نظافتچی نمی توانست آن همه ثروت را باور کند و از او پرسید چطور توانسته چنین ثروتی را بدست بیاورد.
🔸مرد ثروتمند پاسخ داد:
من هدیهای را پذیرفتم که خداوند هر روز به تو میداد و تو قبول نمیکردی. در تمام صدفهای نفرت انگیز تو، مرواریدی نهفته بود.
✅ بیشتر وقتها هدیه ها و موهبت های الهی در بطن خستگیها و رنجها نهفتهاند، این ما هستیم که موهبتهایی را که خدا عاشقانه در اختیار ما قرار می دهد، ندانسته رد میکنیم.
🍃🌸
#داستانک
🔰 حضرت شعیب میگفت :
گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند..
یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه
کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده!
خداوند به حضرت
شعیب وحی میکند که به او
بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت
شعیب درخواست نشانه میکند.
خداوند میگوید به او بگو
که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف
انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد..
امام صادق علیه السلام فرمودند:
خداوند كمترين كاري كه درباره
گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه
او را از لـذّت مـناجـات محـروم ميسـازد.
🔰 #داســتانــک
💔 ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ #ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺸﮑنیم!
✍ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺮﺩﻱ #ﻓﻘﻴﺮ،ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ🍇🍇🍇🍇🍇
ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ.....
#ﺭﺳﻮﻝ_ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ #ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺗﺒﺴمی ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ
ﻣﻴﻜﺮﺩ
🍇ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ
ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭﻓﻲ ﻧﻜﺮﺩ !!
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ #ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎ #ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ .
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ #ﺷﺮﻳﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﺋﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ !!
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ #ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ :
ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ؟
ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ #ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ،
ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺗﻠﺨﻲ واکنشی ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ #ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﻲ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﻮﺩ.
" ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺯﯾﻦ ﺃﺧﻼﻗﻨﺎ ﺑﺎ ﺍﻟﻘﺮﺁﻥ ﺑﺤﻖ ﻣﺤﻤﺪ ﻭ ﺁﻟﻪ "🤲
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅