eitaa logo
صالحین تنها مسیر
245 دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
7.6هزار ویدیو
289 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
صالحین تنها مسیر
💠✨💠 #کنترل_ذهن برای #تقرب 2 🔵 گفتیم که کنترل ذهن یه عملیات بسیار مهم در زندگی انسان هست. موضوعی که
برای 3 🔵 گفتیم که ابزار نابود کننده کنترل ذهن با پوشش فراوان شده. 💢 مثلا موسیقی هرچقدر پر سر و صدا تر باشه، توجه آدم رو بیشتر به خودش جلب میکنه و دیگه اراده ای برای انسان باقی نمیذاره! چرا این کار رو با خودت میکنی...؟ چرا به خودت رحم نمیکنی؟ 🔶 رفتم یه رستورانی که توش یه موسیقی ملایم گذاشته بودن. به صاحب رستوران گفتم بی زحمت این موسیقی رو قطعش کن، بعدشم بیا اینجا یه صحبتی با هم بکنیم! گفت حاج آقا مگه حرامه؟😁 گفتم نه حرام نیست ولی تو بیا!☺️ بعد که اومد گفتم اتفاقا موقع خوردن گوش دادن موسیقی باعث میشه که آدم بیشتر غذا بخوره. ✅ حتی توی آزمایش هایی ار نظر علمی ثابت شده که اگه هنگام غذا خوردن گاوها، موسیقی پخش کنن، حیوانات، غذای بیشتری میخورن و شیر بیشتری تولید میکنن. این مال ده سال قبله! 🔵 اما جالبه که چند سال قبل دانشمندان اعلام کردن که اون گاوهایی که بر اثر موسیقی، شیر بیشتری تولید میکردن خیلی زود دچار جنون گاوی شدن و مردن... 💢 اونوقت اون ها دیگه پخش موسیقی توی گاوداری هاشون رو قطع کردن اما جالبه که توی ایران هنوز توی رستوران هاشون موسیقی میذارن! واقعا اینا مردم رو چی فرض کردن! 🔶 یکی نیست بگه که تو الان با این داری توجه منو به چی جلب میکنی؟ اصلا من میخوام خودم بخونم! ⭕️ توی گوشی ها پر از کانال های خبری لحظه ای هست. اگه کار خاصی ندارید واقعا کانال های سرگرمی و خبری رو از توی گوشیتون حذف کنید. 📌 بله اگه کسی مثلا رئیس پلیس هست یا وزیر هست اشکالی نداره که کانال های خبری رو دنبال کنه. یا کسی خبرنگار هست و... ولی اگه واقعا کاری نداری چرا اجازه میدی گوشیت انقدر توجه تو رو به خودش جلب کنه؟ ✅ گاهی وقتا چند ساعت گوشیت رو بذار کنار. یه وقتای خاصی رو بذار برای چک کردن گوشیت. بگو الان وقتش رسید که یه سری به گوشیم بزنم.📲☺️ ⭕️ امروزه این سبک زندگی و اوقات فراغت و تکنولوژی ها همگی انسان ها رو دارن میبرن به سمت نابودی کنترل ذهن خیلی مهمه این موضوع... خییییلی.... 🔵 ببخشید حاج آقا میگم اگه یه نفر دیگه ذهن آدم رو کنترل کنه چه اشکالی داره؟🙃 🔶 آهان این سوال خوبیه! 🌺 اگه اون یه نفر دیگه، وجود مقدس پروردگار عالم باشه اون خوبه! خیلی خوبه. مثلا بخون... ببین قرآن باهات چیکار میکنه. ببین به چه موضوعی توجه تو رو جلب میکنه. ✅👌 خدا بلده که چه موضوعاتی مهم ترین موضوعات زندگیت هست دقیقا در مورد همونا باهات حرف میزنه... فدای خدا بشیم همگی....😊❤️ 🌹 اونوقت اگه اجازه دادی خداوند متعال توجه تو رو جلب کنه بعد از یه مدتی احساس میکنی نورانی شدی...✨✨✨ دقیقا در همون جهتی قرار گرفتی که فطرت تو نیاز داره. جالبه که قرآن یه تنوع فوق العاده در مطالب داره انگار توی یه باغ زیبا داری قدم میزنی 🌺 یه موسیقی خیلی دلنشین... با قرآن سرگرم بشیم... ✅ کسی که توانایی خوبی توی کنترل ذهن پیدا کنه، کم کم قدرت روحی پیدا میکنه ✔️ کسی که قدرت روحی پیدا کنه، توی درس خوندن که وارد میشه حرف اول رو میزنه ✔️ توی کار اقتصادی که وارد میشه عااالی عمل میکنه ✔️ توی سیاست که وارد میشه بیشترین خدمات رو به مردم خودش میکنه توی هر رشته ای حرف اول رو میزنه... خلاقیت پیدا میکنه و لذت های خیلی قشنگی میبره... 👌 ان شالله از امشب هر یک از اعضای محترم با این دید برن بخونن و دقت کنن که خداوند متعال میخواد توجه آدم رو به چه چیزایی جلب کنه. فعلا هم فقط خود لفظ و معنای قرآن رو بخونید هر کی لذت برد میتونه تجربه ی قشنگش رو بذاره تا بقیه هم بیشتر علاقمند بشن.😊
🔵 بلکه آب رفته به جوی باز آید❗️ 👈بچه وقتی همراه با پدر حرکت می‌کند، در اثنای راه سرگرمی مشاهده می‌کند، پدر را رها می‌کند و به سرگرمی می‌چسبد، ولی تا متوجّه شد از پدر وامانده، گم می‌شود، با شتاب دنبال پدر می‌رود، با گریه و ناله او را متوجّه خودش می‌نماید. 👈 ای کسانی که پدر روحانی خود امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را به واسطه‌ دنیا رها کردید، به هوش بیایید، و با ناله و توبه‌ای نظر لطفش را به خودتان متوجه سازید، بلکه آب رفته به جوی باز آید.  🤲پروردگارا! که از من سر زده، از روی قلدری نبوده که بخواهم خدایی تو را انکار کنم یا دستورت را سبک شمارم و یا به پاداشت ، اعتراض نمایم و نه ترسانیدنت را سست بنگرم، ولی گناه پیش آمده و برایم جلوه داد. خداوندا! از هرچه خلاف تبعیت و دوستی آل محمد بوده است از آن پوزش می‌طلبیم. [ آیت‌الله شهید دستغیب ، آئین و اندیشه خبرگزاری فارس ، تاریخ : 27/04/93 ] 📩 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
🔵 بلکه آب رفته به جوی باز آید❗️ 👈بچه وقتی همراه با پدر حرکت می‌کند، در اثنای راه سرگرمی مشاهده می‌کند، پدر را رها می‌کند و به سرگرمی می‌چسبد، ولی تا متوجّه شد از پدر وامانده، گم می‌شود، با شتاب دنبال پدر می‌رود، با گریه و ناله او را متوجّه خودش می‌نماید. 👈 ای کسانی که پدر روحانی خود امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را به واسطه‌ دنیا رها کردید، به هوش بیایید، و با ناله و توبه‌ای نظر لطفش را به خودتان متوجه سازید، بلکه آب رفته به جوی باز آید.  🤲پروردگارا! که از من سر زده، از روی قلدری نبوده که بخواهم خدایی تو را انکار کنم یا دستورت را سبک شمارم و یا به پاداشت ، اعتراض نمایم و نه ترسانیدنت را سست بنگرم، ولی گناه پیش آمده و برایم جلوه داد. خداوندا! از هرچه خلاف تبعیت و دوستی آل محمد بوده است از آن پوزش می‌طلبیم. [ آیت‌الله شهید دستغیب ، آئین و اندیشه خبرگزاری فارس ، تاریخ : 27/04/93 ] 📩 🍃🍃🍃➖➖➖🍃🍃🍃
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۲۲ یک هفته ای، به عید مانده بود... فخری خانم و خدمتکاری را که بخاطر خانه تکانی عید آمده بود، تمام خانه را به هم ریخته بودند.از حیاط و گلهای باغچه، زیرزمین، تا تمام اتاقها یوسف گفته بود.. که خودش اتاقش را تمیز میکند.مشغول تمیز کردن کتابخانه و مرتب کردن وسایلش بود... تمام کتابها،جزوات مربوط به کنکورش را در کارتونی گذاشت، تا به زیر زمین ببرد.در لابلای کتابها کارت ورود به جلسه اش را دید. ذهنش بسمت روز امتحان رفت... خیلی خوانده بود. از هیچ مطلبی ساده نگذشته بود. گرچه این مدت کمی حواسش پرت میشد!اما بخودش قول داده بود که هرطور بود باید قبول میشد. از پنجره اتاق نگاهش به ماشین افتاد.لبخندی زد. شب قبل علی ماشین را برایش آورده بود و چقدر از او تشکر کرد. هنوز با دلش کنار نیامده بود... نوعی و مثل خوره روحش را میخورد. پایین رفت... تا برای کمک به مادرش کمی را باز کند و با اش مجبور نشود کند.. از نردبان بالا رفت... برای باز کردن پرده ها. برا تمیز کردن شیشه ها. روزنامه های باطله را گرفته بود اما مات بود. بی حرکت دستش روی شیشه مانده بود. و در دست دیگرش شیشه پاک کن. _یوسف...! مادر خوبی؟! کاملا بی حواس با صدای مادرش لبخندی زد و گفت : _چی.. نه.. آره خوبم. خدمتکار خانه، فخری خانم را صدا زد. فخری خانم به پذیرایی رفت. دو روز گذشت... علی مسول کاروان راهیان نور پایگاه بود.. کمکش میکرد، هرچه درتوان داشت. خیلی ناراحت بود که نمیتوانست خودش هم برود. ۵ روز دیگر سال، جدید میشد. اما نمیتوانست مثل هرسال همراه علی راهی شود... دلش درگیر بود. لحظه ای به علی میگفت می آیم و ساعتی بعد پشیمان میشد. کاروان به راه افتاد.با اشک از علی التماس دعا خواست. به خانه رسید. ورودی خانه چندین کفش زنانه دید. حدسش خیلی راحت بود. باید خودش را آماده میکرد. با ذکر صلوات زرهی از به تن کرد. نرسیده به انتهای راهرو ورودی خانه، گفت. منتظر عکس العمل مادرش بود. پاسخی نشنید. وارد پذیرایی شد... کسی نبود.شک کرد. شاید درمهمانخوانه بودند و صدایش را نشنیدند. جلوتر رفت اینبار گفت. مادرش را صدا کرد.صدای مادرش از اتاقش می آمد. _یوسف مادر بیا بالا. ما اینجاییم. اتاقش!؟..؟ تعجب کرد.هیچوقت نشده بود که مادرش میهمانی را بدون اجازه اش به اتاق ببرد.آرام اما از پله ها بالا رفت. مادرش را صدا کرد. فخری خانم_ بیا تو مادر سر به زیر ادامه پله ها را بالا رفت. به درگاه اتاقش رسید. سلام کرد. فخری خانم_سلام رو ماهت مادر. خاله شهین_سلام خاله جون خوبی برا سهیلا دوختم بیا ببین رو سرش چجوره!؟ میپسندی!؟ سهیلا_سلام یوسف جون خووبی سر بلند کرد. بالبخند، نگاه به مادرش کرد _ممنون وارد اتاق شد. روی میز کامپیوترش نشست. نگاهی به خاله شهین کرد. باید خودش را به آن راه میزد. _خوبین شما. چه خبر اکبر آقا خوبن..! سهیلا نزدیکتر آمد.... چرخی مقابلش زد.عشوه ای ریخت. نازی کرد. یوسف را به زیر انداخت. _بسلامتی.مبارکه سهیلا با حرص داد زد. _تو اصلا منو نمیبینی...! وقتی نگام نمیکنی، از کجا فهمیدی خوبه که میگی مبارکه!!؟؟ یوسف بلند شد... بسمت کتابخانه رفت. کتاب حافظ را برداشت. نگاهی به مادر و خاله شهین کرد. _من میرم حیاط. تا شما راحت باشین. باصدای اعتراض خاله شهین ایستاد. _یوسف خاله!!؟؟ من بخاطر احترامی که برات داشتم. برا سهیلا رفتم چادر خریدم دادم دوختن.همش بخاطر تو. بعداونوقت تو اینجوری میکنی؟! فخری خانم_حالا چن دقیقه بشین مادر. کتاب خوندن که دیر نمیشه! سنگینی را حس میکرد..!