فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️جایی از جهنم که فشار عذابش مساوی هست با گناه ۳۶ میلیون انسان😳
#سیره_شهدا
شهیدان #رجایی و #باهنر اینگونه زیستند
و اینگونه نفس خود را در برابر آلودگی ها مراقبت کردند
که خداوند آنان را لایق مقام شهادت ❤️❤️دانست
#سبک_زندگی #تقوا #شهید #مردان_الهی
•┈┈••✾•🌿🏴🌿•✾••┈•
«چرا ما باید وقت مان را اینجا تلف کنیم؟»
#یادشهدا
به یاد شهید #مصطفی_چمران
بچه ها هم دوستش داشتند.❤️ شاید اندازه پدر نداشته شان.
یک بار رفتیم حومه بیروت محل نگهداری اطفال یتیم. بچه ها مصطفی را که دیدند، از اتاق ها بیرون دویده، از سر و کول دکتر بالا می رفتند.
متحیر مانده بودم😳
که شخصیت علمی و نظامی، دکترای فیزیک پلاسما و رئیس مؤسسه جبل عامل چه طور هم بازی بچه ها شده است؟
دیگر حوصله ام سر رفت و اعتراض کردم که
«چرا ما باید وقت مان را اینجا تلف کنیم؟»
گفت: تمام کار و زندگی من اینها هستند. سعی کن تا با من هستی این را فراموش نکنی.
وقتی بچه ها بزرگ می شدند، می بردشان آموزشگاه های نظامی و رزم انفرادی یادشان می داد. وقتی یاد می گرفتند که اسلحه دست بگیرند، آنها را “شبل” یعنی “بچه شیر” صدایشان می کرد.
او از همه این بچه ها یک مجاهد واقعی ساخت.
راوی: مهدی علی مهتدی
کتاب چمران مظلوم بود؛ صفحه ۱۳٫
#سیره_شهدا
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
#یادشهدا
به یاد #شهید #حسن_باقری
نزديك ظهر بود. از شناسايي برميگشتيم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بوديم. آنقدر خسته بوديم كه نمی توانستيم پا از پا برداريم؛ كاسه زانوهامان خيلي درد می كرد.
حسن طرف شني جادهشروع كرد به نماز خواندن. صبر كردم تا نمازش تمام شد.
گفتم «زمين اين طرف چمنه، بيا اينجا نماز بخوان.»
گفت «آن جا زمين كسي است،
شايد راضي نباشد.»
#سیره_شهدا
کتاب یادگاران جلد ۴؛ خاطره شماره ۲۳
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
فرار
#یادشهدا
به یاد شهید #عبدالحسین_برونسی
سربازیش را باید داخل خانه ی جناب سرهنگ می گذراند،آن هم زمان شاه ،
وقتی وارد خانه شد و چشمش به زن نیمه عریان سرهنگ افتاد بدون معطلی پا به فرار گذاشت و خودش را برای جریمه ای که انتظارش را می کشید،آماده کرد.
جریمه اش تمیز کردن تمام دست شویی های پادگان بود.هیجده دستشویی که در هر نوبت،چهار نفر مامور نظافتشان بودند! را یک نفره انجام میداد
هفت روز از این جریمه سنگینش می گذشت که سرهنگ برای بازرسی آمد و گفت: بچه دهاتی!سر عقل آمدی؟
عبدالحسین که نمیخواست دست از اعتقادش بکشد گفت"این هیجده توالت که سهله،اگه سطل بدی دستم و بگی همه ی این کثافت هارو خالی کن توی بشکه،بعد ببر بریز توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارت همین باشه،با کمال میل قبول می کنم ولی دیگه تو اون خونه پا نمیگذارم".
بیست روزی این تنبیه ادامه داشت اما وقتی دیدند حریف اعتقاداتش نمی شوند،کوتاه آمدند و فرستادنش گروهان خدمت.
#سیره_شهدا
شهید عبدالحسین برونسی
(منبع:کتاب خاک های نرم کوشک)
•┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•