eitaa logo
صالحین تنها مسیر
220 دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
6.7هزار ویدیو
267 فایل
جهاد اکبر، مبارزه با هوای نفس در تنها مسیر آرامش کاری کنیم ورنه خجالت براورد روزیکه رخت جان به جهان دگر کشیم خادم کانال @Yanoor برایم بنویس tps://harfeto.timefriend.net/16133242830132
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‼️جایی از جهنم که فشار عذابش مساوی هست با گناه ۳۶ میلیون انسان😳 شهیدان و اینگونه زیستند و اینگونه نفس خود را در برابر آلودگی ها مراقبت کردند که خداوند آنان را لایق مقام شهادت ❤️❤️دانست •┈┈••✾•🌿🏴🌿•✾••┈•
«چرا ما باید وقت مان را اینجا تلف کنیم؟» به یاد شهید بچه ها هم دوستش داشتند.❤️ شاید اندازه پدر نداشته شان. یک بار رفتیم حومه بیروت محل نگهداری اطفال یتیم. بچه ها مصطفی را که دیدند، از اتاق ها بیرون دویده، از سر و کول دکتر بالا می رفتند. متحیر مانده بودم😳 که شخصیت علمی و نظامی، دکترای فیزیک پلاسما و رئیس مؤسسه جبل عامل چه طور هم بازی بچه ها شده است؟ دیگر حوصله ام سر رفت و اعتراض کردم که «چرا ما باید وقت مان را اینجا تلف کنیم؟» گفت: تمام کار و زندگی من اینها هستند. سعی کن تا با من هستی این را فراموش نکنی. وقتی بچه ها بزرگ می شدند، می بردشان آموزشگاه های نظامی و رزم انفرادی یادشان می داد. وقتی یاد می گرفتند که اسلحه دست بگیرند، آنها را “شبل” یعنی “بچه شیر” صدایشان می کرد. او از همه این بچه ها یک مجاهد واقعی ساخت. راوی: مهدی علی مهتدی کتاب چمران مظلوم بود؛ صفحه ۱۳٫ •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
به یاد نزديك‌ ظهر بود. از شناسايي‌ برمي‌گشتيم‌. از دیشب‌ تا حالا چشم روی هم‌ نگذاشته‌ بوديم‌. آن‌قدر خسته‌ بوديم‌ كه‌ نمی توانستيم‌ پا از پا برداريم‌؛ كاسه‌ زانوهامان‌ خيلي‌ درد می كرد. حسن‌ طرف‌ شني‌ جاده‌شروع‌ كرد به‌ نماز خواندن‌. صبر كردم‌ تا نمازش‌ تمام‌ شد. گفتم‌ «زمين‌ اين‌ طرف‌ چمنه‌، بيا اين‌جا نماز بخوان‌.» گفت‌ «آن جا زمين‌ كسي است، شايد راضي‌ نباشد.» کتاب یادگاران جلد ۴؛ خاطره شماره ۲۳ •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•
فرار به یاد شهید سربازیش را باید داخل خانه ی جناب سرهنگ می گذراند،آن هم زمان شاه ، وقتی وارد خانه شد و چشمش به زن نیمه عریان سرهنگ افتاد بدون معطلی پا به فرار گذاشت و خودش را برای جریمه ای که انتظارش را می کشید،آماده کرد. جریمه اش تمیز کردن تمام دست شویی های پادگان بود.هیجده دستشویی که در هر نوبت،چهار نفر مامور نظافتشان بودند! را یک نفره انجام میداد هفت روز از این جریمه سنگینش می گذشت که سرهنگ برای بازرسی آمد و گفت: بچه دهاتی!سر عقل آمدی؟ عبدالحسین که نمیخواست دست از اعتقادش بکشد گفت"این هیجده توالت که سهله،اگه سطل بدی دستم و بگی همه ی این کثافت هارو خالی کن توی بشکه،بعد ببر بریز توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارت همین باشه،با کمال میل قبول می کنم ولی دیگه تو اون خونه پا نمیگذارم". بیست روزی این تنبیه ادامه داشت اما وقتی دیدند حریف اعتقاداتش نمی شوند،کوتاه آمدند و فرستادنش گروهان خدمت. شهید عبدالحسین برونسی (منبع:کتاب خاک های نرم کوشک) •┈┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈•