#قسمت_شصت_و_هفت
#ازدواج_صوری
رواے صادق
بس بود این شنکجه برای پریا
میبرمش تپه نورالشهدا بهش میگم دوسش دارم
تمام طول مسیر پریا سرش به شیشه بود و گریه میکرد
رسیدیم تپه
-پریا رسیدیم
رفتم در باز کردم دستش گرفتم تو دستم
پریا هق هق گریش بلند شد
دستش گرفتم تو دستمو فشار دادم
-پریا
پریا:جانم
-خیلی دوستت دارم
دیگه صوری نیست
غصه نخوریا
میخوام عروسیمون برای سالروز ازدواج آقا امیرالمومنین باشه
-ها 😳😳😳😳
پاشدم جلوش زانو زدم گفتم
پریا عاشقتم
****
روای پریا
از حرفاش شکه شدم اما خیلی عجیب نبود چون منم حالا عاشقش شدم
دوست داشتم منم مثل صادق بگم عاشقتم
اما گذاشتم برای جایی که مرکز عاشقیه
بعداز یه ساعت سوار ماشین شدیم دستم بردم دست سمت صادق که روی دنده بود
دستم گذاشتم روی دستش
اونم دستم گرفت
┈┈••••✾•💞💞•✾•••┈┈•
...
💞
صالحین تنها مسیر
#نمنمعشق فصلدوم #قسمت_شصت_و_شش مهسو صدای درزدن اومد،یاسردرروبازکرد،یکی ازخدمتکارابود،پس خائن ای
#نمنمعشق
فصلدوم
#قسمت_شصت_و_هفت
مهسو
باشنیدن صدای در زیرپتوخزیدم…
حرفش توی مغزم اکو میشد…
#دستمنامانتی
#بادلمبازینکن
اشکی از چشمم چکید…
کدوم رو باور کنم؟امانت بودنم؟یااینکه به دلت راه پیداکردم رو؟
دلم آتیش گرفته بود…
حس زنی رو داشتم که پسش زدن…
درسته چیزخاصی نبود..ولی…
شایدمیتونست باشه…اگرامانت نبودم..اگرعشقش بودم،اگراونم مثل من عاشق بود…
با گریه چشمام رو بستم…
یک هفته بعد
گوشیم داشت خودش رو میکشت…شماره ی مهیاربود..
_جونم داداشی…
+مهسو…
باصدای هق هقش شوکه شدم… با من من گفتم…
_مهیارچیشده؟حرففف بزن
+آبجی…بیا….بابا،مامان..
_چی شده مهیاااار…
_کشتنشون….تصادف کردن…
گوشی ازدستم رها شد و بعد….
سیاهی مطلق…
یاسر
_دکترحالش چطوره؟
+یاسرجان متاسفانه شوک عمیقی بهش واردشده،اگرصلاح میدونی برش گردون ایران…تالااقل پیش برادرش باشه…
درضمن،باضربه ای که به سرش واردشده..آسیبی ندیده ولی…
باوحشت گفتم
_ولی چی دکتر؟نگید که حافظش داره برمیگرده…
+متاسفانه احتمالش خیلی بالاست
چون هم شوک هم ضربه باهم واردشدن..
بادرموندگی گفتم
_ممنون دکتر…نیازبودبازهم تماس میگیرم
**
_مهسوجان….خانم گل…نمیخوای بیدارشی؟
باناله ی ضعیفی چشماش روبازکرد…
+یاسر…
_جانم…
_مامانم…بابام…
بعدهم اشکهاش یکی یکی جاری شدند…
دستش رو گرفتم و گفتم..
_آروم باش گلم،توفعلاخوب شو…گریه برات خوب نیست جانکم..
+بروبیرون..
_چی؟
+میگم بروبیرون میخوام تنهاباشم…
_باشه،باشه…دادنزن…میرم…چیزی خواستی صدام کن…
#سهممنازخورشیدتاریکیست
✍نویسنده: محیا موسوی
🍃کپی با ذکر صلوات...🌈
.*°•❤️❤️🔥⃝⃡✨💕❥•°*.
.....◍⃟💖.....🌊⃟💙¦••