صالحین تنها مسیر
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜 #باد_بر_میخیزد #قسمت ۱۴ ✍ #میم_مشکات راحله نگاهی زیر چشمی به پدرش انداخت. پدر هیچ وقت
💜💜💜💜💜💜
#بادبرمیخیزد
#قسمت۱۵
✍ #میم_مشکات
سپیده که گویا داشت صحنه معذرت خواهی را در ذهنش تصور میکرد گفت:
-فکر کن!تو معذرت خواهی میکنی، بعد پارسا با اون لهجه غلیظ تهرونیش میگه:
و بعد در حالیکه سعی میکرد از لهجه کرمانی خودش بکاهد و ادای لهجه تهرانی را در بیاورد گفت:
-بهتون گفته بودم که خانم شکیبا! مذهبی ها همیشه اشتباه میکنن و فقط ادعا دارن
راحله که از لهجه سپیده که بیشتر شبیه دوبله خسرو خسرو شاهی در نقش آلن د لون شده بود تا لهجه تهرانی، خنده اش گرفته بود گفت:
-آره، فک کنم حسابی سرکوفت بزنه
اما آنچه اتفاق افتاد هیچ شباهتی به تصور این دخترکان ساده دل نداشت. شاید اگر راحله میدانست نسخه پدرش قرار است چقدر برایش گران تمام شود هرگز به این راحتی از اجرای آن حرف نمیزد.
بعد از ساعت یازده، وقتی دکتر پارسا از یکی از کلاس ها بیرون آمد و به طرف اتاق دانشجوهای دکترا در بخش ریاضی رفت، سپیده و راحله که روی یکی از نیمکت های لابی منتظر نشسته بودند، مثل شیری ک طعمه اش را میپاید در ورودی بخش را نگاه میکردند تا هروقت پارسا وارد بخش شد سروقتش بروند. وقتی پارسا را دیدند که از پله های بخش بالا میرفت نگاهی به هم انداختند. راحله قدم های پارسا را دنبال میکرد. قلبش در حلقش میزد. چرا اینقدر واهمه داشت? ترس از روبرو شدن با حقیقت اشتباهش بود یا ترس از پیروزی دشمنش?
کاش پارسا نظرش عوض میشد و به جای رفتن به اتاق جای دیگری میرفت. اینطوری راحله بهانه ای داشت برای تاخیر در عذرخواهی!اما پارسا خیلی سریع وارد ساختمان شد و آرزوی راحله بر باد رفت. چاره ای نبود. باید میرفت. تا دم در اتاق سپیده را همراه خودش برد. پشت در، چادرش را مرتب کرد،رو گرفت و در زد
-بفرمایین
نگاهی به سپیده انداخت، در را باز کرد،سپیده را پشت در جا گذاشت و وارد شد. در را تا اخر نبست و همانجا پشت در منتظر ایستاد تا پارسا سر بلند کند. پارسا که گویا داشت در اینترنت چیزی را مطالعه میکرد چند لحظه ای از مهمانش غافل شد. یکی از عادات "سیاوش" این بود که وقتی مشغول مطالعه می شد آنچنان غرق مطلب میشد که از اطرافش غافل می ماند. آن روز هم چنان غرق در مطالعه مقاله ای در مورد رگرسیون خطی چندگانه بود که راحله مجبور شد برای اعلام حضور چیزی بگوید:
-ببخشید
این کلمه باعث شد پارسا چشمش را به طرف در بدوزد و البته با دیدن خانم شکیبا در اتاقش شوکه شود. روی صندلی اش راست شد و دستی در موهای نرم و حالت دارش کشید. کمی مکث کرد، بعد انگار تازه ذهنش جریان را حلاجی کرده باشد ابروهای مردانه اش را در هم گره کرد و در حالیکه رویش را برمیگرداند سعی کرد با بی توجهی جواب توهین روز قبلش را بدهد. همانطور که وانمود میکرد که در کشوی میزش دنبال جیزی میگردد با لحنی سرد و خشن گفت:
-میشنوم
راحله که هیچ وقت خودش را اینقد ضعیف نیافته بود سعی کرد بدون اینکه صدایش بلرزد حرف بزند:
-اومدم راجع به دیروز یه چیزی بگم
ناگهان سیاوش براق شد، در حالیکه با چشم های ابی رنگش که از خشم به دریایی متلاطم میماند به راحله زل زده بود گفت:
-نکنه باز هم نمیدونستید من اینجام که اومدید? برید بیرون...
ادامه دارد...
#رمان_مذهبی
صالحین تنها مسیر
💜💜💜💜💜💜 #بادبرمیخیزد #قسمت۱۵ ✍ #میم_مشکات سپیده که گویا داشت صحنه معذرت خواهی را در ذهنش تصور می
💝💝💝💝💝💝
#باد_بر_میخیزد
#قسمت ۱۶
✍ #میم_مشکات
این کلمه اخر چیزی بود که راحله اصلا تصورش را هم نکرده بود. مثل پتکی بر سرش کوبیده شد. احساس کرد تمام غرورش له شده. نزدیک بود به گریه بیفتد. اما با خودش فکر کرد، او هم غرور استاد را همین طور له کرده بود. شاید حقش بود. از طرفی نمیبایست ضعف نشان میداد. خودش را نگه داشت و بی توجه به دستور تحکم آمیز استاد عصبانی، در حالیکه با حیایی دخترانه نگاهش را از استاد به زمین میدوخت خیلی آرام گفت:
- میدونم حرکت دیروزم خیلی زشت بود. برای همین اومدم معذرت خواهی. من نباید حق استادی رو نادیده میگرفتم و بی ادبی میکردم. معذرت میخوام
گفتن این کلمات هرچند قبلا برای راحله سخت مینمود اما همین طور که آنهارا ادا میکرد احساس کرد ضربان قلبش کمتر شده است. انگار از اینکه توانسته بود شجاعانه اشتباهش را بپذیرد آرامش پیدا میکرد. برای همین در حالیکه از درون احساس شادی میکرد سرش را بلند کرد، به گل روی میز خیره شد و پرسید:
-میتونید من رو ببخشید?
و نگاهی گذرا به استاد پارسا انداخت.
سیاوش یک آن، همه خشم و عصبانیتش را فراموش کرد. این حرکت برایش عجیب و شاید قابل تقدیر بود. اگر راحله به تنهایی تصمیم به این معذرت خواهی گرفته بود نشان دهنده آزاد اندیشی و تربیت صحیح او بود، چیزی که سیاوش فکر نمیکرد در بین مدعیان مذهب زیاد پیدا شود. حتی اگر شخص دیگری این پیشنهاد را داده بود پذیرش آن از طرف راحله نشانه درک بالا بود. شاید برای همین بود که تصمیم گرفت دلخوری اش را فراموش کند و سعی کند جواب این شجاعت را به گونه ای شایسته بدهد اما افسوس ....
افسوس ک شیطان، دشمن همنشین آدمی، همیشه آماده است تا از هر موقعیتی به نفع خود بهره بگیرد. و شاید برای همین است که میگویند در کار خیر عجله کنید چرا ک شیطان ب لطایف الحیل و به طرفه العینی مسیر درست اندیشه را به سوی خودش کج خواهد کرد. این بار نیز در لباس اندرز، اندیشه نیک استاد را پوشاند و وسوسه ای در ذهن سیاوش شکل گرفت:
-اول مطمئن شو که واقعا پشیمونه بعد ببخشش!
اگر شیطان از سیاوش خواسته بود از این موقعیت برتر به نفع خودش استفاده کند قطعا وجدان و مردانگی سیاوش با آن مقابله میکرد اما از آنجا که شیطان بر تمامی دقائق ظریف نفس آدمی واقف است این بار سعی کرد خواسته خود را از طریق محک صداقت و شایستگی راحله به سرانجام برساند.
برای همین، سیاوش که - مانند بسیاری از ما- از این ظرافت عمل، دشمن دوست نمایش غافل بود، به این خواست گردن نهاد و در جواب راحله گفت:
-حرکت شجاعانه ای بود..
راحله احساس کرد این حرف به معنای قبول معذرت خواهی اوست. از خوشحالی لبخندی روی لبانش نقش بست اما با شنیدن ادامه صحبت استاد لبخند بر لبش ماسید:
-اما شما سر کلاس اون کار رو انجام دادید... جلوی اون همه دانشجو... فکر نمیکنین اگر بخواین معذرت خواهی کنین باید همونجا این کارو بکنین?
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_مهربانم 💚
چه دمی میشود آن دم که شود رؤیت تو
که به پایان برسد ظلم شب غیبت تو
ای خوش آن دم که رسد رایحه ناب وصال
به مشامم برسد عطر خوش قامت تو
#السلامعلیڪیابقیةاللهفیارضه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❣
═✧✤🌹✾ ⃟✾🌹✤✧═
🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸🌹🌸
*💠 بیاناتی از رهبر انقلاب درباره «پیامبر اعظم»*
🌹🌸🍃🌹🌸🌹🍃🍃🌸🌹🍃
*پیامبر اعظم یک وجود کهکشانوار است و در او هزاران نقطهی درخشندهی فضیلت وجود دارد.* *۱۳۸۵/۰۱/۰۱*
🍃🌸🍃🌹🍃🌹🌸🌹🍃
*پیامبر نمونهی کاملی است که خداوند در عالم وجود، موجودی کاملتر از او* *نیافریده است. فراخوانندهی همهی بشریت به سوی خدا و چراغ نورافشان راه انسانهاست.* *۱۳۸۵/۰۱/۰۱*
🌹🌸🍃🌹🍃🍃🌸
*پیغمبر اسلام معلم همهی نیکیها و معلم عدالت، انسانیت، معرفت، برادری و رشد و تکامل و پیشرفت دائمی بشر تا انتهای تاریخ بود. ۱۳۸۳/۰۲/۱۸*
🍃💕🍃🌹🌹🍃🌹🍃🌸
صالحین تنها مسیر
♡••
ای روزهای خوب که در راهید
ای جادههای گمشده در مه
ای روزهای سخت ادامه
از پشت لحظهها بهدر آیید
ای روز آفتابی
ای مثل چشمهای خدا آبی
ای روز آمدن
ای مثل روز، آمدنت روشن
این روزها که میگذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم
امــــــــــــــا
با من بگو که آیا، من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟
#قیصرامینپور
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
💞 ﷽ 💞
پیامبر_اکرم (ص) :
🌴إسمعوا و أطیعوا لمن ولاه الله الأمر، فإنه نظام الإسلام.
💢←از حاکمان امر الهی اطاعت کنید و گوش به فرمان باشید!
چرا که آن( اطاعت از رهبر حق) مایه «وحدت امت اسلام» است.
📖 أمالی المفید، ص14
#حدیث_روز
♻️💯🕊
از امام صادق علیه السلام پرسیدند:
یوم الحسره، کدام روز است که خدا می فرماید:
بترسان ایشان را از روز حسرت.
حضرت جواب دادند:
آن روز قیامت است که حتی نیکوکاران هم حسرت می خوردند که چرا بیشتر نیکی نکردند.
پرسیدند: آیا کسی هست که در آن روز حسرت نداشته باشد؟
حضرت فرمودند:
آری، کسی که در این دنیا مدام بر رسول خدا صلوات فرستاده باشد.
وسائل الشیعه/ج۷/ص ۱۹۸
🔶🔶تفكر در اعمال و افعال خود🔶🔶
کتاب #معراج_السعاده به زبان ساده
هر روز بخشی از این کتاب را بخوانید و به آن عمل کنید. بعد از مدتی تغییر را حس می کنید/ آیت الله بهجت (ره)
🌺🌺🌺
و اما تفكر در اعمال خود كه از آن به مراقبه و محاسبه تعبير مىشود.
و كيفيتش ، آن است كه:
آدمى در هر شبانه روز، ساعتى به تفكر كار خود بيفتد و اخلاق باطنی و اعمال ظاهری خود را تفحّص كند
و احوال دل را جستجو نمايد، لوح دل را در مقابل خود نهاده آن را ملاحظه كند و دفتر روز و شبش را گشوده سر تا پاى آن را مطالعه فرمايد.
پس اگر دل خود را بر طريق راستى و درستى ، و متصف به اخلاق نیکو و خالى از اوصاف زشت ديد، و اعضا و جوارح خود را مشغول طاعات و عباداتى يافت شكر الهى به جا آورد،
و اگر مخالف اين را ملاحظه نمود در صدد علاج آن بر آيد. و اگر برخورد كه معصيتى از او سر زده به توبه و انابه قضا و تدارك آن كند
.
و شكى نيست كه اين قسم از تفكر، فرصتی وسیع می خواهد، و محدود به ایام خاصی نمی شود
و حداقل لازم بر هر كس آن است كه در هر شبانه روز فكر و زواياى دل خود را بگردد و از همه اين صفات تفحص كند
💠💠
📖📚مطالعه روزانه #کتاب_اخلاقی معراج السعاده و #احادیث کتاب جهاد بانفس
#قرآن #حدیث #اخلاق
✅
⚜🍃⚜🍃⚜🍃⚜
🍃
⚜
🍃
#سوال
آیا تعریف مادر "نمونه" همان مادر "نگران" است❓
🏷در اغلب فیلمها و سریالها مادرانی که مرتب نگران کوچکترین امور مربوط به فرزندان کوچک و بزرگ خود هستند، به عنوان مادران نمونه نشان داده می شوند.
چگونه مادری که مرتب نگران است و استرس دارد می تواند هیجانات منفی خود را کنترل نماید؟ چگونه می تواند حس خوبی را به کودک خود منتقل کند؟
🏷 نگرانی های حاصل از اضطراب با احساس مسئولیت فرق دارد... مادر نمونه، مادر مسئول است نه مادر نگران.
مادر مسئول الزاماً همیشه نگران نیست و اتفاقاً همیشه به فکر تازه نگاه داشتن روحیه خود و خانواده می باشد...
نه اینکه مدام نگران کارهای فرزندان خود باشد و این اضطراب را نا خود آگاه به خانواده منتقل کند.
🍃
⚜
🍃
⚜🍃⚜🍃⚜🍃⚜
صالحین تنها مسیر
💝💝💝💝💝💝 #باد_بر_میخیزد #قسمت ۱۶ ✍ #میم_مشکات این کلمه اخر چیزی بود که راحله اصلا تصورش را هم ن
💝💝💝💝💝💝
#باد_بر_میخیزد
#قسمت_۱۷
✍ #میم_مشکات
راحله احساس کرد دنیای بیرون پنجره تاریک شد. این یکی دیگر واقعا از توانش خارج بود. خود معذرت خواهی ساده هم کاری طاقت فرسا بود چه برسد به اینکه جلوی ان همه دانشجو که همگی کم و بیش در جریان دعوای آنها بودند این کار را انجام دهد. شاید حرف سیاوش منطقی بود اما قطعا از روی خیرخواهی نبود. راحله سعی کرد بر خودش مسلط باشد. با صدایی ضعیف پرسید:
-جلوی همه?
سیاوش که متوجه سختی کار برای خانم شکیبا شده بود و قطعا قسمت خودخواه وجودش از چنین موقعیتی لذت میبرد لبخندی پیروزمندانه زد اما سعی کرد رفتارش عادی باشد برای همین با بی تفاوتی گفت:
-بله! بالاخره هرچی باشه، همه شاهد این حرکت شما بودن!
اینک سیاوش، سرمست غرور بود و حس غضب و انتقام جویی خودش را پرورش داده بود و همین اشتباه باعث شد افسار زبانش به راحتی در دست نفس سرکشش قرار بگیرد و این اسب چموش، با سرعت هرچه بیشتر قصد تاختن داشت برای همین آخرین زهرش را هم ریخت:
-اگر این کار رو بکنید معلومه واقعا برای حق استادی ارزش قائلید و من حاضر میشم ببخشمتون اما در غیر این صورت معلوم میشه که فقط قصد ظاهر سازی داشتید و همون طور که همیشه گفتم، مثل همه مذهبی ها فقط ادعا دارید!!
این جمله اخر دیگر برای راحله قابل تحمل نبود. اینکه پارسا از این موقعیت به نفع عقاید اشتباه خودش بهره ببرد کاری کاملا غیر منصفانه بود. راحله امیدوار بود که جناب پارسا -طبق نظر پدرش- این دو قضیه را با هم قاطی نکند اما ...
اکنون راحله نیز دستخوش خشمی افسار گسیخته شده بود. اینکه معذرت خواهی اش را نپذیرفته باشند آزار دهنده بود اما از آن آزار دهنده تر غرور پارسا برای تحقیر او در چنین موقعیتی بود و زشت تر آنکه پارسا سعی داشت با عملکرد یک نفر راجع به یک قشر تصمیم گیری کند. راحله عصبانی بود و این عصبانیت، اورا نیز چون استاد جوان به راهی نادرست و تصمیمی اشتباه کشاند. اگر شیطان برای استاد در لباس اندرز و خیرخواهی ظاهر شده بود، برای شاگرد با لباس مبدل دفاع از دین جلوه کرد و چون راحله هم، ب جای عقل،افسار زبانش را به دست نفس و احساس خروشانش داده بود، بی مقدمه و بدون هیچ تاملی پاسخ داد:
-من هیچ ادعایی ندارم... مطمئن باشید این کارو میکنم تا بهتون ثابت کنم اشتباه میکنید.
و راحله غافل بود که این "من" اگر رها شود چه ها که نمیتواند بکند...
این را گفت، با خشم در را باز کرد و از اتاق بیرون زد ...
#ادامه_دارد...
🌷🌷🌷
✅خداروشکر بعد از اون همه انکار و مقابله ، بالاخره مسئولان وزارت بهداشت راضی شدن طرح تحقیقاتی درباره اثر درمانی «داروی امام کاظم علیه السلام» انجام بشه
💥این یک موفقیت بسیار خوب و بزرگیه در زمینه طب اسلامی
🔖داروی منسوب به امام کاظم علیه السلام، کد اخلاق و کد IRCT را دارد😊
الحمدلله
🌷 @IslamlifeStyles