4_6030473201316792854.mp3
7.06M
🚩در بهار قرآن، هر روز ۲۰ دقیقه با تفسیر کلام الله مجید
🔉 بشنوید| تفسیر سوره بقره- آیه ۲۶۱
استاد فیاض بخش
🔸روز اول ماه مبارک رمضان:
امام علی(ع): «طُوبى لِمَن أنفَقَ الفَضلَ مِن مالِهِ وأمسَكَ الفَضلَ مِن كلامِهِ.»
خوشا كسى كه زيادى مال خويش را انفاق كند و جلوى زيادهگويى خود را بگيرد.
(بحارالانوار، ج۹۶، ص۱۱۷)
💠 رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَانًا نَّصِيرًا ( سوره اسرا/۸۰)
💠حلول ماه مبارک رمضان مبارک باشد
ان شاءالله
خداوند به صدق و پاکی ما را در آن وارد کند و توفیق بهره مندی حداکثری از نعمت های آن به همه ما عطا کند
🔷💠🔹از دعای خیر برای هم غفلت نکنیم
💠
شعبان در آخرین میعادگاهش، دستان بندگان را بر سفره افطار رمضان گره میزند تا حاجتهای بر زمین مانده از رجب تا شعبان را به درگاه استجابت برساند؛ چون میزبان سفره رمضان، خودِ «معبود» است؛ با تمام کرامت و رحمانیتاش...
اوست که از ماه رجب، دعوتنامه رمضان را به دل بندگان عرضه کرد، تا در رجب و شعبان لباس بندگی بر تن کنند و بزم رمضان را میهمان باشند.
اکنون که حلول ماه نور، مقارن با حال بد این روزهای زمین شده، فرصتی است برای دعای خیر و شفای بیمارانی که چشم امید به دعای افطار و سحر روزهداران دوختهاند.
رمضان، ماه زينت بهشت است چرا که آوردهاند:«مأموران الهی برای ورود و فرا رسيدن ماه رمضان، بهشت را زينت میکنند.»
دعای رويت هلال ماه رمضان
دعای آخر شعبان و شب اول رمضان
سجاده ستايش با دعاى افتتاح
ماه خدا، در قلب بندگان طنین استجابت و ربَّنا مینوازد؛ نوای سحر و افطارش بخشش، عفو و گذشت پروردگار است.
پیامبر اسلام (ص) در منزلت این ماه فرمود:«ماه رمضان، ماه خداست و آن ماهى است كه خداوند در آن حسنات را میافزاید و گناهان را پاک میکند و آن ماه بركت است.»
به واقع، رمضان گلستانی است برای دیدار باغبانِ دلهای بندگان؛ باغی که میوه درختانش رحمت و برکت است و هَرَس گناهان و غفلتهای بندگی...
از همین روست که رسول خدا (ص) فرمود:«رمضان ماهى است كه ابتدایش رحمت است، میانهاش مغفرت و پایانش آزادى از آتش جهنم.»
پس لبریز کن فضای استجابت را از دعای خیر برای حال این روزهای زمین؛ برای سلامتی جهان و قرنطینه کامل ویروسی منحوس که جهانی را به قرنطینه کشاند.
اکنون تو هستی، معبود و سفرهای به وسعت نگاه مهربان حضرت دوست، در وعدهگاه سحر و استجابت دعا هنگام افطار...
رمضان، غنیمتی برای زدودن غبار از آینهی دل بندگان است، تا در مقابلش تنها زیبایی خالق و عمق کرامت وجود پروردگار را ببینند.
🌺❤️آغاز ماه رمضان گوارای وجودتان...
« یا مهدی »:
.
▪️روز اوّل ماه مبارک رمضان
نکاتی از جزء اوّل قرآن کریم✔️
👇👇
🌼🌸🍀🌼🌸🍀
🔻اتّصالِ همیشگی🔻
✍ بر ما واجبه که روزی ۵ نوبت #نماز بخونیم..
و در هر نمازی ۲ بار سوره حمد رو بخونیم.❤️
👈 یعنی اقلاً روزی ۱۰ بار باید آیاتِ مبارکِ سوره حمد رو بخونیم..
و روزی ۱۰ بار این جمله رو بگیم:👇
⚡️ إِيّاكَ نَعبُدُ وَ إِيّاكَ نَستَعينُ (سوره حمد/آیه۵)
💢 پروردگارا! تنها تو را میپرستیم، و تنها از تو یاری میجوییم.
✔ این یعنی توجّه و اتّصالِ دائمی به #خدا...
👈 یعنی خدایا من میخوام فقط وصلِ به تو باشم...❤️
وصل شدنِ یک قطره💧، به یک اقیانوسِ بیپایان...🌊
اون هم یک اتّصالِ همیشگی😊😇
⁉️تا حالا دقّت کردی؟!
تا وقتی که گیلاس🍒، با اون بندِ باریکش، به درخت🌳 وصل باشه،🌿
همهی عوامل در جهت رشدش تلاش میکنند...😍🎋
🍃 باد، باعث طراوتش میشه...
💦 آب، باعث رشدش میشه...
🌞 و آفتاب، به او پختگی و کمال میبخشه...
امّا…
به محض پاره شدنِ اون بندِ باریک،😔
و جدا شدن از درخت،🍂
آب، باعث گندیدگی...🙊
باد باعث پلاسیدگی...🌪
و آفتاب باعث پوسیدگی...😱
و از بین رفتنِ طراوتش میشود!😣
✔ #بنده بودن یعنی همین:
👈 یعنی بندِ به خدا بودن...😊
که اگر این بند پاره شد، 😞
دیگه همهی عوامل در فسادِ ما مؤثر میشن...🙁
پول💶، قدرت💪، شهرت، زیبایی👰…
تا وقتی که بندِ به #خدا باشیم، برای رشد ما مفید و خوب هستند😉
اما به محض جدا شدنِ بندِ #بندگی، همهی این عوامل باعث تباهی و فساد ما میشن.😒
(#بنده 👈 یعنی بندِ به #خدا)
☺️اتّصالتون با خدای بزرگ، مستدام باد.☺️
#معارف_قرآن
امام رضا علیه السّلام:
مَن قَرَأَ فِی شَهرِ رَمَضانَ
آیَهً مِن کِتابِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ
کَانَ کَمَن خَتَمَ #القُرآنَ
فِی غَیرِهِ مِنَ الشُّهُور
❤️ هرکس در #ماه_رمضان
یک آیه از قرآن را قرائت کند
مثل این است در ماههاى دیگر
قرآن را ختم کرده باشد.
بحار الانوار ج ۹۳ ص ۳۴۱
اسرار روزه _1.mp3
10.97M
#اسرار_روزه ۱
| آقاجان ، خانم جان؛
برای خدا، #شما اصلاً مهم نیستید |❗️
شما در ماه رمضان محدود میشوید،
تا بهرهاش را کسِ دیگری ببرد ....
💥روزه دقیقاً به همین معناست!
#استاد_شجاعی 🎤
#احکام_روزه
💬سوال
چگونه برای روزه ماه رمضان نیت کنیم؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✍پاسخ
انسان می تواند در هر شب از ماه رمضان برای روزه فردای آن نیت کند و علاوه بر این، بهتر است [1] که شب اول ماه روزه همه ماه را هم، نیت نماید. [2]
آیت الله بهجت: انسان می تواند در هر شب از ماه رمضان برای روزه فردای آن نیت کند و جایز است شب اول ماه روزه همه ماه را نیت نماید و بنابر احتیاط واجب تجدید نیت در هر شب ترک نشود. [3]
🌺🌺🌺🌺
پی نوشتها:
[1]. آیت الله سیستانی به جای بهتر است فرموده اند: می تواند.
[2]. امام و مکارم، العروه الوثقی مع تعلیقات، ج 2، (نیه الصوم)،
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝خیلی عجیبه که ماه رمضان ما امام زمانی نیست🏝
🎤#استادپناهیان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#ماه _رمضان
💥 کانال مخصوص نوجوانان عزیز
👌🏼 یه محیط شاد و جذاب برای فرزندان شما👇🏼👇🏼👇🏼
🌺 کانال تلگرام:
https://t.me/joinchat/AAAAAFh9KuXK4Tq2XkgwBw
🎁 کانال ایتا:
https://eitaa.com/NojavanTanhamasiri
🖲 کانال سروش:
https://sapp.ir/joinchannel/bnwzGLQjAtXkENsSK2Y6phvr
❇️ کانال روبیکا:
https://rubika.ir/NojavanTanhamasiri
#انتشار_عمومی
از هر دری درمانده هرکس
آمد اینجا...
درمانده ها باب الرضا را میشناسند ...
تو سفره دار عالمی مشکل گشایی
السلام علیک یا عالم آل محمد
خودمانیم بس که آقایی
بعد مرگم سهبار میآیی..
#مقیم_حرم
#چهارشنبه_های_امام_رضائی
صالحین تنها مسیر
بسم الله الرحمن الرحيم (اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ ب
#شرح_دعای_سحر
در دعاي سحر در فراز «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ »
پس از آن که از خدا بهاء او را تقاضا مي کنيد و کامل ترين بهاء يعني «اَبْهاء» را مي خواهيد، متذکر مي شويد همه ي بهاء او بَهيّ و کامل است،
در نتيجه در آخرِ اين فراز «بهاءِ» او را به صورت کلي تقاضا مي نماييد و عرضه مي داريد:
«بِبَهائِکَ کُلّه» يعني از تو نور بهاءات را به صورت کلي طلب مي کنم.
در اين دعا عرض مي کنيم خدايا!
با توجه به نور بهاء و روشني و حُسن و جلال و جمالِ تو، به تو نظر داريم تا تو نيز به نور همان اسماء به سراغ ما بيايي.
همان طور که به خدا عرضه مي داريد به حقِّ فاطمه ي زهرا(س) ما را از اين مشکل نجات بده.
چون مي دانيد حضرت حق در جلوه اي خاص بر قلب مبارک حضرت صديقه ي طاهره(س) جلوه کرده و او را به مقام فاطمي رسانده است،
حال وقتي از خدا مي خواهيد به حقِّ فاطمه(س) گشايش لازم را در امور ما إعمال کند،
به آن نوري از خداوند نظر داريد که در جمال حضرت فاطمه(س) نمايان است و با اميدِ تجلي آن نور بر اموراتتان از طريق نظر به نور آن حضرت، از خداوند تقاضا مي کنيد
و به آن جلوه ي ناب الهي که بر جان حضرت زهرا(س) تجلي کرده نظر مي نماييد و مدد مي گيريد.
مي خواهيد با توجه به آن جلوه با خدا مرتبط شويد،
چون شما در همه حال مي خواهيد با خدا مرتبط باشيد و منظري زيبا پيدا کرده ايد که راه ارتباط با خدا را آسان و ممکن مي کند، آن منظر، جمال معنوي حضرت فاطمه(س) است.
با توجه به چنين قاعده و معرفتي عرضه مي داري:
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ» خدايا با نظر به همه ي نورِ بهاء و تابش و روشنايي و حُسن ات از تو مي خواهم که به نورِ همان اسم بر من نظر کني.
✨✨✨
استاد طاهر زاده
@saLhintanhamasir
#شبنشینی_بامقام_معظم_رهبری
رهبر انقلاب: ماه رمضان، ماه مبارکی است. برکات رمضان، از خودِ آحاد و افراد مسلمانی که میخواهند در ضیافت الهی در این ماه وارد شوند، شروع میشود؛ از دلها شروع میشود. اوّلین حقیقتی که تحت تأثیر برکات این ماه قرار میگیرد، دل و جان مؤمنین و روزهداران و وارد شوندگان به عتبه مقدّس و مبارک این ماه است.
#سلامتی_فرمانده_صلوات
صالحین تنها مسیر
"رمان #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃 #قسمت2⃣1⃣ رها هیچ نگفت... خوب میدانست که باید سکوت کند. سکوت کردن را از م
"رمان #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃
#قسمت3⃣1⃣
_ناهار با خانواده!
-خانم مرادی؟!
صدای دکتر مشفق بود. یکی از همکاران و البته استاد روانپزشکیاش!
_بله؟
_من سه شنبه نمیتونم بیام، شما میتونید به جای من بیاید؟
_فکر نمیکنم، میدونید که شرایطش رو ندارم!
صدای منشی مرکز بلند شد:
_دکتر مرادی یه آقایی اومدن با شما کار دارن.
مریم را دید که به مردی اشاره میکند:
_اونجا هستن!
بعد رو به رها ادامه داد:
_بهشون گفتم ساعت کاریتون تموم شده، میگن کارشون شخصیه!
رها نگاهی به مرد انداخت. چهرهاش آشنا نبود: _بفرمایید آقا!
-اومدم دنبالت که بریم خونه؛ البته قبلش دوست دارم محل کارتو ببینم!
رنگ رها پرید. صدا را میشناخت... این صدای آشنا و این تصویر غریبه
کسی نبود جز همسرش!
تمام رهایی که بود، شکست؛ دیگر دکتر مرادی نبود، خدمتکار خانهی زند
بود... خون بس بود. جان از پاهایش رفت، زبان در دهانش سنگین شد...
سرش به دَوَران افتاد، آبرویش رفت.
_رها معرفی نمیکنی؟
دکتر صدر از رفتار رها تعجب کرد و گفت:
_صدر هستم، مسئول کلینیک، ایشون هم دکتر مشفق از همکاران.
_صدرا زند هستم، همسر رها؛ رها گفته بود تا ساعت 2 سرکاره، منم کارم
تموم شد گفتم بیام دنبالش که هم با هم بریم خونه و هم محل کارشو
ببینم.
دکتر صدر نگاه موشکافانهای به رها انداخت
تبریک میگم، چه بیخبر!
_ یهکم عجلهای شد؛ بهخاطر فوت برادرم مراسم نداشتیم.
_تسلیت میگم جناب زند؛ خانم مرادی، نمیخواید کلینیک رو به
همسرتون نشون بدید؟
رها لکنت گرفت:
_ب... ب... ل... ه
_فردا اول وقت هم بیا اتاقم؛ من برم به کارهام برسم.
رها فقط سر تکان داد. دکتر صدر هم احسان را میشناخت و جواب
میخواست... همه از او جواب میخواهند!
رها قصد رفتن کرد که دکتر مشفق گفت:
_پس خانم دکتر سه شنبه نمیتونید جای من بیایید؟
بهجای رها، صدرا جواب داد:
_قضیهی سه شنبه چیه؟
دکتر مشفق به چهرهی مرد جوان نگاه کرد. مردی که رها را به این حال
ترس انداخته:
_من سه شنبه برای کاری باید برم دانشگاه! از دکتر مرادی خواستم بهجای
من بیان، من مسئول طبقهی بالا هستم... بخش بستری.
_رها که سه شنبهها تعطیله!
_منم بهخاطر همین ازشون خواهش کردم. این روزا بهخاطر مرخصی یکی
از همکارامون یهکم کارا بههم ریخته.
رها میان حرف دکتر مشفق رفت:
_گفتم که دکتر، شرایطش رو ندارم.
صدرا رو به رها کرد:
_اگه دوست داری بیای بیا، از نظر من اشکالی نداره؛ اما از پسش برمیای؟!
مشفق جواب صدرا را داد:
_ایشون بهترین دانشجوی من بودن، بهتر از شما میشناسمشون!
صدرا ابرو در هم کشید. مشفق بیتفاوت گذشت.
صدرا با همان اخم:
_میخوام محل کارتو ببینم.
رها به سمت اتاقش رفت. در را باز کرد و منتظر ورود صدرا ایستاد. بعد از او وارد اتاق شد و در را بست. صدرا قدم میزد و به گوشه کنار اتاق نگاه میکرد.
_اینجا چیکار میکنی؟
_مشاوره میدم!
_از خودت بگو، تو کی هستی؟
با دقت به چهرهی رها نگاه کرد. این دختر با چادر مشکیاش برایش عجیب بود.
_چی بگم؟
_دکتری؟
رها اصلاح کرد:
_دکترا دارم.
_دکترای چی؟
_روانشناسی بالینی؛ البته ارشدم روانشناسی کودک بود.
_پس دکتری!
_بله.
_چرا به من نگفتی؟
_نپرسیده بودید.
_میخواستم یکی رو بهم معرفی کنی که بهم دربارهی رویا و این شرایط
کمک کنه.
رها: آیه خوبه، دکتر صدر هم خوبه؛ دکتر...
_خودت چی؟ نمیتونی کمکم کنی؟
_من خودم یک طرف این معادلهام، نمیتونم کمکت کنم.
_به چهرهی مراجعینت که خوب نگاه میکنی، همکاراتم همینطور،
مشکلت با من و خانوادهم چیه؟ برادر تو قاتله!
رها سکوت کرد... حرفی نداشت؛ اماصدرا عصبانی شده بود. از نگاه
گریزان رها، از بهانهگیریهای رویا، از نگاه همکاران رها!
صدرا صدایش را بالا برد:
_از روزی که دیدمت اینجوریای، نه به قیافهی خانوادهم نگاه کردی نه
من... تو حتی به رویا هم نگاه نکردی! معنی این رفتارت چیه؟
-معنیش اینه که قهره! معنیش اینه که دلش شکسته، معنیش اینه که
دیدن شما قلبشو میشکنه... بازم بگم جناب زند؟
صدای دکتر صدر بود:
_صداتون رو انداختین رو سرتون که چی بشه؟ این نه در شان شماست
نه همسرتون.
_معذرت میخوام.
دکتر صدر به سمت صندلی رها رفت و پشت میز نشست:
_بشینید!
صدرا و رها روی صندلیهای مقابل دکتر صدر نشستند.
_میخواستم فردا باهات صحبت کنم؛ اما انگار همسرت عجله داره! ناهار
با خانواده باید منتظر بمونه، تعریف کن!
_مشکلی نیست دکتر. من خودم فردا میام خدمتتون.
_من از لحظه اولی که دیدمت متوجه حالت شدم. منتظر بودم خودت
بیای که خودش اومد.
به صدرا نگاه کرد. صدرا فهمید نوبت اوست که حرف بزند.
_مجبور شدیم ازدواج کنیم.
_این که معلومه، رها نامزد داشت؛ حالا که شما به این سرعت در کنارشون قرار گرفتین معلومه که جریانی هست.
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
═══✵☆✵═══
"رمان #از_روزی_که_رفتی 🍃🍃
#قسمت4⃣1⃣
_رامین برادر رها، با برادر من سینا شریک بودن؛ دعواشون میشه و با هم
درگیر میشن. من دنبال کارای قصاص بودم، مادرم فقط فقط قصاص میخواست؛ همینطور زن برادرم. نتونستم راضیشون کنم
رضایت بدن؛ پدر رها، عموم رو که پدرزن برادرم هم بود رو راضی میکنه
خونبس بگیره. قرار بود رها صبح همون روز به عقد عموم در بیاد.
نتونستم... انصاف نبود یه دختر جوون با عموم که هفتاد سالشه ازدواج
کنه.
با خودم گفتم اگه من عقدش کنم بعد از یه مدت که داغشون کمتر
شد طلاقش بدم که بره سراغ زندگی خودش؛ اما همه چیز بههم ریخت،
نامزدم بهونهگیر شده و مدام بهم گیر میده! عموم قهر کرده و باهامون قهر کرده. دخترعمومم که خونه پدرش مونده میگه دیگه پا تو اون خونه
نمیذارم. یاد سینا باعث میشه حالش بدبشه... ماههای آخر بارداریشه.
_تو چی رها؟ احسان چی شد؟
_نمیدونم، ازش خبر ندارم.
_خبر داره؟
_نمیدونم.
صدرا طاقت از کف داد:
_احسان نامزد سابقته؟
_آره. رها هم مثل تو نامزد داشت؛ نامزدی که حتی ازش خبر نداره! به
نظرت اگه میخواست نمیتونست بهش خبر بده؟ مثل تو!
صدرا ابرو در
هم کشید و فکش سفت شد، چشمش سرخ شده بود.
_نامزد شما چی شد؟
_بعد از سالگرد برادرم قراره ازدواج کنیم.
_با همسر دوم شدن مشکلی نداره؟
_من با اون زندگی میکنم، رها قراره با مادرم زندگی کنه.؛ درضمن همسر اول من رویاست، ما مدتی هست که نامزدیم.
_اما اسم رها اول وارد شناسنامهی تو شده.
_قلب من برای رویا میتپه!
_چرا شنیدن اسم احسان عصبانیت کرد؟
_رها الان متاهله!
_تو چی؟ تو متاهل نیستی؟ فقط رها متاهله؟
صدرا دستی در موهایش کشید:
_من باید برم سرکار؛ رها بلندشو ببرمت خونه، کاردارم.
نزدیک خانه بودند که صدرا به حرف آمد:
_پس اسمش احسانه؟
رها چشم به جاده دوخته بود که صدای صدرا را شنید:
_پس دلیل توجهت به احسان اینه؟ تو رو یاد نامزد سابقت میندازه؟ منو باش فکر میکردم تو چقدر مهربونی!
_اشتباه نکن؛ احسان کوچولو خیلی دوستداشتنیه! من دوستش دارم، ربطی به اسمش و نامزد سابقم نداره. از لحظهای که اسمت رفت تو
شناسنامهی من، یک لحظه هم خطا نکردم... چه تو قلبم، چه تو ذهنم.
صدرا نفس عمیقی کشید و آرام شد. رها خیانت نکرده بود؛ اما خودش چه؟ خودش چندبار خیانت کرده بود؟ چندبار به دختری که محرمش نبود
گفته بود دوستتدارم؟ چندبار برای شادی او زنش را انکار کرده بود؟ حالا
زنی را متهم کرده بود که خیانت در ذاتش نبود، زنی که تمام اجبارها را
پذیرفته بود، زنی که هنوز هم نمیدانست چرا همسرش شده.
تا رسیدن به خانه سکوت کردند. سکوتی که باعث به خواب رفتن رها شد. چقدر این دختر را خسته کردهاند؟ در کلینیک قبل از دیدن او، چقدر محکم بود، مثل رویا محکم ایستاده بود و صحبت میکرد. نگاهش که
خیره چشمانش شده بود چقدر محکم و پر از اعتماد به نفس بود. چرا در
مقابل صدرا میشکست؟چقدر رهای آن مرکز را دوست داشت... مقابل در
خانه ایستاد. رها در خواب بود. ماشین را خاموش کرد و سرش را تکیهداد به پشت صندلی و چشمانش را بست. دلش آرامش میخواست.
دقایقی بیشتر نگذشته بود که رها از خواب بیدار شد:
_وای خوابم برد؟ ببخشید!
صدرا چشمهایش را باز کرد و با لبخند پر دردی گفت:
_اشکال نداره؛ شب مهمون داریم. احسان بهانهتو رومیگیره. دلش میخواد با تو غذا بخوره؛ شیدا و امیر رو کلافه کرده. زنگ زدن که شام میان اینجا؛
البته احسان دستور داده گفته به رهایی بگو من دلم کیک شکلاتی با شیرکاکائو میخواد. شام هم زرشکپلو میخوام دستپخت خودت!
رها لبخندی زد به یاد احسان کوچکش! دلش برای کودکی که تنها بود
میلرزید... رها تنهایی را خوب میفهمید.
صدرا به لبخند رها نگاه کرد. چه ساده این دختر شاد میشود؛ چه ساده
میگذرد از حرفهای او. چه ساده به خوشیهای کوچک عمیق لبخند
میزند. این دختر کیست؟ چرا با همهی اطرافیانش فرق دارد؟
ادامه دارد...
نویسنده:👇
🌷 #سنیه_منصوری
═══✵☆✵═══